عصر ايران/ دانش آموزي که براي پيشبرد اهداف خود زحمت مي کشد و تلاش بسيار مي کند، انتظار دارد که در پايان مورد بازخورد مناسب قرار گيرد و در ازاي زحمتي که کشيده است، از نتايج زحمت خود بهره مند شود.
حال اگر به دلايلي اين مورد صورت نپذيرد، دانش آموز منفعل شده و ديگر تلاشي از خود نشان نمي دهد و اين بدترين حالتي است که ممکن است، به سراغ دانش آموز بيايد.
به طورکلي کودکي که شب تا ديروقت درس خوانده اســت، وقتي در ازاي تلاش خود نمره مطلوب کسب نکند، ممکن است براي خود راهي جز گوشه گيري و انزوا نيابد.
درماندگي آموخته شده در حال حاضر به عنوان بيماري مزمن درآمده و دانش آموزان و دانشجويان را حيران و سرگردان کرده است. براي دستيابي به شناخت اين گسست که يأس، بدبيني و بي اعتمادي عمومي را در پي داشته است، هر انسان فرهيخته و فرهنگ دوست را به فکر و چاره جويي وامي دارد.
اين گزارش تلاش دارد که به بررسي مفهوم درماندگي آموخته شده در ميان دانش آموزان بپردازد و اين پديده را از منظر و ديدگاه صاحبنظران و محققان کالبدشکافي کند.
● مفهوم درماندگي آموخته شده چيست؟
مفهوم درماندگي آموخته شده (Learned helplesseness) تا حدودي توسط پژوهشگران به تصوير کشيده شده است. اين مفهوم معرف منفي ترين حالت درک از خود است.
درماندگي آموخته شده در حوزه تعليم و تربيت به يادگيرندگاني اشاره مي کند که کوشش را با پيشرفت مرتبط نمي دانند. آنها يادگيرندگاني هستند که فکر مي کنند هر کاري انجام دهند به موفقيت دست نمي يابند.
اين موضوع که پيامدهاي رفتار مستقل از رفتار فرد هستند، ابتدا توسط مارتين سليگمن مورد پژوهش قرار گرفت.
سليگمن مفهوم درماندگي آموخته شده را به عنوان حالت ويژه اي که اغلب در نتيجه اعتقاد فرد مبني بر اينکه رويدادها در کنترل او نيستند در او ايجاد مي شود، تعريف کرد.
به سخن ديگر، بعد از يک رشته تجربه که در آن پاسخ هاي فرد در نتيجه رفتار او تغيير نمي کند، مي آموزد که رفتار و نتيجه رفتار او از يکديگر مستقل هستند. در آزمايش هاي اوليه مربوط به درماندگي آموخته شده سگ هايي که در معرض ضربه برقي (شوک الکتريکي) غيرقابل اجتناب قرار گرفته بودند، آموختند که هيچ يک از پاسخ هاي آنها، از جمله دم تکان دادن، پارس کردن، راه رفتن، پريدن و جز اينها سبب قطع شوک نمي شود.
بعد وقتي که اين سگ ها در موقعيتي قرار داده شدند که در آن انداختن يک مانع باعث قطع شوک مي شد، سگ ها ابتدا کمي به اين طرف و آن طرف راه رفتند و بعد دراز کشيدند و به طور منفعل، خود را تسليم شوک کردند. به بيان ديگر حيوانات پس از تجربه صدمه کنترل ناپذير، انگيزه پاسخ دادن را از دست دادند و جاي آن را افسردگي و اضطراب گرفت.
افزون بر اين حتي اگر يکي از پاسخ ها در رفع مشکل موفقيت آميز بود، حيوان در يادگيري اينکه آن پاسخ مؤثر است ناتوان بود. پژوهش هاي بعدي با انسان ها، يافته هاي آزمايش بالا را مورد تأييد قرار داد.
سليگمن ثابت نمود چنانچه حيوان و ارگانيک پاسخ درماندگي را يادبگيرد هرگز نمي تواند حتي مهارتهاي آسان را بياموزد. البته سليگمن اين فرضيه خود را از راه برعکس ثابت نمود.
