نماد آخرین خبر

حکایت/ ادب دیوانه در حضور حاکم

منبع
خراسان
بروزرسانی
حکایت/ ادب دیوانه در حضور حاکم
خراسان/ پادشاهي به شکار مي رفت. ديوانه اي را ديد که کودکان دنبالش کرده بودند و او را با سنگ مي زدند. ديوانه هم بدو بي راه مي گفت و سنگ ها را پاسخ مي داد. پادشاه ديوانه را صدا کرد. ديوانه آمد و خيلي آرام و دست بر سينه پيش شاه ايستاد. شاه گفت: چه شد که با من مثل ديگران رفتار نکردي؟ گفت: چون تو را از خودم بي عقل تر ديدم با تو آرام و مودب برخورد کردم چون آن ها فقط سنگ مي زنند و من مي توانم جواب دهم اما تو فرمان قتل مي دهي و فرياد من به هيچ جا نمي رسد. حکايات برگزيده شعبانعلي لامعي