خراسان/ توي ميدان مين از ساعت ده به بعد به خاطرگرمي هوا کاري ازمان ساخته نبود. هجوم مي برديم سمت کلمن آب. يک بار علي جلومان را گرفت و خيلي جدي گفت: برادرا هجوم نيارين! چون آب کمه اجازه بدين يادتون بدم چطوري بايد توي ميدون مين رفع تشنگي کرد. درب کلمن را آب کرد و خورد. يکبار دوبار سه بار! خوب که سيراب شد يک خنده تحويلمان داد. وقتي فهميديم چه کلاهي سرمان رفته، تشنگي يادمان رفت.
خاطره اي از «شهيد عليرضا عاصمي»