سبک زندگی مجتهدی که خود را آیتالله نمیخواند!
تسنيم/ از شيخ عبدالکريم حائري و سيد ابوالحسن اصفهاني که هر دو از عالمان حديث و صاحب کرامت بودند، درجه اجتهاد داشت ولي تواضعش او را به آقا سيدمهدي معروف کرده بود.
روزگاري بود که مؤمنان چهرههايي سرشناس ميان مردم بودند. مردم به سراغ آنها ميرفتند، پاي حرفها و نصيحتهايشان مينشستند، زندگيشان را مرور ميکردند تا شايد درسي براي روزگار سخت و مشکلات خود پيدا کنند. امروز اما چهرههاي بسياري از مؤمنان در ميان شلوغي شهرها و روستاها زندگي ميکنند اما کمتر مردم از آنها خبر دارند. در اين ميان، معرفي و شناسايي دوباره چهرههاي مؤمن که سبک زندگي اسلامي داشتهاند، ميتواند روح انسان را جلا را بدهد و تلنگري در ميان زندگي روزمره ما باشد. حاج سيد مهدي قوام يکي از همين چهرهها بود که سالهاي نه خيلي دور در ميان مردم و با مردم زندگي ميکرد، اما سبک زندگي او رنگ و عطر اسلامي داشت.
ما براي آشنايي با اين چهره مؤمن، پرهيزکار و مردمدار گفتوگويي با محسن گل محمدي، خواهرزاده آقا سيد مهدي قوام، انجام داديم تا بخشهايي از زندگي اين عبد صالح خدا مورد بازخواني قرار بگيرد. آن طور که گل محمدي توضيح ميدهد، سيد مهدي قوام از طرف دو نفر از مراجع و عالمان دين درجه اجتهاد گرفته بود، اما حتي بعد از وفاتش همه او را با عنوان «آقا سيد مهدي قوام» ميشناختند. دنبال اسم و رسم نبود و همين که سيد صدايش ميزدند برايش کافي بود. او در سال 1342 شمسي از دنيا رفت اما با اينکه کمي بيشتر از نيم قرن از وفاتش ميگذرد هنوز هم داستانهاي زندگياش سرمشق خوبي براي مردمي است که ميخواهند خوب و درست زندگي کنند.
زندگي در خانه پدري
ميدانيم که شخصيت هر کسي در خانواده ساخته ميشود. زندگي مرحوم حجتالاسلام سيد مهدي قوام در خانه پدري چگونه بود؟
علامه محمدباقر مجلسي صاحب کتاب بحارالانوار جد مادرياش بود. نسب پدرياش هم به امام محمدتقي عليه السلام ميرسد و سي و يک پشت پدرياش هم به شيخ مفيد رحمهالله عليه ميرسد. امامزاده موسي مبرقع که در قم مدفون است، جد اوست.
درواقع شهرت آنها برقعي است و وقتي به تهران آمدند به «آل آقا» مشهور شدند. پدرش در خانوادهاي از ايل عشاير کرمانشاه به دنيا آمده بود. مقبره آل آقا که جد پدريشان است، در کرمانشاه هست. پدرش مدتي بعد به اراک مهاجرت کرد و وقتي بيماريهايي مثل وبا و طاعون در اراک شيوع پيدا کرد و هر کسي به شهري ميرفت، پدرش به تهران آمد.
زندگي در تهران
بنابراين حاج سيد مهدي قوام در تهران به دنيا آمد و زندگي کرد.
بله. دايي ما، مرحوم سيد مهدي قوام، در سال 1279 در تهران متولد شده بود. پدرش يکي از روحانيون و عالمان دين آن زمان بود و مادر مذهبي و متديني هم داشت. چند برادر و چند خواهر جمع خانوادگيشان را تشکيل داده بودند اما در اثر بيماريهاي واگيردار و صعبالعلاج آن زمان مثل طاعون و وبا همه برادرهايش از دنيا رفتند و سيد مهدي قوام تک پسر خانواده بود.
به همين دليل بود که پدرش توجه ويژهاي نسبت به تربيت اخلاقي و ديني او داشت. درنهايت هم دايي ما مثل پدرش طلبه شد و در حوزه علميه اراک مشغول تحصيل بود.
آن زمان مرحوم شيخ عبدالکريم حائري در حوزه علميه اراک تدريس ميکرد و آقا سيد مهدي هم شاگرد ايشان بود. تا اينکه مرحوم حائري براي تأسيس حوزه علميهاي به قم رفت.
تحصيل در حوزه
درسهاي حوزه را تا چه مقطعي ادامه داد؟
مادرم در اين باره ميگفت که داييمان دو درجه اجتهاد داشت: يکي از شيخ عبدالکريم حائري و ديگري از سيد ابوالحسن اصفهاني که البته هر دو ازجمله عالمان ديني بسيار مهم و صاحب کرامت در آن دوره بودند. بعد از آن هم از طرف حکومت به دليل شخصيت بزرگ و ارزشمندش به او لقب «قوام» دادند.
تواضع و خشوع مثالزدني
با اين وجود کسي ايشان را آيتالله صدا نميزد. چرا؟ خودش از شهرت گريزان بود؟
بله. من هم برايم عجيب بود که کسي چنين شخصيت صاحب درجه اجتهادي را آيتالله صدا نميزند. حتي وقتي که از دنيا رفت با وجود اينکه 63 سال شن داشت، باز هم از او با عنوان آقا شيخ سيد مهدي قوام ياد ميکردند.
به مرور زمان که از مادرم درباره او شنيدم، متوجه شدم که آنقدر خداشناس و اهل علم و عرفان بود که تواضع و بندگي در محضر خدا اجازه نميداد منيت داشته باشد و دغدغهاي براي کسب لقب و عنوان از خودش نشان بدهد. هميشه هم ساده و بيادعا زندگي ميکرد.
سبک زندگي خانوادگي آقا سيد مهدي قوام
به زندگي ساده و بيادعاي حاج سيد مهدي قوام اشاره کرديد. خوب است کمي هم از سبکزندگي خانوادگي او بگوييد. رفتارش با همسر و فرزندانش چگونه بود؟
در اين باره از مادرم و فرزندان داييام تعريفهاي زيادي شنيدهام. البته اين نکته را هم يادآوري کنم که همسرش يعني زينت السادات فيروزآبادي دختر آيتالله فيروزآبادي بود. مادرم هميشه ميگفت حاج سيدمهدي همسرش را خيلي دوست دارد و همه اين نکته را ميدانند.
با همه اعضاي خانوادهاش مهربان و خوشرفتار بود و بقيه اقوام وقتي با آنها مراوده و رفت و آمد ميکردند، تحت تأثير اخلاق خوبش قرار ميگرفتند. داييام در آن زمان چهار پسر و سه دختر داشت که البته يکي از پسرهايش در جواني از دنيا رفت.
نکته جالب درباره اخلاقش اين بود که در آن دوره که بيشتر مردم دخترانشان را به اجبار شوهر ميدادند و حق درس خواندن براي دخترها قائل نبودند، حاج سيدمهدي دخترهايش را تشويق ميکرد تا درس بخوانند و البته به دليل بدحجابيهاي آن دوران به آنها تذکر ميداد که پوشش اسلامي داشته باشند. درواقع حاج سيدمهدي از اخلاق و رفتار چيزي کم نداشت و الگوي خوب و کاملي براي ديگران بود.
پس با اقوام هم همين رفتار را داشت!
همين طور است. وقتي ما بچه بوديم داييام هميشه با مهرباني با ما رفتار ميکرد. هر وقت به خانه ميآمد در يک جيبش پر از نخودچي و کشمش بود و جيب ديگرش هم پول خرد داشت. هم به ما پول ميداد و هم نخودچي و کشمش. هميشه هم يادمان ميداد تا پولها را پسانداز کنيم تا در شرايط نياز از آن استفاده کنيم.
کسب درآمد حلال و مطهر
درآمدش را از چه راهي به دست ميآورد؟
از آنجايي که همه زندگياش را وقف تبليغ دين کرده بود، روزي خود و خانوادهاش را هم از همين راه به دست ميآورد. به هيئتها و مجلسهاي مذهبي ميرفت و سخنراني ميکرد. صاحب مجلس هم به ميل خودش هر مبلغي را که ميخواست داخل پاکت ميگذاشت به رسم تشکر به حاج سيدمهدي ميداد.
پدر من در بسياري از اين مجالس همراه او بود و شاهد بود که هيچ وقت خودش تعيين نميکرد که صاحب مجلس چقدر به عنوان دستمزد و تشکر بپردازد و از بعضي مجلسهاي مذهبي هم هيچ دستمزدي نميگرفت. چون اصلاً دغدغه ماديات را نداشت و دنبال پول و ثروت نبود. پدرم ميگفت حتي در پاکت را باز نميکند تا ببيند صاحب مجلس چقدر پول به او داده است.
يعني از همان پاکت پول خرج ميکرد تا تمام شود؟
بله. اعتقاد داشت که درآمد حاصل از خدمت به قرآن و اهل بيت عليهم السلام برکت دارد. براي همين بدون اين که پول داخل پاکت را بشمرد از آن خرج ميکرد. گاهي هم بدون اين که پول را بشمرد همهاش را به نيازمندان ميداد.
يکبار دهه اول عاشورا به کرمان رفته بود و ده شب در هيئتي منبر رفت. روز آخر پاکت پولي به او دادند و هرچه همراهانش گفتند پول را بشمرد اين کار را نکرد. به تهران هم که رسيد فوراً پاکت پول را به شخص نيازمندي داد و دستخالي به خانهاش برگشت.
انفاق و صدقه در راه خدا
از اين نوع ماجراها و بخششهاي بيادعا در زندگي حاج سيد مهدي قوام زياد اتفاق افتاده است!
همين طور است. يک نمونهاش را مادرم درباره بخششها و مردانگي او تعريف ميکرد که يک روز در خانه حاج سيد مهدي بود و ديدند که او با چند پاکت پر از ميوه به خانه آمد. بچهها که در پاکتها را باز کردند، ديدند که همه ميوهها خراب است و اصلاً نميشد از آنها خورد.
همسرش پرسيد که چرا اين همه ميوه خراب خريده! او هم تعريف کرد که: داشتم به خانه ميآمدم که در گوشه کوچه ديدم مردي که چرخدستي فروش ميوه داشت سرش را به سمت آسمان گرفته و ميگويد: «خدايا يک ديوانه برسان که اين ميوههاي خراب را از من بخرد تا پولي داشته باشم که پيش زن و بچهام برگردم.» من هم از پشت سر صدايش کردم و گفتم: «چون تو آدم خوبي هستي خدا دعايت را مستجاب کرده» پرسيد چطوري؟ گفتم: «آن آدم ديوانهاي که از خدا خواستي منم!» همه ميوههاي خراب را از او خريدم تا پولي داشته باشد که دست خالي به خانهاش نرود.
البته اين اتفاقات براي ما جاي تعجب نداشت، چون حاج سيد مهدي حتي نسبت به حيوانات هم توجه ويژهاي داشت و به آنها رسيدگي ميکرد.
حيوانات؟ چطور به آنها رسيدگي ميکرد؟
بله. مثلاً در خانهشان گربه داشتند و حاج سيد مهدي درباره رسيدگي به آن و آماده کردن غذايش خيلي دقت ميکرد. به ياد دارم که يکبار در خانهشان مهمان بوديم. غذا کباب بود و بوي آن در حياط پخش شده بود.
حاج سيد مهدي به اندازه يک سيخ بزرگ کباب را جلوي گربه گذاشت تا بخورد و سير شود. خودش هم ميگفت: «اين گربه شش بچه دارد که به آنها شير ميدهد. بايد درباره غذايش بيشتر دقت کنيم.»
