چه ضرورتی ایجاب کرد امام حسین (ع) قیام کند؟
تسنيم/ زماني که معاويه با حيلهگري ناجوانمردانه قدرت را به دست ميگيرد، فاز دوم جريان انحرافات را فعليت ميدهد. فاز دوم، خروج انحراف از عالم خفي به عالم جلي بود و از اين به بعد حاکم، شاه ميشود. معاويه، شاه رسمي است؛ يعني کاخ دارد و نشانههاي معمول سلطنت را دارد. خود را ملک معرفي کرده و تاجگذاري ميکند و از همه بدتر، بنيان پادشاهي موروثي را که اوج ارتجاع و اوج سير قهقرايي است پايهگذاري ميکند.
وقتي امامت به امام حسين عليه السلام ميرسد، با اين مسئله روبهرو هستيم که جريان ارتجاع و سير قهقرايي که تبديل شدن امامت به سلطنت از نمادهاي آن است، به اوج فضيحت ميرسد که اين فضيحت با مرگ معاويه و اعلام پادشاهي يزيد شروع ميشود. يزيد به عنوان جانشين معاويه، به تصريح و تأکيد تاريخ، کسي است که از شمايل نماز نفرت داشت و به شرب خمر علاقه ميورزيد. بر مسند تفسير قرآن نشسته و قصد از بين بردن اصل اسلام را داشت. اينها نماد جريان سير قهقرايي است؛ رمزي است از اينکه جامعه اين چنين از حقيقت اسلام فاصله گرفته است.
در گفتوگويي که با حجتالاسلام سيد محمد قائممقامي انجام شده، به طور تفصيلي به بررسي و تحليل زمينههاي شکلگيري واقعه عاشورا و قيام کربلا پرداخته شده است. حجتالاسلام قائممقامي در اين گفتوگو تأکيد کرده است: در سير حوادث تاريخي، ائمه اطهار عليهم السلام به عنوان حجتهاي الهي در عين اينکه مأموريتشان (يعني دفاع از اسلام) يکي است، ليکن نحوه مأموريت آنها با هم متفاوت است. به اين ترتيب که در قبال حادثه اعراض مردم از حقيقت دين که بالاترين مصيبت است، شاهد برخوردهاي متفاوت هستيم از بزرگاني که در نهايت اتحاد هستند و اين تفاوت در عملکرد، به دليل تفاوت در نحوه اجراي مأموريت ايشان است.
همراستايي قيام امام حسين عليه السلام با صلح امام حسن عليه السلام
ميدانيم که خط سير ائمه اطهار عليهم السلام يکي بوده است؛ اين خط سير يکسان در سيره و سبک زندگي پيغمبر اکرم صليالله عليه و آله و تمامي امامان معصوم عليهم السلام هم قابل مشاهده است. زندگي اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام چيزي جدا از زندگي امام حسن عليه السلام نبوده و خط سير امام حسن عليه السلام همان سيره امام حسين عليه السلام است و اين ادامه داشته تا هم اکنون؛ اما در ظاهر، مواردي را مشاهده ميکنيم که گويي قدري باهم متفاوت هستند. براي مثال امام حسن عليه السلام در برابر معاويه صلح را در پيش گرفتند در حالي که امام حسين عليه السلام در برابر يزيد به قيام برخاستند. در اينجا اين پرسش مطرح ميشود که اگر خط سير آن بزرگان يکي است، چه چيزي عامل تفاوت در نمود ظاهري عملکرد ايشان شده است؟
همان طور که در سؤال اشاره کرديد جوهره سيره اوليا عليهم السلام يکي است ليکن شکل تجلي آن، قدري متفاوت است. در درجه اول ميدانيم که براي ائمه معصوم عليه السلام از جانب خداوند متعال، مأموريت خاص معين شده است. در مکتب اهل بيت عليهم السلام وجود مقدس 14 معصوم معين بوده. در عين حال ميان ايشان و خداوند عهدي بوده که به شکل لوح از آسمان نازل شده که در اين الواح نام هريک از معصومين با مأموريت ويژه او ذکر شده بود.
