28
38
19.1K
28
38
19.1K
آخرین خبر/ یکى از وزرا، نزد ذوالنون مصرى رفت و از او دعایى خواست. ذوالنون گفت: وزیر را مسئله چیست.
گفت: روز و شب در خدمت سلطان مشغولم . هر روز امید آن دارم که خیرى از او به من رسد، و در همان حال ترسانم که مباد خشم گیرد و مرا عقوبت دهد.ذوالنون گریست.وزیر گفت: شیخ را چه شد که از شنیدن این سخن، گریه آغازید.ذوالنون گفت: اگر من هم خداى عزوجل را چنان مىپرستیدم که تو سلطان را، اکنون از شمار صدیقان بودم. یعنى خدا را باید چنان پرستید که همواره از او در خوف و رجا بود، و این[کار] از بندگان، ساخته نیست؛ زیرا برخى در خوفاند فقط، و برخى بر امیدند فقط.
منبع :حکایت پارسایان، رضا بابایى