شب بخیر بچه ها/ ماجراجویی تابستونی، تنبلی تعطیل!

آخرین خبر/ یکی بود، یکی نبود، یه پسر بود به اسم آرش. آرش عاشق تابستون بود، اما نه از اون مدل عاشقها که فقط بشینه پای تلویزیون و چیپس بخوره! آرش دلش میخواست یه کار باحال بکنه، یه چیزی که هم سرگرمکننده باشه، هم یه چیزی یاد بگیره.
یه روز، آرش داشت تو حیاط پشتی خونشون قدم میزد که چشمش خورد به یه جعبه پر از وسایل باغبونی خاکگرفته. یه دفعه یه فکری به سرش زد! “چرا یه باغچه کوچولو درست نکنم؟”
آرش دست به کار شد. اول خاکها رو زیر و رو کرد، بعد با کمک مامانش، چند تا بذر گل و سبزیجات خرید. هر روز صبح، آرش زودتر از همه بیدار میشد، به باغچهش آب میداد و علفهای هرز رو میچید.
روزها گذشت و کم کم، باغچه آرش جون گرفت. گلهای رنگارنگ سر از خاک درآوردن و سبزیجات کوچولو شروع کردن به رشد کردن. آرش خیلی خوشحال بود. اون نه تنها یه کار مفید انجام داده بود، بلکه کلی چیز جدید هم یاد گرفته بود. فهمیده بود که چطوری باید از گیاهها مراقبت کنه، فهمیده بود که صبر و حوصله چقدر مهمه، و از همه مهمتر، فهمیده بود که چقدر لذتبخشه وقتی نتیجه زحمات خودت رو میبینی.
یه روز، آرش داشت میوه کوچولوی باغچهش رو میچید که دوستش، سعید از راه رسید. سعید اولش یه کم تعجب کرد. “تو اینجا داری چیکار میکنی؟”
آرش با افتخار گفت: “دارم از باغچهم مراقبت میکنم. بیا، تو هم میوه تازه بچین، ببین چقدر خوشمزهست!”
سعید یه کم میوه چید و یه گاز زد. چشماش برق زد. “وای، این خیلی خوشمزهست! تو خودت اینا رو کاشتی؟”
آرش سرش رو تکون داد و با لبخند گفت: “آره! اگه تو هم بخوای، میتونیم با هم یه باغچه دیگه درست کنیم!”
سعید قبول کرد. از اون روز به بعد، آرش و سعید با هم از باغچه مراقبت میکردن. اونا نه تنها دوستای بهتری شدن، بلکه یاد گرفتن که چطوری با کمک همدیگه، کارهای بزرگ انجام بدن.
و اینجوری بود که آرش فهمید تابستون فقط برای تفریح و بازی نیست، بلکه یه فرصت عالیه برای یاد گرفتن چیزای جدید، کشف استعدادها، و البته، کمک کردن به دیگران. پس بچهها، تنبلی رو بذارید کنار و از تعطیلات تابستونیتون بهترین استفاده رو بکنید! شاید شما هم یه استعداد پنهان داشته باشید که منتظر کشف شدنه!