داستانک/ جوانی که فکر می کرد گاو است!

راسخون/ می گویند در زمان ابوعلی سینا، دانشمند مشهور ایرانی، جوانی به بیماری عجیبی مبتلا شد. او احساس می کرد که گاو شده است. این طرف و آن طرف می دوید و صدای گاو از خودش در می آورد.
خانواده ی آن جوان به سراغ ابوعلی سینا رفتند تا بیماری فرزندشان را مداوا کند.
ابوعلی سینا فکری کرد. لباس قصاب ها را پوشید و چاقویی در دست گرفت و به سراغ مرد جوان رفت. مرد جوان با خوشحالی جلو دوید. ابوعلی سینا به او گفت که من قصاب هستم و آمده ام تو را سر ببرم.
جوان بیش از اندازه خوشحال شد و فریاد زد که:« چقدر خوب... آقا، قصاب! لطفاً زودتر مرا که گاو خوبی هستم، قربانی کنید!»
به دستور ابوعلی سینا دست و پای او را بستند. ابوعلی سینا بالای سر او آمد و نگاهی به مرد جوان انداخت و گفت:« دست و پای این گاو را باز کنید. او خیلی لاغر و مردنی است. گوشت خوبی ندارد.»
خانواده ی مرد جوان از این کار ابوعلی سینا سر در نمی آوردند. یک نفر پرسید:« ای حکیم ، حالا ما باید چکار کنیم؟»
ابوعلی سینا گفت:« به او غذای حسابی بدهید تا بخورد و پروار و چاق شود تا به موقع بیایم و او را قربانی کنم!»
وقتی که ابوعلی سینا قصد رفتن کرد، یک نفر پیش دوید و آهسته پرسید:« ای حکیم، بگویید، باید چکار کنیم.»
ابوعلی سینا گفت:« هیچ، تا می توانید به او غذا بدهید. لابه لای غذاها هم داروهایی که من می گویم را با غذا مخلوط کنید و به او بدهید، حالش خوب می شود.»
آنها هم همین کار را کردند مرد جوان شروع به خوردن کرد و بعد از مدتی کم کم حالش خوب شد و از احساس گاو بودن بیرون آمد.
منبع:شاهد نوجوان،شماره 54