52
45
14.8K
تبیان/ تازه حقوق گرفته بودیم. با حاج احمد توی راه بودیم که یه زن با بچه توی بغلش کنار پیادهرو نشسته بود و گریه میکرد.
حاجاحمد رفت جلو و گفت: «چه مشکلی پیش اومده؟» اون خانوم در جواب گفت «شـوهرم، گذاشته و رفته تفـنگچی کومله شده و برای همین غذایی برای خوردن نداریم.»