نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
دیدنی-خواندنی

مرد هزارچهره انقلاب که ساواک نتوانست زنده دستگیرش کند

منبع
فارس
بروزرسانی
مرد هزارچهره انقلاب که ساواک نتوانست زنده دستگیرش کند

فارس/يک روز آقاي اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد ديدم که با يک موتورگازي مي‌آمد. موتور را که نگه داشت، ديدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او درباره خروس‌ها پرسيدم، جواب داد که اين خروس‌ها استثنايي‌اند و تخم مي‌گذارند!
 
آن روز سيدعلي وارد خيابان سقاباشي شد. حس مي‌کرد اوضاع، عادي به نظر نمي‌آيد.

براي او که حدود ۲۰ سال زندگي‌اش در تعقيب و گريز گذشته بود، فهميدن اين موضوع، کار سختي نبود.

از سال ۴۲ که با گروه فداييان اسلام همکاري کرده بود و حسنعلي منصور نخست وزير را ترور کرده بودند، سيدعلي در فرار بود و ماموران ساواک به دنبالش مي‌گشتند.


همه اين سال‌ها، شهيد اندرزگو را تبديل کرده بود به مرد هزار چهره. مردي که ۲۴ شناسنامه براي خود دست و پا کرده بود! سيدعلي گاهي شيخ عباس تهراني بود؛ گاهي دکتر حسيني، عده‌اي او را با نام ابوالقاسم واسعي مي‌شناختند و چند روز بعد، ابوالحسن نحوي مي‌شد نام جديد اندرزگو!

ماموران ساواک به دنبال يک روحاني بودند با عينک قهوه‌اي، اما وقتي به خود مي‌آمدند که سيدعلي در نقش يک بساز و بفروش از دستشان گريخته بود. گاهي بساط انگشترفروشي را پهن مي‌کرد و گاهي يک مغازه‌دار ساده بود.

آنچه مسلم بود، اندرزگو در همه اين نقش‌ها فعاليت‌هاي مبارزاتي خود را انجام مي‌داد و در چشم بهم‌زدني غيب مي‌شد. ساواک هر کسي را که در اين سال‌ها فکر مي‌کرد ممکن است ردي از او داشته باشد، دستگير مي‌کرد، اما هر چه اطلاعات بيشتري از شيخ عباس معروف به دست مي‌آورد، راهش براي رسيدن به اين مبارز دورتر مي‌شد.

سيدعلي به قدري با خونسردي کتب و اعلاميه و اسلحه را جابه‌جا مي‌کرد که کسي در نهايت ذهنش هم نمي‌توانست تصور کند مرد زنبيل به دستي که از کنارش مي‌گذرد، در آن دوران سرشار از خفقان، با خود چه حمل مي‌کند.


در روز‌هاي حضور او در مشهد ارتباطاتي هم با مقام معظم رهبري که خود از مبارزين قديمي انقلاب بودند، داشت. ايشان خاطره‌اي از شهيد اندرزگو را روايت مي‌کنند: «يک روز آقاي اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد ديدم که با يک موتورگازي مي‌آمد. موتور را که نگه داشت، ديدم چند خروس در عقب موتور خود دارد. از او درباره خروس‌ها پرسيدم، جواب داد که اين خروس‌ها استثنايي‌اند و تخم مي‌گذارند!

زنبيل را که کنار زدم، ديدم زير پاي خروس‌ها پر از نارنجک و اسلحه است!»

آرش تهراني يکي از معروف‌ترين شکنجه‌گران ساواک از سال‌ها تعقيب سيدعلي اندرزگو مي‌گويد: «براي مأموريتي به قم رفته بودم، قصد مراجعه به تهران را داشتيم که تلفنگرام يا تلگرافي از تهران از ناحيه ازغندي (يکي ديگر از ماموران ساواک) داده شد؛ مبني بر اين که سيدعلي اندرزگو در قم مي‌باشد، احتمالاً در منزل آقاي اشراقي و آيت الله رباني شيرازي به سر مي‌برد و از يک موتور سيکلت گازي آبي رنگ استفاده مي‌کند و لباسش نيز کت و شلوار خاکستري است. با اين مشخصات به ما نيز دستور دادند که با استفاده از وجود افراد تيم تعقيب و مراقبت سعي نماييم او را پيدا کنيم.


