خدا که بد نمیدهد
جوان آنلاين/ اين روزها ترس همه را دچار کرده است. يکي از ترس هجوم پنهاني کرونا به هدفون و کنج اتاقش پناه ميبرد، يکي براي خودش قهوه ميريزد و در خلوت کتاب ميخواند تا از فکر کرونا به دور باشد. يکي حريف استرسهايش نميشود و هر روز ساعتهاي طولاني در اينترنت ميچرخد و انواع راههاي پيشگيري و درمان را مرور ميکند. تازهترين اخبار پزشکي را ميخواند و طرفدار پر و پا قرص اخبار نيمروزي است. مدام تلفن در دستش با اقوام و خانواده گپ ميزند و قسمشان ميدهد که ماسک بزنيد و مراقب خودتان باشيد، ولي کدام از يک ما يادمان است که در هر لحظه از زندکي خدا هست و ناظر است؟ چرا حضورش را فراموش ميکنيم؟ چرا يادمان ميرود فکرش بهترين آرامکننده قلب و جان ماست؟ ما به خودمان مغرور شدهايم. به دانايي و آگاهي شگرف انساني که افرينش خداست ميباليم. چيزي که کليدش در دست قادر متعال است و هر وقت اراده کند يکشبه صاحب ملکسليمان ميشويم. در اين ميان ادبيات هم به اين بياعتمادي و عدم توکل دامن زده و ما را از وصل به سرچشمه حيات منع ميکند. ادبياتمان پرشده از بياعتمادي و انرژيهاي منفي که در قالب شعر و قصه و ضربالمثل به خوردمان دادهاند.
تاب تاب عباسي يادتان هست؟
همه ما خاطرات تاب بازيهاي کودکانه خود را به ياد داريم. وقتي در هوا موهايمان را باد شانه ميکرد و با مستي کودکانهاي آواز سر ميداديم تاب تاب عباسي خدا منو نندازي. اين عبارت شد ملکه ذهنمان و ما هم براي فرزندانمان و آنها نيز به نوههايشان ياد دادند، ولي يکي نپرسيد چرا خدا بايد ما را بيندازد؟ مگر حافظ بچهها نيست؟ مگر به بچهها نگفتهايم بچهها فرشته نگهبان دارند و خدا مراقبشان است؟ پس چرا خدا بايد آنها را بيندازد؟ چرا بايد بچه التماس کند براي خالقش که هر لحظه مراقب اوست؟ و بارها و بارها در رسانه و کتابهاي قصه تکرار شد و آخر هم شد ملکه ذهن ما و همه بچههاي سرزمين. چه اشکالي دارد اگر بگوييم تاب تاب عباسي، چه کيفي داره بازي؟! هم خدا را در ذهن کودک ترسناک جلوه ندادهايم و هم وزن شعر به هم نميريزد؟
به امان خدا رها کردهايم!
ديدهايد وقتي يکي عصباني باشد، ميگويد چرا دست بچه را رها و او را به امان خدا رها کردي؟ چرا فلان کار را به امان خدا رها کردي؟ چرا هر چيزي که نيمه تمام ميماند و از ادامهاش عاجز ميشويم با انتقاد و عصبانيت ميگوييم به امان خدا رها شده است؟!
مگر آغوش خدا امنترين جاي جهان نيست؟ مگر نه اينکه تا وقتي با اوييم در امانيم و وقتي او با ما نيست بنده شيطان ميشويم؟ مگر خدا بزرگترين نگاهبان و مراقب نيست؟ پس چرا براي اين جمله مؤاخذه ميشويم؟ اتفاقاً بچه وقتي بلايي سرش ميآيد که به بنده خدا سپرده شود. کارها وقتي آلوده به خطا ميشود که ياد خدا در آن نباشد. پس در گفتههايمان تجديدنظر کنيم و اين بار حضور خدا را پررنگتر از حضور بندهاش بدانيم. اگر هر يک از ما احساس کنيم در امان خداي مهربان هستيم آرامش بيشتري سهممان ميشود و کمتر براي ناملايمات جامه ميدريم.