شايد اين الواح جنبه نمادين داشته باشند، اما واقعيت امر همين است که امامت و ولايت به هر يک از امامان که ميرسيده مأمور بوده تا مهر مربوط به خودش را از زير نام خودش بردارد و دستور ويژه خود را بخواند. براي مثال مأموريت امام حسن عليه السلام پيشي گرفتن صبر بوده است و امام حسين عليه السلام بايد قيام ميکرد، آن هم در حالي که ميدانست خونش ريخته خواهد شد. چنانکه امام باقر و امام صادق عليهم السلام مأموريت علمي و فرهنگي را بر عهده داشتند.
بههرحال مأموريت تمامي ائمه اطهار عليهم السلام يکي است، اما چرا به لحاظ بروز و ظهور عيني ميبينيم که چگونه بعد از ظهور اسلام و پس از يک انحرافي که در سير جريان اسلام رخ ميدهد، به علت عدم قابليت مردم آن زمان در حفظ مسير، جريان امامت و ولايت دچار انحرافاتي ميشود. نوعي ترديد نسبت به حقيقت دين پديد ميآيد.
تفاوت در ظاهر مأموريت ائمه اطهار عليهم السلام
چرا در اين سير انحرافي، مأموريت ويژه ائمه اطهار عليهم السلام در هر دورهاي به شکلي انجام ميشد؟
ائمه اطهار عليه السلام به عنوان نمايندگان حقيقي اسلام، هرکدام مأموريتي دارند که چگونه با اين اتفاق نامبارک برخورد کنند و چه کنند که مجدداً اسلام را برقرار کنند؛ آن هم اسلامي که از طريق پيغمبر اکرم صليالله عليه و آله در اين عالم طلوع کرد. سپس در اثر اعراضي که انسانها کردند و به حقيقت پشت کردند، اين آفتاب به نوعي در حال غروب بود.
در اين سير اعراضي که پديد ميآيد لازم است مجدداً اسلام طلوع کند. اين امر قطعي بود و مشخص بود اين آفتابي که طلوع کرده نميتواند براي هميشه غروب کند و يا از بين برود. نقش ائمه اطهار عليهم السلام از روزي که اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام آمد تا حضور مقدس امام حسن عسگري و امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف، احياي مجدد دين است.
چرا خون امام حسين (ع) بايد ريخته ميشد؟
اما ميدانيم که ذات دين توحيدي به هيچ وجه و حتي در اثر رويگرداني همه مردم از بين نميرود. چرا دين خدا به ياري ائمه اطهار عليهم السلام نياز داشت تا به عنوان مثال امام حسين عليه السلام به آن شکل به شهادت برسد؟
دين يک حقيقت زنده است و در اثر اعراض مردم با نوعي اماته روبرو ميشود. ذات دين هيچ وقت نميميرد ليکن بروز دين که جنبه انساني دارد به ميزاني که پذيرش انجام شود، اين حقيقت ظاهر ميشود. اتفاقي که در اسلام رخ داد اين بود که آفتاب اسلام و حقيقت دين با پيغمبر اکرم صليالله عليه و آله طلوع ميکند ولي بايد ديد که به صورتي که واقع شده ادامه پيدا نميکند که لازمه آن مسئله ولايت و امامت است.
امام متولي دين و مفسر و مجري آن است. لازمه تداوم آن حقيقت، حاکميت ولي خداست. بلافاصله پس از پيغمبر اکرم صليالله عليه و آله ما شاهد اعراض از حقيقت دين بوديم که نماد آن اعراض از ولايت است. وقتي مردم از ولي اعراض ميکنند، به اين معناست که از حقيقت اسلام اعراض کردهاند. درنتيجه صورت ظاهري اسلام باقي ميماند.
چرا شکل ظاهري مأموريتي خاندان رسول خدا صليالله عليه و آله متفاوت است؟ به عنوان مثال حتي به نظر ميرسد که مأموريت حضرت زهرا و امام علي عليهماالسلام نيز با هم متفاوت بوده است؟
بعد از رحلت رسول خدا صليالله عليه و آله، مردم با دو حجت روبهرو شدند: يکي امام علي عليه السلام است و ديگري حضرت فاطمه زهرا سلامالله عليها. درواقع حضرت فاطمه سلامالله عليها اگرچه امام نيستند ولي حجت خدا هستند. همين دو حجت خدا در شرايطي که با اعراض مردم از حقيقت دين مواجه ميشوند، براي احياي دين رفتار و برخوردي دارند و با جامعه تعامل ميکنند.
