ریشه ضرب المثل/ گنج قارون دارد

يوتاب/در داستانهاي تاريخي آمده است که حضرت موسي پسر عمويي داشت که نامش قارون بود که در زبان به عبري به او قاروج ميگفتند. چهرهاي زيبا داشت و مردي ديندار بود. وي سالها مال و ثروت براي خودش جمع کرد، به طوري که تعداد ۴۰ شتر کليدهاي خزانههايش را حمل ميکردند.
قارون بهخاطر ثروت زياد به خود ميباليد و غرور سرتاپاي وجودش را فرا گرفت. او از ياد خدا غاقل شد و حتي سکهاي در راه خداوند خرج نميکرد و بسيار حسود و بخيل بود. بزرگ مردان قوم بني اسرائيل هميشه به او ميگفتند به مال و ثروتت نناز. پروردگار افرادي را که عاشق مال دنيا باشند به حال خود رها کرده و از رحمت و محبت خود دور ميکند. کمي از اموالت را خرج فقرا کن و در راه خدا صدقه بده، ولي گوش قارون به اين نصيحتها بدهکار نبود و ميگفت اين ثروت حاصل دسترنج خودم است و به کسي نميدهم.
يک روز قارون لباس بسيار زيبايي بر تن کرد و سوار بر اسبش شد و نزد قوم بني اسرائيل رفت تا خودي نشان دهد و ثروت و قدرتش را به رخ آنها بکشد. مردمي که چشمشان به پول و ثروت قارون بود با ديدن او زير لب گفتند اي کاش ما هم مثل قارون قدرتمند و بينياز بوديم. عارفان و بزرگان قوم بني اسرائيل هنگامي که سخنان اين افراد را شنيدند به آنها گفتند: افسوس بر شما که به جاي دوستي و عبادت خداوند که بهترين ثروت است، چشم به مال دنيا اندوختهايد که روزي نابود ميشود و شما پس از مرگ جز اعمالتان چيزي نميتوانيد با خود به جهان آخرت ببريد.
روزي حضرت موسي (ع) به قارون گفت بايد زکات مالت را پرداخت کني. اما قارون به خواستهي حضرت توجهي نکرد و با خود گفت کاري ميکنم که موسي نزد همه آبرويش برود. سپس به تعدادي از ارازل قوم بني اسرائيل دستور داد زن بدکارهاي پيدا کنند و به او بگويند هنگامي که موسي نزد بزرگان و مردم سخنراني کرد به او تهمت زنا بزند و آبرويش را ببرد. اگر کارش را درست انجام داد به او مقداري طلا و جواهر بدهيد. طبق فرمان قارون آن زن را پيدا کردند و نقشه را برايش توضيح دادند. زن بدکاره هم پذيرفت.
فرداي آن روز موسي در جمعي از اشراف و بزرگان قم بني اسرائيل حضور پيدا کرد. قارون هم به آن مجلس وارد شد و به موسي گفت: زناکار طبق قانون تورات بايد سنگسار کرد. آيا شما با اين مجازات موافق هستيد؟ حضرت موسي (ع) پاسخ دادند: من کاملا موافقم. بعد قارون لبخندي زد و گفت: من شواهدي دارم مبني بر اينکه شما با زني نامحرم زنا کردهايد و مستحق سنگسار هستيد.
مردمي که در آن جلسه بودند بسيار متعجب شدند و حضرت موسي (ع) رو به آسمان کرد و از خداوند خواست تا آبرويش را حفظ کند. بعد فرمودند آن زن را بياوريد. هنگامي که آن زن آمد، او را قسم داد که حقيقت را در مقابل همهي مردم بگويد. کلام حضرت طوري بر جان و روح آن زن نشست که ناخودآگاه گفت: حضرت موسي هيچ زنايي با من انجام نداده است و در حقيقت قارون اين نقشه را کشيد و به من قول داد که اگر به اينجا بيايم و موسي را بيآبرو کنم طلا و جواهر به من ميدهد. حضرت موسي فرستادهي خداوند است و من همين جا از خداوند ميخواهم که مرا به خاطر کاري که قرار بود انجام دهم، ببخشد.
موسي از شنيدن حقيقت خيلي عصباني و ناراحت شد و از خداوند خواست تا عذابش را بر قارون نازل کند. ناگهان فرشتهي وي نازل شد و به حضرت فرمود: يا موسي؛ پروردگار اين اجازه را به تو ميدهد که از زمين استفاده کني و قارون را عذابش دهي.
حضرت بسيار خشنود شد و به حاضران فرمود: من اجازه دارم قارون را مجازات کنم. هر کس که از او پيروي ميکند در کنارش باشد و کساني هم که از وي پيروي نميکنند از او دور شوند.
قوم بني اسرائيل بلافاصله از قارون دور شدند و فقط دو نفر در کنار قارون ايستادند. بعد موسي نزديک قارون رفت و گفت: «اي زمين قارون را در خود فرو ببر»، ناگهان زمين شکاف خورد و قارون لبخندي زد و گفت باز هم سحر و جادو ميکني؟! بعد دوباره حضرت به زمين امر کرد که قارون را ببلعد. در همان لحظه قارون متوجه شد که سحري در کار نيست و از موسي خواست تا کمکش کند، اما ديگر دير شده بود و قارون با تمام ثروتش به داخل زمين رفت و زمين دوباره بهم چسبيد.
از آن زمان به بعد اين داستان به صورت ضربالمثل در ميان مردم رواج پيدا کرد. گنج قارون اشاره به افرادي دارد که به دنبال مال دنيا هستند و در راه خداوند انفاق نميکنند.