زنگ ميزنيم به فلاني حالش را بپرسيم. تا گوشي را برميدارد، ميگوييم خدا بد نده چي شده؟ مگر خدا به کسي بد ميدهد؟ مگر هر شر و آسيبي که به بنده ميرسد از جانب خداست؟ اگر بلا و درد را از طرف خدا ميدانيم پس با کدام رو آخر کلاممان ميگوييم انشاءالله شفا ميگيري؟ چرا بياحتياطي خودمان را گردن کسي مياندازيم که حاضر نيست يک خار در پاي بندههايش برود؟ براي هر حال خوبي دستورهايي داده که مبادا بندهاي گرفتار شود و اگر هم گرفتار شد، راهکار داده است تا از غم رها شود. پس بياييد کلاممان را زيبا کنيم و قلبمان را براي آرامش بيشتر به خدا گره بزنيم. تقدير انکارناپذير است، ولي حماقتها و اشتباهات انساني خودمان را گردن خدا نيندازيم. ما تلاشمان را بکنيم و بقيهاش را به خدا توکل کنيم. نه اينکه ماسک نزده در خيابان برويم، با يک توکل به خدا خودمان را توجيه کنيم و به بهانه اينکه خدا خودش پشتيبان کار خير است در عروسي شرکت کنيم. بعد هم طلبکار باشيم که چرا مبتلا شديم؟ براي خريدهاي غيرضروري در اوج خطر دنبال حراجي و تخفيف اجناس باشيم، آن وقت بگوييم خدا نميدانيم چرا برايمان بد خواست؟
مگر ميشود غم نبينيم؟
در عزاها وقتي ميخواهيم کسي را که دچار سوگ شده، دلداري بدهيم ميگوييم ديگر غم نبيني. يا غم آخرتان باشد. ميشود کسي زنده باشد و غم و اندوه را که مشخصه زندگي دنيايي است تجربه نکند؟ ميشود زنده بود و تلخي هيچ مرگي را تجربه نکرد؟ اگر اينگونه بود که همه عمر نوح داشتند و دنياي پس از مرگ مفهومي نداشت!
هر کس به دين خود!
مگر همه دينها پيام آور الهي نبودند؟ مگر هر يک کاملکننده دين بعدش نيست؟ پس چرا با اين جمله منفي تفرقه ميان اديان را تداعي ميکنيم و بر آن صحه ميگذاريم؟
خودخواه نباشيم و با خدا خلوت کنيم
ميگويند ديگي که براي من نجوشد ميخواهم سر سگ در آن بجوشد. اين ضربالمثل تداعيکننده خودخواهي است. در ادبيات ما ظهور کرده و حالا ورد زبان ماست تا خودخواهي ما را پوشش دهد. مگر ميشود بيخيال سرنوشت ديگران بود؟ مگر ميشود نسبت به جان ديگران بيتفاوت بود و آنها را ناديده گرفت؟
اين روزها آدمهاي عجيبي را که اين ضربالمثل مصداق رفتارشان است، زياد ميبينيم. آنهايي که بيماري خود را پنهان ميکنند و در خيابان و محل کار دوره ميافتند که وقتي من بيمارم بقيه هم بايد بيمار شوند.
اين روزها بيش از هر وقت ديگري فرصت داريم تا با خالقمان خلوت کنيم و از او مدد بخواهيم. بخواهيم که بهترينها برايمان رقم بخورد و آنچه که صلاحمان است نه آنچه در ذهن ماست. شايد ما گاهي بر يک اتفاق پافشاري ميکنيم، ولي خدا ميداند که آن اتفاق چه بلايي است به جان ما. پس به خدا اعتماد کنيم و او را براي انجام امور خود وکيل قرار دهيم که او «حسبنا الله و نعم الوکيل نعم المولي و نعم النصير» است. نگوييم توکل کردي ديدي چه شد؟ توکل روح و روانتان را آرام ميکند و وجود يک حامي و پشتوانه خيالتان را راحت. مگر شما خودروي خود را بيمه ميکنيد از هرگونه تصادف و بلا مصون هستيد؟ بيمه ميتواند در موقع سختي، آرامبخش بوده و بخشي از تنشهاي شما را رفع کند. خودتان را بيمه توکل به ذات اقدسش کنيد. بيواهمه دست در دستان پرقدرتش بگذاريد و در اين روزهاي تلخ کرونايي و پرآشوب، معجزه توکلش را ببينيد.