خانهای در شادگان که میزبان حاج قاسم شد
فارس/ در میان سیلاب و ناامیدی، حاج قاسم به شادگان آمد نه فقط برای کمک، بلکه برای احیای امید در دلهایی که زیر بار سنگین بحران میتپیدند.
آن شب، میان خستگی و نگرانیهای بیپایان مردم شادگان، مردی آمد که نه با وعدهها، بلکه با قدمهای استوار و نگاهی پدرانه، امید را به روستاهای سیلزده بازگرداند. حاج قاسم سلیمانی، فرماندهای که دلها را تسخیر کرده بود، این بار در خوزستان، کنار مردم و برای مردم بود.
خورشید در افق شادگان غروب میکرد. روستاها زیر آب، مردم خسته و نگران بودند. در میان این هیاهو، خبری کوتاه اما پرمعنا پیچید: «حاج قاسم میآید».
این خبر مثل نسیم خنکی میان دلهای خسته پیچید.ساعت چهار عصر بود که تماس گرفته شد. آقای شوشتری، یکی از هماهنگکنندگان محلی، اعلام کرد که حاج قاسم به شادگان میآید. درخواست ساده بود: «یک خانه شخصی برای دو روز آماده کنید. نباید نظامی باشد.» این جمله کافی بود تا یکی از اهالی خانهاش را خالی کند و با خانوادهاش به خانه پدر و مادرش برود.
حاج قاسم شبانه به شادگان رسید. نماز مغرب و عشا به پایان رسیده بود. وارد خانه شد و اولین سوالش این بود: «این خانه مال کیه؟» وقتی صاحب خانه را دید، جوانی ساده و مؤمن، از او پرسید: «راضی هستی که اینجا بمانم؟» جوان پاسخ داد: «خانهام فدای شما.» حاج قاسم با لبخند گفت: «نه، تو مهمان من هستی. فردا تو و خانوادهات را به کربلا میفرستم.»
آن شب، خانه کوچک آن جوان پر شد از نور. حاج قاسم، همراه با ابومهدی المهندس و چند تن از مهندسان حشد شعبی، برنامهریزیهای خود را آغاز کردند. او قدم به قدم، با چشمانی تیزبین و دلی پر از محبت، شرایط منطقه را بررسی کرد.یکی از اهالی میگوید: «وقتی حاج قاسم را دیدم، انگار کوهی از غم از دوشم برداشته شد. حضورش، مثل حضور یک پدر بود.»
یک شب به یاد ماندنی
حاج قاسم نه فقط دستور میداد، بلکه خود پیشقدم بود. از موکبها دیدن کرد، با نیروهای محلی صحبت کرد و حتی خودش به بازدید از نقاط آسیبدیده رفت. او باور داشت که بهترین راهحل، همکاری مردم برای کمک به یکدیگر است.
یکی از همراهانش میگوید: «ایده موکبها و کمک مردمی از خود حاج قاسم بود. او اعتقاد داشت که حضور فیزیکیاش در میان مردم، بیشترین تاثیر را دارد.»
آن شب، در خانهای ساده، حاج قاسم به همراه جمعی از نیروهای قدیمی جنگ، شام خورد. حرفها، خاطرات و امیدها میان آن جمع رد و بدل شد. مردمی که ساعتها برای دیدنش صف کشیده بودند، بالاخره فرصت یافتند تا دقایقی با او صحبت کنند.یکی از پیرمردان میگوید: «وقتی حاج قاسم دستم را گرفت، انگار خدا خودش آمده بود تا دل ما را قرص کند.»
فردایِ امید
صبح روز بعد، حاج قاسم به همراه تیمش به بازدید از روستاهای دیگر رفت. او نه فقط یک فرمانده، بلکه یک مرد از جنس مردم بود. نگاه مهربانش، گامهای استوارش و دستهای یاریگرش، تصویری از یک قهرمان واقعی در ذهن مردم خوزستان به جا گذاشت.
آن شب و روزهای پس از آن، برای مردم شادگان فقط یک خاطره نبود. حضور حاج قاسم، چیزی بیش از مدیریت بحران بود. او نوری از امید و انسجام در دل مردمی بود که زیر بار سنگین سیلاب، همچنان ایستاده بودند.