


آخرین خبر/ مردی هر روز دو کوزهی آب را به دو سر چوبی میبست و بر دوش میگرفت. یکی از کوزهها سالم بود، دیگری ترکهایی داشت و همیشه نیمی از آبش در راه میریخت. کوزهی سالم مغرور بود، اما کوزهی ترکخورده ناراحت؛ فکر میکرد بیفایده است.
روزی کوزه قدیمی به مرد گفت: «ببخش، تنها نصفِ آبم به خانه میرسد.» مرد لبخند زد و گفت: «در راه برگشت، به کنار جاده نگاه کن.»
کوزه دید که در سمت خودش، گلها و سبزیها روییدهاند. مرد گفت: «من بذرها را همینجا پاشیدهام تا با قطرههای آب تو سبز شوند. اگر تو ترک نداشتی، این گلها هم نبودند.»
کوزه خندید. فهمید که حتی ترکهایش میتوانند زندگی ببخشند.