تفاوت در نحوه مأموريتها
جالب اين است که در اين سير حوادث، اين دو حجت در عين اينکه مأموريتشان (يعني دفاع از اسلام) يکي است ليکن نحوه مأموريت آنها هم متفاوت است. به اين ترتيب که در قبال حادثه اعراض مردم از حقيقت دين که بالاترين مصيبت است، شاهد دو برخورد متفاوت هستيم از دو نفري که در نهايت اتحاد هستند و درواقع يکي هستند. وجود مقدس حضرت فاطمه سلامالله عليها در قبال اين حادثه مأموريتشان اعتراض و برخورد و درگيري و فرياد است و همچنين برخورد متقابل با ايشان که درنهايت منجر به شهادت ايشان در سن بسيار پايين شد و اعتراض ايشان در تاريخ جاودانه شد.
در همين حال ميبينيم که امام علي عليه السلام که همين مأموريت حفظ، دفاع و احياي دين را دارند با امر الهي نحوه برخورد ايشان متفاوت است. ايشان درمجموع مأمور به سکوت و تحمل و حتي نوعي همکاري بودند. حتي کار به جايي ميرسد که امر ولايت قطع ميشود و امام را در نقش مشاور براي خود قرار ميدهند.
وقتي امام حاکم نيست يعني غايب است. پس غيبت از زمان حضرت علي عليه السلام شروع ميشود. حاکميت 4-5 ساله هم به حساب نميآيد، زيرا بيعتي که جامعه با امام علي عليه السلام دارد بر مبناي ولايت و امامت نيست، بلکه بيعت با يک انسان بزرگ مانند ساير بزرگان است. مأموريت ايشان در اين اوضاع سکوت، تعامل، همکاري، مشورت دادن و امثال آن است.
پس از آن وارد فاز ديگري ميشويم که ادامه فاز اول و ادامه غيبت است؛ يعني ادامه دوراني است که اسلام از محور خود فاصله ميگيرد و امامت و ولايت تبديل به سلطنت ميشود.
مسيري که قبل از معاويه پيريزي شد
بنابراين به تعبير شما، سلطنت و مقابله با امامت نه از دوران معاويه، بلکه قبل از آن شروع شده بود؟
بله. اين نکته تبديل امامت به سلطنت برخلاف آنچه ميگويند که زمان معاويه به بعد است، درست نيست؛ زيرا بلافاصله پس از پيغمبر اکرم صليالله عليه و آله است. سلطنت از ديد اسلام داراي ماهيتي است. مديريت يا امامت است و يا سلطنت. سلطنت از ديدگاه اسلام، يک ماهيت و هويت است که ميتواند در شکلهاي مختلفي ظاهر شود.
سلطنت يک شکل خفي دارد و يک شکل جلي. اتفاقي که پس از رحلت رسول خدا صليالله عليه و آله رخ ميدهد و انحرافي که صورت ميپذيرد، آن است که نظام حاکم در جامعه، نظام سلطنتي ميشود. ليکن اين دوره سلطنت خفي است. به همين علت نام حاکم، پادشاه نيست و به او خليفه ميگويند.
يکي بودن هدف و تفاوت در عملکرد
در اين شرايط، چه ميشود که امام حسن عليه السلام در چنين شرايطي براي احياي دين صلح ميکنند، اما امام حسين عليه السلام براي نيل به همين هدف، قيام ميکنند؟
اتفاقي که پس از شهادت حضرت اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام رخ ميدهد، اين است که سير جريان انحراف ادامه پيدا ميکند و ميخواهد تعميق بيابد و گسترش پيدا کند. نشانهاش هم اين است که انحرافي که صورت پذيرفت از عالم خفي به عالم جلي ميآيد. براي مثال سلطنتي که به صورت مخفيانه اتفاق ميفتد در جامعه جلي و آشکار ميشود.