چند روزي بدون نتيجه در شهرستان قم براي شناسايي اندرزگو اقدام کرديم، اما نتيجه‌اي حاصل نشد. به تهران برگشتيم. ازغندي خبر داد اندرزگو را در مشهد حوالي هتل اطلس در ميدان دقيقي مشاهده کردند که مشغول فروش تسبيح و انگشتري عقيق بوده که احتمالاً منزلش نيز در کوچه چهنو در خيابان تهران مي‌باشد. مجدداً ما را به مشهد اعزام کردند تا او را دستگير کنيم. من به اتفاق ۲۲ نفر از کارمندان تيم کميته اوين با اتومبيل به مشهد رفتيم. ماه‌ها اين مأموريت طول کشيد و ما تلفن‌هاي بسياري را شنود مي‌کرديم؛ تا اينکه در اواخر مرداد در جريان گوش دادن به اين نوار مکالمات معلوم شد همه مرتبطين و فعالان با فردي به نام جوادي در مشهد تماس مي‌گيرند. ازغندي پس از گوش دادن به اين نوار‌ها تاييد کرد جوادي بايد همان سيدعلي اندرزگو باشد.
 
جريان واقعه به وسيله ازغندي به پرويز ثابتي، مديرکل وقت اداره سوم اعلام شد و در نتيجه قرار شد بلافاصله تيم ديگري به مشهد عزيمت کند و نسبت به شناسايي و ساير اقدامات مورد لزوم مثل دستگيري و ضربت اقدام نمايد. اندرزگو براي ازغندي پيغام فرستاده بود که به او بگوييد پايش را از گليم من بکشد بيرون و الا بد مي‌بيند.

فکر مي‌کنم از سال ۴۲ که ساواک به دنبال دستگيري سيدعلي اندرزگو بود بتوان او را يکي از قديمي‌ترين مبارزين دانست که به طور مخفي عليه رژيم طاغوت فعاليت مي‌کرد. همچنان در مشهد به دنبال اندرزگو مي‌گشتيم که ناگهان يکي از افرادمان به نام سعيدي ساعت ۶ بعدازظهر خبر داد سيدعلي اندرزگو در تهران است. همگي ساعت ده شب به سمت تهران حرکت کرديم. حدود ساعت ۱۱ صبح رسيديم.


اطلاع دادند قرار است جوادي يا همان اندرزگو براي صرف افطار به منزل حاج اکبر (پدر خانمش) برود. حدود ساعت ۵ بعدازظهر سعيدي تلفني خبر داد که در حوالي خيابان ايران، نزديک منزل حاج اکبر، سيدعلي اندرزگو معروف به شيخ عباس تهراني توسط ماموران به شهادت رسيد!»

ازغندي همان ماموري که سال‌ها به دنبال سيدعلي بود ماجراي لحظه شهادت را روايت مي‌کند: «به محض ديدن اندرزگو، به ماموران اکيپ ضربت نشانش دادم. مأموران سرکوچه به علي اندرزگو دستور ايست دادند، اما او با انجام حرکاتي خود را مسلح نشان مي‌داد، به همين علت مأموران ضربت از ترس جانشان او را به رگبار بستند. اندرزگو در همان حال که خون زيادي از بدنش مي‌رفت دفترچه يادداشتي از جيب خود بيرون آورد و چند برگ آن را خورد و در واقع با آن کاغذ‌ها افطار کرد.»


فرزندان شهيد سيدعلي اندرزگو

سيدعلي همانطور که خودش گفته بود داغ زنده دستگير شدنش را به دل سربازان ساواک گذاشت و سرانجام در ۱۹ رمضان سال ۵۷، سال‌ها مبارزه‌اش به شهادت ختم شد.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره