طنز/ برو به کار خود ای عادل این چه فریاد است...مرا فتاد فشار خون، تو را چه افتاده است!!
فردا
بروزرسانی
فردا/ آورده اند که درخت عداوت ميان مولانا عادل فردوسي پور و امير خان قلعه نويي آنچنان ريشه در زمين دوانيده بود که همگان بر وخامت عاقبت کار ايشان گواهي مي بدادند و اميدي به صلاح کار نمي ديدند.
به طوري که چون مولانا قلعه نويي پس از بازي استقلال با نفت آبادان به دليل افت فشار و استرس بيش از حد مدتي در بيمارستان بستري شد مولانا فردوسي پور به نشان زخم زبان!! اين ابيات برايش به هديت فرستاد که:
خوشست با غم هجران تو عادل
که هر چه رنج به جانت رسد، نوشت باد!!!
پس مولانا قلعه نويي نيز اين ابيات در پشت کفش ورزشي اش نوشت او را فرستاد که:
برو به کار خود اي عادل اين چه فرياد است؟!
مرا فتاد، فشار خون، تو را چه افتاده است؟!
اسير عشق تو از هر دو عالم آزادست!!!
يک از هزار حرف تو بر من چو صوت ِمازاد است!!!
نقل است که در يکي از برنامه هاي 90 عادل ، امير را بگفت: «آي قلعه نوعي!!! شما چرا پسرت را 8 دقيقه تو ترکيب استقلال گذاشتي؟! اين پارتي بازيه ديگه! پارتي بازي نيست آي قلعه نوعي؟!!» پس همين که مولانا قلعه نوعي قصد پاسخ دادن نمود، عادل در ميان سخنش پريد که :«صادق باش ديه آي قلعه نوعي؟! پارتي بازي بود ديگه؟! اگه نبوده بگيد همه بدونن!!!» پس اميرخان او را بگفت: « اگر قراره خودت حرف بزني، چرا به من تلفن کردي؟! اگه ميخواي من حرف بزنم، پس ساکت باش!» سپس ادامت داد: « اگه به اين جوانان بازي ندهم، پس به کي بازي بدم؟!! اگه پسر من بازي نکنه و به جاش بره قمار بازي کنه خوبه؟!!!! هان اين خوبه؟!!!» پس جمله بينندگان برنامه گواهي بدادند که بازي فوتبال بهتر از قمار بازي است و مولانا قلعه نوعي را به خاطر اين دور انديشي تحسين ها بکردند!!!
آورده اند که دشمني اين دو در حدي بالا گرفت که چون تيم سپاهان با مربيگري امير خان قلعه نويي از ليگ قهرمانان آسيا حذف بشد، مولانا عادل در يکي از زمين هاي تهران فوتسال بازي مي کرد و بر زير توپ همي بزد، پس چون خبر حذف سپاهان به او دادند، به طريق شادي و دست افشاني بالا و پايين پريدن آغاز نمود!!! پس اين نکته به گوش اميرخان قلعه نويي رساندند و او جملاتي غير قابل ذکر، ذکر نمود تا حدي که جگرش حال آمد و قدري از آتش خشمش فرونشاند!!!
پس مريدان خبرنگار او را گفتند: «چند کلامي هم به شيوه اي ديگر بفرماييد، که قابل چاپ باشد!!!» پس بگفت: «اهکي!!! نگويم تا حالتان بگيرم!!!» پس از شلوار ورزشي اش بياويختند و گفتند تا ما را حکمتي نگويي، شلوارت رها نکنيم!!!» پس ايشان را بگفت: « فردوسي پور و دشمنانم بر من حسادت کنند!!! عادل چون ابزاري است که هم به جامعه و هم به فوتبال خيانت ميکند!!! به خدا قسم اگر فوتبال ما 90 نداشته باشد، مثل کشتي از آسيا هم فراتر ميرود!!!» پس اين جملات بگفت و چراغ هاي ماشين الگانسش خاموش نمود، يعني اينکه جواب چون اويي خاموشي است!!!
نقل است که چون اين سخن به گوش عادل خان فردوسي پور رسيد با زيرکي و فراست تمام، لباس مبدلي بر قامت چون سروش پوشاند و خود به ميان معرکه رساند و او را پرسيد: «آي قلعه نوعي! قبول داري که لقب مربي سنتي برازنده توست و هنوز تيم هايت را به شيوه دهه 60 اداره مي کني؟!» پس مولانا قلعه نويي او را گفت: «اگر چه لحن سخن گفتنت مرا ياد عادل مي اندازد، اما جوابت مي دهم شايد هدايت بشي! خيلي از مربي ها هستن که علم گرا هستند و خود را علمي مي نامند، اما اين مربيان مدام به يک مربي سنتي مي بازند!!! پس نتيجه آنکه هنوز سنت بهتر از علم جواب مي دهد!!!» پس چون مولانا فردوسي پور عزم کرد که با سوالي ديگر او را دريبلي دو طرفه نمايد، مولانا امير به فراست مطلب بگرفت و في الفور به يکي از مريدان اشارت کرد که : «علي!!!...» و سپس با علامت سر و گردن، غمزه اي مريد فريب ارائه داد و به شيوه بادي لنگوييچ او را چيزي بگفت!!! آورده اند که از آن روز به بعد ديگر کسي نشاني از مولانا فردوسي پور نيافت و پايان اين دو دشمن خوني با حذف يکي، ديگري را، خاتمت يافت!!! خدايش رحمت کناد!!!