در آزمايش سلگمن در مقايسه با يک سگ بي تجربه ( درماندگي را تجربه نکرده ) سگي که ، پش از آموزش ، شوک برق غير قابل گريز را تجربه کرده است به زودي از دويدن و زوزه کشيدن باز مي ايستد و تازمان قطع شوک بي حرکت مي ماند. اين سگ از مانع عبور نمي کند تا از شوک بگريزد ، بلکه چنين به نظر مي رسد که تسليم شده و پذيراي شوک است ، با سعي و آموزش اين سگها گاهي از روي مانع مي پرند و از شوک مي گريزند يا از آن اجتناب مي کنند ، اما باز تسليم شوک مي شوند .
پژوهش هاي ديگري در اين زمينه به تأثير ناکامي بر رفتار يک اردک ماهي مي پردازد. يک اردک ماهي را در آکواريومي قرار دادند که تعداد زيادي ماهي کپور در اطراف آن شناور بودند. وقتي اردک ماهي به وفور ذخيره غذايي در اطراف خود عادت کرد، ميان او و ماهي هاي ديگر يک ديوار شيشه اي قرار دادند. وقتي اردک ماهي گرسنه شد سعي کرد خود را به ماهي هاي کپور برساند ولي مدام سرش به ديوار شيشه اي برخورد مي کرد. در وهله نخست نياز او به غذا شدت يافت و اردک ماهي سخت تر از پيش تلاش کرد به ماهي هاي کپور دست يابد ولي بالاخره، شکست مکرر در وصول به هدف به اندازه کافي موجب ناکامي او شد به طوري که ديگر براي خوردن ماهي ها کوشش نکرد. در واقع وقتي ديواره شيشه اي را برداشتند و ماهي هاي کپور دوباره در اطراف اردک ماهي شروع به شنا کردند، ديگر هيچ فعاليت هدف نگري از طرف اردک ماهي صورت نگرفت. بالاخره، اردک ماهي درحالي که در ميان وفور خوراکي قرار داشت از شدت گرسنگي جان سپرد.
تحقيقات فوق بيانگر برخي رفتارهاي آسيب زاي آموزشي – پرورشي است که در محيط هاي آموزشي رخ مي دهند. آگاهي يافتن از نتايج اين تحقيقات امکان بازنگري رفتارهاي آموزشي و اصلاح آنها را فراهم مي آورد.
● نتيجه گيري
اگر دانش آموز به اين باور برسد که هيچ کاري از دستش برنمي آيد تا موقعيت ناگوارش را تغيير دهد، حالت او را درماندگي آموخته شده، مي نامند. مي توان وضع را اين گونه توصيف کرد که شخص واقعاً ممکن است که در يک موقعيت ناراحت کننده قرار داشته و هيچ عملي از او نتوانسته است موقعيت او را تغيير دهد. در نتيجه از تلاش بازمانده و به اين باور رسيده است که هيچ کاري از من ساخته نيست.
در چنين فرآيندي، دانش آموز اطمينان خود را از دست مي دهد و به ناتواني خود، اذعان مي کند، و توان حرکت و خلاقيت از فرد سلب و او به موجودي بي تحرک، خنثي و فاقد معيار تبديل مي شود. اما اگر شرايط تغيير کند و شخص بتواند با انجام رفتاري موقعيت ناگوارش را تغيير دهد، اين باور که کاري از او ساخته نيست باور غلطي خواهد بود. اگر شخص اين باور غلط را تعميم دهد و به اين نتيجه برسد که مهارت هاي لازم براي حل کردن مسائل زندگي را ندارد، ممکن است به افسردگي (depression) مبتلا شود اين باور که شخص درمانده است، در صورتي که واقعاً درمانده نيست نشان دهنده همان چيزي است که «نورمن» استاد روان شناسي آن را رابطه ظاهري نه واقعي و «بندورا» آن را خود ناکارآمد تصور مي نامد.