زمان وفاتش را پيشبيني کرده بود
وفات حاج سيد مهدي يکي ديگر از ماجراهاي عجيب و از کرامتهاي زندگي او بوده که مطالب زياديدرباره آن گفته شده است. قضيه وفاتش چه بود؟
نکته جالب درباره وفات داييام اين بود که خودش زمان مرگش را پيشبيني کرده بود و به ديگران هم گفته بود. ماجرا از اين قرار بود که داييام حدود 63 سال داشت که دچار ذاتالريه شد و آنقدر حالش بد بود که او را به بيمارستان مفرح منتقل کردند. تقريباً نوزده روز در بيمارستان بستري بود تا اين که در همانجا از دنيا رفت.
به خانوادهاش گفته بود که اين بار به بيمارستان بروم، ديگر برنميگردم. اطرافيان اين حرف را خيلي جدي نگرفته بودند و مدام دعا ميکردند تا هر چه زودتر حالش خوب شود و به خانه برگردد. همان روزها برادرهاي خانمش که اصرار داشتند تا او را به بيمارستان فيروزآبادي منتقل کنند، چون آنجا تجهيزات و امکانات بهتري داشت. اما پزشکان بيمارستان مفرح اين اجازه را نميدادند و خودشان مدام مراقب حال او بودند.
ميگفتند عيادت و رسيدگي به حاج سيد مهدي براي ما عبادت محسوب ميشود. تا اينکه چند روز بعد داييام در همان بيمارستان از دنيا رفت و همان طور که خودش گفته بود ديگر به خانه برنگشت.
ماجراي زني که هدايت شد
پدرم ماجراي جالبي را درباره کمکهاي مالي داييام، حاج سيد مهدي قوام، تعريف ميکرد. يکي از اين کمکها مربوط به زن خياباني بود. پدرم ميگفت: حاج سيد مهدي ده شب در مسجد جامع بازار سخنراني کرد و در پايان شب دهم پاکت پولي به عنوان دستمزد ده شب به او دادند. حاج سيد مهدي هم مثل هميشه بدون اين که پول را بشمرد، آن را گوشه عبايش گذاشت و از مجلس بيرون رفت.
در راه برگشت به خانه همراه پدرم به خيابان لالهزار رفتند. آن سالها زنهايي که از راه نامشروع کسب درآمد ميکردند، در گوشه و کنار خيابان لالهزار ميايستادند. حاج سيد مهدي به پدرم گفت اتومبيلش را در کنار خيابان نگه دارد و خاموش کند.
پدرم با اينکه تعجب کرده بود اين کار را انجام داد. بعد هم يکي از زنهاي خياباني که جوان بود را نشان پدرم داد و از او خواست تا او را صدا کند که به سمت اتومبيل بيايد. پدرم دليل اين کار را نميدانست اما مطمئن بود که نيت حاج سيد مهدي خير است. به همين دليل از اتومبيل پياده شد و زن را صدا زد.
زن جوان که اتومبيل مدل بالاي آنها را ديده بود خوشحال شد و سمت آنها آمد. حاج سيد مهدي به زن گفت: «دخترم! چرا اين وقت شب گوشه خيابان ايستادهاي؟» بعد هم پاکت پول حاصل از ده شب منبر رفتنش را به آن زن داد و گفت: «اين پولها از روضه امام حسين عليه السلام است. صاحبش هم امام حسين عليه السلام است. اين پول را بگير و تا وقتي که تمام نشده کنار خيابان نايست. آدرس خانهام را پشت پاکت نوشتهام. هر وقت هم که پول تمام شد به خانهام بيا تا خرج هر ماه زندگيات را بدهم.»
چند سال از اين ماجرا گذشت و حاج سيدمهدي به زيارت کربلا مشرف شد. در حرم امام حسين عليه السلام مشغول زيارت بود که مردي با همسرش جلو آمد، سلام کرد و گفت: «همسرم ميخواهد مطلبي را به شما بگويد.»
زن جلو آمد و کمي از روبنده صورتش را کنار برد و بعد از سلام گفت: «من همان زني جواني هستم که چند سال قبل گوشه خيابان لالهزار يک بار براي هميشه دکان من را تعطيل کرديد. از آن روز زندگي من درست شد و ديگر گناه نکردم. حالا ازدواج کردهام و زندگي خوبي دارم.»