برگی از تاریخ/ زنی که گروهک کومله گردنش را با سنگ برید!

فارس/ جنایات گروهکهای ضدانقلاب کومله و دموکرات در مناطق کردنشین و خاصتا استان کردستان بر کسی پوشیده نیست که آخرین مورد رسوایی آنان تفحص اولین زن شهیده کشور در سنندج بود که پس از تشییع در مشهد، قم، تهران و کرمانشاه به زادگاهش سنندج بازگشت و با حضور باشکوه مردم استان تشییع و در جوار مزار امامزاده هاجر خاتون به خاک سپرده شد.
وی در خرداد ماه ۱۳۳۹ در خانواده مذهبی در شهرستان مریوان در دامن عفیفه زنی دیده به جهان گشود. شهیده تا پنجم ابتدایی تحصیل کرد و به علت وضعیت خاص اجتماعی در آن زمان موفق به ادامه تحصیل نشد. در سال ۱۳۵۳ با شهید احمد مردوخی از علمای دینی همان شهرستان ازدواج کرد و حاصل ازدواج آنها دو دختر و سه پسر بود.
شهید فرشته باخویشی فردی مومن، متدین، مذهبی و مودب به آداب اسلامی و حافظ 13 جزء از قرآن کریم بوده و همواره در انجام کارهای خیر پیشقدم بود.
گروهک ملحد کومله وجود چنین افرادی را برنمیتابید، از این رو در 31 مرداد ماه سال 1366 شبانه به منزل ایشان حمله کرد و پس از دستگیری در همان شب منتظر میشوند تا همسرش از بیرون به خانه برگردد و بعد از 30 الی 45 دقیقه که شهید احمد مردوخی از بیرون به خانه برمیگردد، هر دو را دستگیر و با خود میبرند در راه همسرش را از ایشان جدا کرده و به جای دیگری میبرند و شهیده فرشته باخویشی به دنبال همسرش به سمت عقب برمیگردد که با شلیک گلوله از پشت سر در حالی که هفت ماهه باردار بود، وی را به شهادت میرسانند.
قساوت و سنگدلی این از خدا بیخبران به همین ختم نمیشود، بلکه با سنگ سر این شهیده را از پشت میبرند و هرچه طلا و جواهر داشته ربوده و با وضع اسفناکی به شهادت میرسانند.
ساعت هفت صبح پیکر خونین شهیده فرشته باخویشی پیدا میشود و همسرش را چهار ماه در روستاها چرخانده و میگویند این عاقبت کسی است که با جمهوری اسلامی همکاری دارد و بعد از شکنجههای فراوان همسرش را نیز به شهادت میرسانند.
فرزند شهیده: مادرم هفت ماهه باردار بود شهیدش کردند
مادرم زنی فداکار و مهربان بود، آن شب که گروهکها به خانه ما ریختند به خوبی به یاد دارم، پدرم خانه نبود همین که مادرم در را باز کرد به درون خانه ریختند و از مادرم پرسیدند شوهرت کجاست؟، مادرم با شجاعت در مقابل آنان ایستاد و گفت: دست از سر ما بردارید، شوهرم خانه نیست و فعلا هم باز نخواهد گذشت.
این جانیان از خدا بیخبر راضی نشدند و حتی مادرم را مجبور کردند برایشان غذایی هم مهیا کند و همچنان منتظر پدرم بودند.
پدرم بعد از مدتی به خانه بازگشت و توسط عوامل ضدانقلاب دستگیر شد، مادرم هم به دنبال پدرم راهی شد، به محض خارج شدن از روستا پدر و مادرم را از هم جدا میکنند و مادر بیچاره و بیگناهم را در حالی که هفت ماهه باردار بود، از پشت با گلوله میزنند و برای به یغما بردن جواهراتش سرش را نیز از پشت با سنگ میبرند صبح همان روز جسد خونین مادرم توسط مردم روستا پیدا شد و در سه راه حزبالله مریوان به خاک سپرده شد.
جسد خونین مادرم توسط مردم روستا پیدا شد و در سه راه حزبالله مریوان به خاک سپرده شد.
پدرم هم چهار ماه بعد از شهادت مادرم در حالی که در بسیاری از روستاها چرخانده بودند و شکنجههای زیادی توسط گروهکها متحمل شده بود، به شهادت رسید.
به همراه یکی از دوستانم در تهران سوار تاکسی شدیم، راننده چون فهمید ما کُرد هستیم اهلیت ما را سوال کرد و تا اسم مریوان را بر زبان آوردم، گفت من دوران سربازیام را در یکی از روستاهای مریوان به نام «ننه» گذراندهام و خاطرات زیادی از آن روزهای سخت دارم.
دلیرمرد و شیرزنی را در آن روستا میشناسم که در مسیر کمک به رزمندگان اسلام تلاشهای زیادی کردند و آن زن هر روز نان پایگاه را با دستان خود پخت میکرد و برای سربازان آنجا مادری میکرد.
آدرس خانه زن را که داد، اشک به یکباره از چشمانم سرازیر شد و از راننده خواستم ماشین را نگه دارد، وقتی دلیل را پرسید گفتم آن خانه و زن و مردی که در موردشان صحبت میکنی، مادر و پدر من بودند که به دست گروهکهای ضدانقلاب به شهادت رسیدند.
راستش را بخواهید شنیدن چنین جملاتی در مورد پدر و مادرم سالهای سال بعد از شهادتشان آن هم در دیاری که فرسنگها با روستای زادگاهم فاصله داشت، افتخار بزرگی است که هیچگاه از صفحه ذهنم پاک نمیشود.
ضد انقلاب برای رسیدن به قدرت به هر ریسمانی چنگ زدند و کرد و فارس برایشان مهم نبود آنها با شعار دفاع از کردها بزرگترین جنایات را در کردستانات انجام دادند.بیشک حماسه در این خطه شهیدپرور با شهادت این دلیرمردان و شیرزنان به پایان نخواهد رسید و بیتالغزل آن همچنان با ایثار دلیرانی دیگر تکرار خواهد شد.