خاطره عجیب علامه جعفری برای شکستن غرور خودش!

تبيان/ اگر فکر ميکنيم کسي هستيم برتر به واسطه چهار سرتيتر و يا عنوان علمي در ظاهر بيشتر دانستن و يا قيام و قعود برتر و يا تلفظ بهتر دو سه کلمه انگليسي و يا ... اين خاطره را از علامه جعفري داشته باشيم که ميفرمايند: عقلتان را تعطيل و تسليم کسي نکنيد هر چقدر هم طرف بزرگ باشد!
علامه جعفري: روزي طلبه فلسفه خواني نزد من آمد تا برخي سوالات بپرسد. ديدم جوان مستعديست که استاد خوبي نداشته است. ذهن نقاد و سوالات بديع داشت که بي پاسخ مانده بود. پاسخها را که ميشنيد، مثل تشنهاي بود که آب خنکي يافته باشد.
خواهش کرد برايش درسي بگويم و من که ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان کتاب را نزد من بخواند. چندي که گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتي يافته بودم که برايش خطر داشت! هرچه کردم، اين حالت درو کاسته نشد. ميدانستم اين شيفتگي، به استقلال فکرش صدمه ميزند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قرباني استقلال ضميرش کنم.
روزي که قرار بود براي درس بيايد، در خانه را نيم باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازي و حرکات کودکانه کردم. ديدمش که سر ساعت، آمد. از کنار در دقايقي با شگفتي مرا نگريست. با هيجان بازي را ادامه دادم. در نظرش شکستم. راهش را کشيد و بي يک کلمه رفت که رفت!
اينجا که رسيد، مرحوم علامه جعفري با آن همه خدمات فکري و فرهنگي به اسلام، گفت: براي آخرتم به معدودي از اعمالم، اميد دارم. يکي همين دوچرخه بازي آن روز است!
درس استاد آن شب آن بود که دنبال آدمهاي بزرگ بگرديد و سعي کنيد درکشان کرده از وجودشان توشه برگيريد. اما مريد و واله کسي نشويد. شما انسانيد و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم کسي نکنيد. آدم کسي نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد.