72
87
27.6K
يکي بود/ پسري با اخلاق و نيک سيرت اما فقير به خواستگاري دختري رفت. پدر دختر گفت: «تو فقيري و دخترم طاقت رنج و سختي ندارد پس من به تو دختر نميدهم.»
پسري پولدار اما بدکردار به خواستگاري همان دختر ميرود. پدر دختر با ازدواج موافقت ميکند و در مورد اخلاق پسر ميگويد: «انشاءالله خدا او را هدايت ميکند.»
دختر گفت: «پدرجان، مگر خدايي که هدايت ميکند با خدايي که روزي ميدهد فرق دارد؟»