ریشه ضرب المثل/ خودش را بیار ولی اسمش را نیار!

بيتوته/ داستان ضرب المثل: ملک علاء الدين از فرمانرواي سلسله غوريان قصد بهرامشاه کرد و بهرامشاه با او در کنار آب باران مصاف داد. بهرامشاه با وجود اين که دويست فيل جنگي داشت از علاء الدين شکست خورد و شب از شدت سرما به خانه دهقاني پناه برد.
گفت: طعام چه داري؟
مرد دهقان پنير و پونه لب جويي آورد. چون تناول کرد به استراحت مشغول شد و از دهقان روانداز طلب کرد.
نمدي به او دادند، و گفتند برو و آن گوشهي چادر بخواب. بهرامشاه که توقع چنين رفتاري را نداشت و ميخواست به واسطهي موقعيت اش بهترين غذا و بهترين جاي چادر بخوابد خيلي ناراحت شد و قبول نکرد که نمد را به دور خود بپيچد و بخوابد، مرد دهقان که خيلي خسته بود، نمد را به دو خود پيچيد و خوابيد.
ساعتي از شب که رفت، سرما بر او غلبه کرد و رفت نمد را به دور خود پيچيد تا بخوابد، کمي خوابيد ولي پس از مدتي دوباره از شدت سرما و لرز بيدار شد، هرچه نگاه کرد چيزي براي گرم کردن خود پيدا نکرد. شروع کرد به داد و بيداد که اين چه رسم مهمان نوازي است.
دهقان گفت اگر ميخواهي پالان خر آن گوشه هست آن را ميخواهي برايت بياورم. مرد ناراحت شد و هيچ نگفت و خواست بخوابد ولي نتوانست سرما به حدي بر او غلبه کرد که گفت: باشه خودش را بيار، ولي اسمش را نيار.