راسخون/ اول صبح آرام و خونسرد، مشغول وضو گرفتن با ته ماندهى آب قمقمهاش بود. گفتم: «اين آب حيف است. فردا عمليات داريم. شايد دو، سه روز بىآب بمانيم. آن وقت مىخواهى چکار کنى؟!»
با همان آرامش گفت: «من، فردا مسافر هستم! اين آب به دردم نمىخورد!»
چند ساعت بعد هنوز ظهر نشده، او پرندهى سبکبالى شد و پرواز کرد و رفت.
بازار