طنز/ شبِ عید و روزِ عزا

روزنامه شهروند/ حراج آخر فصل شب عيد مشتريان و روز عزاي فروشندگان است. فرداي حراج غبارها که فرومينشيند تازه ابعاد حادثه معلوم ميشود. يکسوي اين صحنه خونين و غمبار فروشندگان هستند که ماتم پاکسازي عرصه نبرد را گرفتهاند، يکسو هم مدير فروشگاه ايستاده است و دستههاي اسکناس را تکان ميدهد و چشمانش طوري برق ميزند که انگار آن هنرپيشه بسيار حرفهاي و قدر و محبوبِ سرتراشيده بينالمللي است که در آن سکانس ماندگار تاريخ هنر-صنعت سينما دستهايش را به هم ميمالد و در چشمانش برق عشق ميدرخشد. در روز حراج آخر فصل فضاي فروشگاه چنان ملتهب و سرشار از هيجان است که گويي ميدان جنگي است که جنگاوران دلير و دلاور آن پنجه در پنجه يکديگر ميافکنند و پشت هم را به خاک ميمالند تا لباسي کثيف و چروکشده را که قيمتش اول دو سه برابر شده و بعد به يکسوم کاهش پيدا کرده از دست هم بقاپند.
براي همين است که بين درصد حراج و ميزان و شدت ترشح هورمون آدرنالين در بدن مشتريان و فروشندگان نسبت مستقيم و افزاينده برقرار است. بين درصد حراج و سطح فرهنگ مشتريان هم نسبتي برقرار است منتها از نوع عکس. کسي که در خيابان پشت ماشين شاسيبلند شيک و آنتيکش خيلي شقّ و رقّ و مجلسي نشسته و سرش را آنقدر بالا گرفته که جلويش را هم نميبيند، ساعتي بعد در حراجي ٧٠درصد در نزاعي نفسگير و جانکاه در حال چنگزدن و گازگرفتن دست ديگري براي تصاحب لباس زيري تکسايز ديده ميشود. همچنين بين درصد حراج و تعداد اعضاي هيأت همراه نسبت مستقيم برقرار است. بارها ديده شده در حراج ٧٠درصد در فروشگاه باز شده و ١٣ نفر پشت سر هم وارد ميشوند؛ پدربزرگ، مادربزرگ، زن، مرد، عروس، داماد و نوادگان (آدم ياد مسابقات پيامکيِ تلويزيون ميافتد که در راستاي افزايش شانس برندهشدن در قرعهکشي با گوشيهاي تمام اعضاي خانواده، کد مورد نظر را به سامانه مورد نظر ارسال ميکنند). آخرش هم يک عروس محض روکمکُنيِ آن يکي و آن يکي عروس هم محض کمنياوردن جلوي اين يکي، دو تکه لباس کثيف که آف ٩٠درصد خورده ميخرند و همراه با هيأت همراه پشت صندوق صف ميکشند و پس از کلي نقل خاطرات بيمزه و اظهار تفاخر به نميدانم چيِ خودشان، فروشگاه را ترک ميکنند.
درصد حراج با سطح توقعات مشتريان هم نسبت دارد منتها مستقيم اما با مبلغ و ميزان خريدشان نسبت عکس دارد. طرف از صبح تا شب در فروشگاه گشته و وقت شريف فروشندگان را (که ميتوانست صرف گپ و گفت و شوخي و خنده و تبادل خطوط ارتباطي با برخي مشتريان شود) گرفته اما آخرش يک شلوارک که ست يک تاپ بوده و تک مانده و بيشتر شبيه يک جامه زيرينِ ماماندوز است و واقعا قابلي ندارد و بهتر است ميهمان فروشگاه باشد تا اينکه پولش را بدهد برداشته و توقع دارد صف يکدانهايها هم جدا باشد و بدون نوبت حساب شود و به پاس خريد ارزندهاش از يک اشانتيوني که ارزشش از خود خريد بيشتر است، نصيب ببرد. گفتن ندارد که بين درصد حراج و چيزهاي ديگري هم نسبتهاي گوناگون هست که نياز به شرح ندارند: اکسيژن داخل فروشگاه، ادب و احترام فروشندگان نسبت به مشتريان و.... در قسمت بعد، از آنچه پشت صحنه فروشگاه ميگذرد خواهم گفت.
اميرمسعود فلاح