نماد آخرین خبر

طنز/ ناگفته‌های داستان چوپان دروغ‌گو

منبع
خراسان
بروزرسانی
طنز/ ناگفته‌های داستان چوپان دروغ‌گو
جيم/ بدون شک همه شما داستان چوپان دروغ‌گو را به ياد داريد. همان چوپاني که با آتش زدن لباسش راننده قطار را متوجه سوراخ شدن سد کرد تا بيايد انگشتش را در سوراخ کند! البته بعد از بازبيني جعبه سياه متوجه مي‌شوند که اين فرد «کبري خانم» بوده که توانسته اين‌چنين تصميم مهمي بگيرد! در ضمن راننده قطار هم شوهر «کوکب خانم» است و باز نتيجه مي‌گيريم که پشت هر مرد موفقي زن خانه داري مثل کوکب خانم نشسته و در حال درست کردن ماست خيکي است! اما چوپان دروغ‌گو يک جوان 20 ساله بود که در «ده شلمرود» شغل شريف چوپاني داشت. او يک روز يکي از گوسفندانش را به لب چشمه برد تا آب بخورد، سر گوسفند را داخل آب کرد و آن سوي رودخانه دختر عمويش را ديد که آمده بود کوزه‌اش را آب کند. چوپان دروغ‌گو آنقدر محو زيبايي کوزه شده بود که يادش رفت سر گوسفند را از چشمه خارج کند و گوسفند بيچاره درجا نفله شد! او قضيه را با عمويش در ميان گذاشت، ولي «خان عمو جان» مخالف ازدواج فاميلي بود! چوپان دچار يأس فلسفي شد، براي همين يک روز الکي آمد در ده و داد زد که گرگ گوسفندانش را خورده است! اما چند روز بعد آقا گرگه که نتوانسته بود خودش را به عنوان مادر شنگول، منگول و ايضا حبه انگور جا بزند به گوسفندان حمله کرد و راستکي همگي را بلعيد! چوپان دروغ‌گو بلافاصله استيضاح و از کار بيکار شد. اما هنوز دختر خان عمو جان را فراموش نکرده بود، او تصميم گرفت به «آرايشگاه زيبا» برود و به موهايش صفايي دهد تا شايد دل خان عمو را به دست آورد، در آرايشگاه «حسن کچل» را ديد که همه حاضران به او مي‌خنديدند ولي حسن کچل با اعتماد به نفس گفت: «چيه اومدم آب بخورم!» چوپان زرتي مريد مرام حسن کچل شد و مشکلش را با او در ميان گذاشت. حسن کچل گفت: «براي کار به شهر برو آن جا کسي تو را نمي شناسد! اتفاقاً‌ من هم مي‌خواهم بروم و يک کلينيک کاشت مو باز کنم!» اين بود که چوپان دروغ‌گو تصميم گرفت به شهر برود تا هم کاري پيدا کند و هم بتواند در محيط سالم شهر دروغ‌گويي را ترک کند! ...سعيد برند