امام حسین (ع) چه گفت که «حر» پشیمان شد؟
تسنيم/ «حرّ بن يزيد رياحي» از نژاد قبيله تميم است. وي از خاندان حرّ است که در زمان جاهليت و در دوره اسلام از بزرگان بودند. حرّ که از بزرگان و جنگآوران شهر کوفه بود، از قادسيه مأمور شد همراه با سپاهش جلوي کاروان امام حسين (ع) را بگيرد که سرنوشت چيز ديگري براي او رقم زد.
اين نکته در رفتار جناب «حرّ» بسيار حائز اهميت است که در طول مدتي که امام حسين عليه السلام را مشايعت ميکرد تا مانع ورود حضرت به کوفه شود، يک مورد هم نسبت به ايشان جسارت به خرج نداد و معلوم بود که او داراي طينتي پاک و فطرتي زلال است که نياز به مقداري تلنگر از جانب خليفةالله دارد تا به لشکر حق بپيوندد. حرّ در طي مدتي که پا به پاي کاروان حسيني حرکت ميکرد، مدام شيفته رفتار و اخلاقيات حضرت ميشد تا جايي که در مکاني همراه با سپاهش پس از اذن امام (ع) پشت سر ايشان و ساير کاروانيان نماز خواند. (کوفي، ابن اعثم، الفتوح، ج5، ص79). بالأخره ماجراي حرّ و کاروان حسيني به کربلا ختم شد، در جايي که امام حسين عليه السلام شروع به سخنراني کرد.
امام حمد و ثناي خدا را بهبهترين طرزي که ويژه مقام آن حضرت بود بهجاي آورده و بر رسول خدا و ملائک و پيغمبران درود فرستاد و چنان سخن ايراد کرد که هيچکسي پيش از او و پس از او در چنين مقامي بدان بلاغت قفل از دهان نگشود. فرمود:
«اما بعد، به حسب و نسب من توجه کنيد و ببينيد من کيستم. آنگاه به خود بازگشته خواهيد فهميد که سخت اشتباه کردهاي و شايسته است خود را ملامت کنيد. متوجه باشيد آيا کشتن و دريدن پرده احترام من مناسب با حال شماست، آيا من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ آيا من فرزند وصي و پسرعم پيغمبر شما و نخستين مؤمنان به خدا و تصديقکننده به آئيني که از طرف خدا آورده نيستم؟ آيا حمزه سيد الشهداء عموي من نيست؟ آيا جعفر طيار که با دو بال در بهشت پرواز ميکند عموي من نيست؟ مگر فرموده رسول خدا را درباره من و برادرم نشنيدهايد که فرمود حسن و حسين دو آقاي جوانان بهشتاند؟»
«اگر آنچه را اظهار ميکنم، تصديق کرديد به حق رسيده و درب حقيقت را بهروي خود گشودهايد؛ زيرا من از آغاز عمر که شنيدم خدا دروغگويان را سرزنش ميکند، دروغ نگفتهام و اگر سخن مرا نميپذيريد و تکذيب ميکنيد، ميان شما افرادي هستند که اگر اين حقيقت را از آنان جويا شويد بهراستي پاسخ شما را خواهند داد. اينک از جابر انصاري و اباسعيد خدري و سهل ساعدي و زيدبن ارقم و انسبن مالک که همين بيانيه را از رسول خدا(ص) شنيدهاند بازپرسي کنيد، آيا همين فرموده کافي نيست که دست از کشتن من برداريد؟!».
شمر ملعون گفت "من خدا را با شک و ترديد عبادت کرده باشم اگر بدانم که تو چه ميگويي!"، حبيببن مظاهر بهپاسخ او گفت "بهخدا من چنان ميبينم که تو با 70 شک و ترديد خدا را عبادت ميکني و من گواهم اينکه ميگويي نميدانم چه ميگويد حق همين است، زيرا قلب تو سياه و مهر شده است".
امام حسين عليهالسلام پس از اين باز قفل خاموشي برداشته، فرمود «اگر در شکيد و گمان نداريد که من بحق باشم ليکن در اينکه فرزند دختر پيغمبرم که قابل براي شک و انکار نيست؛ زيرا سوگند به خدا در شرق و غرب عالم فرزند دختر پيغمبري بهغير از من ميان شما و سايرين نيست؛ واي بر شما، مگر کسي از شما را کشته يا مال شما را نابود کردهام يا قصد قصاص داريد که اين گونه آماده قتل من شدهايد؟»، هيچ کس پاسخ نداد.
آنگاه امام حسين، شبثبن ربعي و حجاربن ابجر و قيسبن اشعث و يزيدبن حارث را مخاطب ساخته فرمود «مگر شما نامه ننوشتيد که باغهاي ما سبز و خرم شده و ميوهها رسيده، با ياران خود بهسمت ما عزيمت کن؟».قيس پاسخ داد ما از اين حرفها اطلاعي نداريم و همين قدر ميدانيم بايد زير بار حکم پسرعم خود درآيي و او حتماً با تو بهنحوي که دوست ميداري رفتار ميکند.
امام فرمود «بهخدا سوگند، من دست خواري به شما نميدهم و مانند بندگان فرار نميکنم. اي بندگان خدا، به خداي خود و شما پناهندهام، کاري نکنيد از دربار فيض خدا رانده شويد؛ من به خداي خود و شما پناه ميبرم از هر خودخواهي که به يوم حساب ايمان نميآورد.»
وَ اللَّهِ لَا أُعْطِيکُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيد ثُمَّ نَادَي يَا عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (سوره دخان آيه20) أَعُوذُ بِرَبِّي وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ.(سوره غافر آيه27)
آنگاه مرکب خود را خوابانيده به عقبةبن سمعان دستور داد ناقهاش را پابند زد (اين عمل حاکي از آنست که «ما سر نزاع با شما نداريم»).
حرّ رياحي که متوجه شد کوفيان عزيمت جدال با آن حضرت را دارند از عمر سعد پرسيد «آيا با اين مرد نبرد خواهي کرد؟»، گفت بله، بهخدا سوگند، نبرد سختي کنم که کمترين درجه آن پريدن دست و سرها باشد. پرسيد «آيا از آنچه بيان فرمود عبرت نگرفتيد و پي به مقام او نبرديد؟»، پاسخ داد اگر کار بهدست من بود چنان است که تو در نظر گرفتهاي ليکن پسر زياد نميگذارد خواسته من عملي شود.