طنز/ اندر آداب تیغ و تیزی

شهرآرا آنلاین/ به یاد داریم در عنفوان جوانی که به مکتب خانه می رفتیم ، گویا جوانکی مزلف، متلکی به یکان از دخترکان بلوغاتی مکتب انداخته بود و دختر به برادرش نقل ماجرا کرده بود و برادر خبر را که می شنود، رگ غیرتش باد می کند و فردایش تیزی پر شال، جلوی مکتب خانه می رود و چندروزی گوش می ایستد تا جوانک متلک پران را ببیند . رسیدن جوانک همان و مواجهه با برادر غیرتی همان و تیزی در کتف جوانک فرو کردن و زخم کاشتن همان!
جوانک مزلف از ترس، پا به فرار می گذارد و برادر غیور در پی اش دوان می شود. اهالی بازارچه که می بینند کار بیخ پیدا کرده، درپی برادر می افتند که حالا که زخمی کاشتی و فهماندی اش که یک من ماست چقدر کره دارد و تاوان چپ نظر کردن به ناموس خلق ا... چیست، ول کن ماجرا شو و برادر همان طور که می دویده ، بالاخره جوانک را زیر پا می کشد و وقتی اهالی می ریزند که ولش کن ، می گوید: «باباجان! من کاریش ندارم ؛ چاقویم توی کتفش مانده بود و 250تومن مایه اش بوده و دسته شاخ گوزنی بوده و نقش ونگار داشته و فلان .
من دنبالش کرده ام که چاقوی توی کتف مانده ام را بگیرم و همان یک زخم
کافی اش بود.»
حالا حکایت ما بود و مشتی اسماعیل . او عصری آمده بود که روی شمعدانی ها را مشما بکشد تا سرما نبردشان. کار که تمام شد، یک چای ریختیم.
نشست بر لب هره حوض، کنار شمعدانی ها . بعد همان طور که شیره قند می مکید، عارض شد: «تصدقت گردم!
شما که خارج رفته و پولیتیک خوانده اید، به من رعیت بی سواد حالی کنید ؛ من که عقلم قد نمی دهد. این ممالک محروسه ما را هر طرف نگاه کنی، کفتاری و لاشخوری دندان تیز کرده که زخمی بزند ، هر گوشه خبر و رادیو و تلویزیون هم سیاحت می کنی، می گویند موشک فلان داریم و پهپاد فلان ، حقا هم که داریم؛ بر منکرش لعنت! خدا هزاربرابرش کند !
من نمی گویم زبانم لال لغز می خوانند و خالی می بندند ولی تصدقت، چرا یکی دوتایشان را خرج نمی کنند، تیر و ترقه ای در کنند ، هم رعیت دلش خوش شود، هم این اذانب حساب کار دستشان بیاید، بفهمند یک من ماست چقدر کره دارد؟» نخودی خندیدیم. فرمودیم: «مشتی اسماعیل خان! کتاب لوطیگری هزار صفحه دارد .
صفحه آخرش، تیزی پر شال بستن است . لاتی ، آداب دارد.» عارض شدند: «آی قربان دهنت!» من بعد ذلک گفتیم: «این موشک ها هر دانه اش فیلا هزار دلار مایه اش است .» گفت: «خب ؟» گفتیم: «به نظرت، مثلا گروهک فیلان و حزب جدایی طلب بهمان، این مقدار می ارزند؟» ریش خاراند که نه خداییش. ادامه دادیم: «سگی را که به یک چخه می رود که آدم سنگ نمی زند. تیغ و تیزی شأن دارد؛ هماوردی باشد، آدم رغبت کند تیزی بکشد، یک چیزی.»
مشتی اسماعیل هورت آخر چایی را سر کشید و لبخندزنان فرمود: «الحق که هزار آداب دارد این پولیتیک . چه چیزها بلدید شما تصدقت گردم!» لبخند زدیم.
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس
حامد عسکری - شاعر و نویسنده