ايران بانو/ گذشته را فراموش کنيد و به جلو نگاه کنيد
پيري براي جمعي سخن ميراند...
لطيفه اي براي حضار تعريف کرد همه ديوانه وار خنديدند.
بعد از لحظه اي او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد کمتري از حضار خنديدند.
او مجدد لطيفه را تکرار کرد تا اينکه ديگر کسي در جمعيت به آن لطيفه نخنديد.
او لبخندي زد و گفت: وقتي که نميتوانيد بارها و بارها به لطيفه اي يکسان بخنديد، پس چرا بارها و بارها به گريه و افسوس خوردن در مورد مسئله اي مشابه ادامه ميدهيد؟