از زمان معاويه به بعد با يک نظام پادشاهي جديد روبرو هستيم که اعلام پادشاهي ميکنند و وليعهد ميخواهند. هر سه خليفه اول نيز داراي سلطنت هستند اما مخفي. خليفه سوم علني اعلام پادشاهي ميکند و قدرت را به دست خاندان خودش ميدهد. اينها مقدمه سلطنت جلي است.
بعد از شهادت حضرت اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام و خلافتي که به امام حسن عليه السلام به خاطر بيعت مردم رسيده است نه به خاطر حجت و معصوم بودن ايشان، مشاهده ميکنيم که آن حضرت فعلاً مانند اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان رجل بزرگ دنياي اسلام مورد بيعت قرار گرفتند؛ اما از آنجايي که بستري موجود، بستر انحرافي است و سير قهقراي طي ميکند، يک طرف امامت و حق قرار دارد و طرف ديگر شناخت درست وجود ندارد. به همين علت اين حاکميت لرزان و متزلزل است.
به خصوص بعد از کشته شدن خليفه سوم جريان قهقرايي و ارتجاعي حالتي پيدا کرده است که ميگويند ما وارث خون خليفه سوم هستيم. مظلومنمايي و وراثت خون و قاعده قدرتِ وارثان که در قرآن کريم آمده است به صورت جعلي و شيطاني نمود پيدا ميکند. اين مصداق را در رابطه با خليفه سوم قرار دادند و ادعا کردند که خليفه سوم معصوم و مظلوم بوده و توسط اهل بيت عليهم السلام به شهادت رسيده است. به همين بهانه واهي قصد گرفتن انتقام داشتند و معاويه را با چنين انگيزههايي اغفال کردند.
تلاش معاويه براي تبديل سلطنت خفي به سلطنت جلي
بنابراين همين سير انحرافي و تعبير و تفسير غلط از قرآن، موجب قدرت گرفتن معاويه شد؟
همين طور است؛ اما اين بار معاويه به عنوان کسي است که ميخواهد سلطنت خفي را به سلطنت جلي تبديل کند و اين کار را هم ميکند.
در اين شرايط بود که امام حسن عليه السلام ناگزير به سکوت و صبر و صلح شدند.
بله. امام حسن عليه السلام ملاحظه کردند که اقبال به طرف معاويه است و البته مشخص هم بوده که حتي ياران خودشان به آن طرف ميروند و امام ميبينند که امامت بستري ندارد. بر اين اساس ايشان از سوي خداوند متعال مأمور ميشوند تا صلح کنند و مانند امام علي عليه السلام تحمل کنند.
دلايل صلح امام حسن عليه السلام در برابر معاويه
اما چرا امام حسن عليه السلام قيام نکردند و دست به شمشير نشدند؟ چرا مأمور به صلح شدند، آن هم در برابر حاکم خبيث و سفاکي مثل معاويه؟
چون ايشان ياري نداشتند و مشاهده ميکردند بسياري از يارانشان اصل دين را درک نکردهاند. به هر حال امام حسن عليه السلام به خلافت نشستهاند و بايد از خلافت پايين بيايند و حکومت را رها کنند. از همين رو به صلح روي آوردند. ايشان ناگزير به صلح بودند.
اين امر رخ ميدهد و امام حسن عليه السلام از حکومت ظاهري کنارهگيري ميکنند و قدرت به دست معاويه ميفتد. معاويه فاز دوم جريان انحرافات را فعليت ميدهد. فاز دوم، خروج انحراف از عالم خفي به عالم جلي بود و از اين به بعد حاکم، شاه ميشود. معاويه، شاه رسمي است؛ يعني کاخ دارد و نشانههاي معمول سلطنت را دارد. خود را ملک معرفي کرده و تاجگذاري ميکند و از همه بدتر، بنيان پادشاهي موروثي را که اوج ارتجاع و اوج سير قهقرايي است پايهگذاري ميکند.
در قراردادي که ميان امام حسن عليه السلام و اين ملعون بوده است از مفاد اين قرارداد آن است که پس از خودتان نبايد کسي را جايگزين کني. يکي از علتها اين است که معاويه در عين اينکه فردي منافق و خبيث و جاهلي بوده است در ظاهر مراعات ميکرده است؛ مانند خلفاي قبل اگرچه به سمت سلطنت ميرود، ولي باز هم به عنوان خليفه مسلمين نماز ميخواند، روزه ميگيرد، به حج ميرود و...
امام حسن بستن قرارداد را طلب ميکنند و بايد صلح کرده و حاکميت ظاهري را ترک کنند. وظيفه احياي اسلام و اتمامحجت در اين مرحله به اين صورت بايد ظاهر شود که انجام شد.
اوج گرفتن فضيحت در زمان معاويه
امام حسين عليه السلام هم در حين همين جريان ارتجاعي به امامت رسيدند. چرا سيره آن حضرت در ده سال اول حکومتشان مانند سيره و مأموريت امام حسن عليه السلام بود؟
وقتي امامت به امام حسين عليه السلام ميرسد، با اين مسئله روبرو هستيم که جريان ارتجاع و سير قهقرايي که تبديل شدن امامت به سلطنت از نمادهاي آن است، به اوج فضيحت ميرسد که اين فضيحت با مرگ معاويه و اعلام پادشاهي يزيد شروع ميشود. عليرغم قراردادي که بين امام حسن عليه السلام و معاويه بسته شده، معاويه قرارداد را زير پا ميگذارد و شروع ميکند به گرفتن بيعت براي جانشين خود! مخصوصاً پس از شهادت امام حسن عليه السلام.
يزيد به عنوان جانشين معاويه، به تصريح و تأکيد تاريخ، کسي است که از شمايل نماز نفرت داشت و به شرب خمر علاقه ميورزيد. اينها نماد جريان سير قهقرايي است. رمزي است از اينکه جامعه اين چنين از حقيقت اسلام فاصله گرفته است.
شدت گرفتن سير انحرافي و قهقرايي با شروع حکومت يزيد
درواقع آيا درست است نتيجه بگيريم سير انحرافي و قهقرايي با شروع حکومت يزيد شدت گرفت و مقدمه قيام عاشورا از همين جا رقم خورد؟ به هر حال يزيد، خليفهاي بدتر از معاويه بود که ظاهر دين را هم رعايت نميکرد.
بله. اين دوران، فاز عجيبي است. يکي از علتهاي قيام امام حسين عليه السلام اين است که جريان انحرافي و ارتجاعي که در مراحل اول منافقانه برخورد ميکند و ظواهر را مراعات ميکند و اعلام ميکند اتفاقي نيفتاده است که اسلام و قرآن بر سر جاي خود هستند، اين بار علني با اسلام مخالفت ميکند. اين جريان انحرافي ميگفت دين، حجاب، روزه، نماز و حج همه بر سر جاي خود هستند اما اگر امام هم نبود، نبود! لزومي ندارد که حتماً امام باشد! پادشاه هم همان نماز را اجرا ميکند و به حج ميرود و... به همين دليل جامعه در اين دوران حس نميکند که چه فاجعهاي رخ داده است. ولايت در عين اينکه از طريقي دستور خداوند است، نقض آن از اين طريق گناه است ولي در عين حال اين حالت را دارد که وقتي کسي امامت را نقض ميکند، کمترين حس گناه را دارد که از ويژگيهاي ولايت است.
تصور اينکه ما اعمال عبادي را انجام ميدهيم اما امام را قبول نداريم، جاهليت غليظ است
بنابراين قيام امام حسين عليه السلام دو کار کرد؛ يک کار عاجل و يک کار آجل. اثر عاجل آن، حفظ ظاهر اسلام بود؛ اما آن حضرت براي آينده چه برنامهاي داشتند؟
کار عاجل قيام امام حسين عليه السلام حفظ ظاهر اسلام است. وقتي خون مطهر آن حضرت ريخته ميشود و آن برانگيختگي عليه بنياميه به وجود ميآيد، اولين اثرش آن است که طايفه ابوسفياني ديگر نميتوانند حکومت کنند. اين به برکت خون امام حسين عليه السلام است و اعتراضي که به حکومت ميشود؛ اعتراضي که نتوانند ظاهر اسلام را حذف کنند. تا نفرات بعدي که ميآيند، اسلام ظاهري را با قرآن و کعبه نگه ميدارند. اين اولين اثر خون امام حسين عليه السلام بود که اثر عاجل آن بود.
اثر دوم آجل است که براي آينده است. درواقع حفظ باطن اسلام است. خون مطهر امام حسين عليه السلام سريعاً ظاهر اسلام را نگه داشت و طبيعتاً در طول زمان براي آينده موجب شد باطن دين باقي بماند. ماجراي امامت و ولايت باقي باشد و انسانيت و عقلانيت نابود نشود.
انساني که دچار خواب غفلت شده بود بيدار شود؛ که اين بدترين نوع غفلت و خواب است، خوابي که بعد از بيداري ميآيد خيلي غليظ و قوي است. با اسلام انسان بيدار ميشود، اما چون لياقت خودش را از دست ميدهد دوباره به خواب ميرود. خواب دوم خواب بسيار وحشتناکي است. خواب دوم همراه است با تصور اينکه ما برحق هستيم، ما نماز ميخوانيم، روزه ميگيريم، حجاب داريم، اين خواب را نسبت به خواب جاهليت خيلي غليظ ميکند. مردم در خواب جاهليت، بت داشتند و مشروب ميخوردند و... که آن خواب اول بود. اين خواب دوم خواب سنگيني است.
در اين شرايط خون مطهر امام حسين عليه السلام کارش چه بود؟ نه فقط ظاهر اسلام حفظ ميشد، نهتنها قرآن و کعبه حفظ ميشد، بلکه باطن دين، يعني حقيقت خود باطن دين يعني امام محفوظ ماند. باطن دين يعني عقلانيت حقيقي و شهادت امام حسين عليه السلام موجب بيداري مجدد شد. از شهادت امام، بيداري دوم شروع ميشود و هر چه ميگذرد بيشتر ميشود.
يعني 10 سال سکوت امام حسين عليه السلام اين بوده که معاويه ظواهر را رعايت ميکرده و وقتي يزيد ميآيد ديگر ظاهر را هم کنار ميگذارد.
با آمدن يزيد اين سير جريان قهقرايي به آنجا رسيده که جرئت و شقاوتي پيدا ميکند که حکومت ميخواهد اعلام کند که ما ديگر اسلام را نميخواهيم، دستگاه اسلام برچيده شود. به اين شکل بايد ديد. نه اينکه بگوييم اتفاقي بوده و اگر کس ديگري جز يزيد ميآمد به اين صورت نميشد. درواقع اين جريان فهميد که ثقل اکبر براي آنها خطرناک است.
ظهور امام زمان عليه السلام در راستاي قيام امام حسين عليه السلام است
جدايي قرآن از امام در روزگار ما هم به نوعي متجلي است. ما هم آن طور که به سادگي به قرآن رجوع ميکنيم، امکان رجوع به امام زمان خود را نداريم. آيا ميتوان اين سير تاريخي را در راستاي همان اقدام خبيثانه يزيديان دانست؟
درست است. الآن ميبينيد در زمان ما که کاملاً با آن زمان متفاوت است، اما هنوز که اين دو ثقل به هم نرسيدهاند. در حالي که با هم متحدند، در ظاهر هم بايد به هم برسند. رسيدن در ظاهر، به اين معناست که انسان بتواند همان طور که رجوع به ثقل اکبر ميکند به ثقل اصغر هم رجوع کند. معنياش اين است که هر مسلماني اگر به کعبه نماز ميخواند، اگر قرآن ميخواند بفهمد که بدون امام معصوم نميشود. درست است که هنوز امکان مراجعه ما به امام زمان عليه السلام ممکن نشده، ولي در آينده خواهد شد. هر چه ميگذرد به بيداري بيشتر ميافزايد و به عقل انساني بيشتر ميافزايد. انسان بيدارتر و عاقلتر خواهد شد و متوجه ميشود بايد به ثقلين رجوع کند.