داستان کتابهای تازه وارد

آخرین خبر/دایرةالمعارف به سختی خودش را تکان داد و گفت: «سلام. خوش اومدی.» کتاب تازهوارد جوابی نداد. کتاب ریاضی اخمی کرد و زیر لب گفت: «چرا جواب نداد؟» دایرةالمعارف با صدای بلندتر گفت: «به من میگن دایرةالمعارف، چون معنای خیلی کلمهها و اصطلاحات رو بلدم، اسم تو چیه؟» تازه وارد باز هم جوابی نداد. کتاب جیبی گفت: «شاید خجالت میکشه حرف بزنه.» و همهی کتابهای داخل قفسه کتابخانه شروع کردند درگوشی و با صدای آهسته حرف زدند.
نازنین در را باز کرد و یک کتاب تازهوارد دیگر را گذاشت کنار کتاب قبلی و رفت. تازهواردها با هم شروع به حرف زدن کردند، اما هیچکدام از کتابها نمیفهمیدند که آنها چه میگویند. نوشته و عکس رویجلد تازهواردها هم با بقیه کتابها فرق داشت. کتاب ریاضی گفت: «من باید بفهمم ماجرا چیه؟» دایرةالمعارف گفت: «من که خوشحالم کتابهای جدید به جمع ما اضافه شدن.» نازنین آمد و تازهواردها را از طبقه اول کتابخانه برداشت و باز کرد و روی تختش دراز کشید. با تازهواردها با زبان عجیب و غریبی حرف زد. کتابها ساکت شدند. کتاب ریاضی گفت: «نازنین داره تازهواردها رو میخونه.»
مامان نازنین آمد و به نازنین گفت: «نازنین جان کتابهای انگلیسیات رو بیار که الان کلاس آنلاین زبان شروع میشه.» کتاب ریاضی گفت: «من از اول میدونستم تازه واردها زبونشون با ما فرق میکنه.» کتابها به هم نگاه کردند و با صدای بلند خندیدند.
ساناز ضرابیان