نماد آخرین خبر

شهید اهل سنتی که زائر امام‌رضا(ع) شد

منبع
فارس
بروزرسانی

فارس/ می‌گویند شهدا زنده‌اند؛ مادر شهید حبیبی، از شهدای اهل‌سنت گیلان، این را نه فقط با ایمان، بلکه با چشمان خیس و دلی آرام تجربه کرد. خواب دید پسرش از مشهد می‌آید، و روزی نه‌چندان دور، پرچم حرم امام رضا وارد خانه‌اش شد.

صدای قدم‌های عشق، پیش از آنکه به در خانه برسد، دل را تکان می‌دهد؛ همان صدایی که این روزها در هر کوچه و خیابان شهر، طنین‌انداز شده است.

سخن از کاروان خادمین حرم مطهر رضوی‌ست که چونان نسیمی دل‌انگیز، از مشهدالرضا (ع) برخاسته و میهمان خانه دل‌های عاشقان ولایت شده‌اند.

از قاب تلویزیون، لحظه‌های شور و شوق مردم برای استقبال از این خادمان آستان ملکوتی به چشم می‌آمد، اما برای مادری از دیار شمال غربی گیلان، این لحظه فقط یک رؤیا نبود؛ رؤیایی بود که قرار بود تعبیر شود، و شد.

خانه‌ای ساده اما مزین به عطر ایثار و نور شهادت؛ جایی در روستای قره‌سو از توابع بخش لوندویل شهرستان آستارا. جایی که درهایش، نه فقط به روی مردم، که به روی آسمان هم باز است.

خانه شهید صمد حبیبی شعبان، شهید اهل‌سنتی که در سن ۲۱ سالگی در عملیات حاج عمران بال گشود، این بار میعادگاه دیداری ملکوتی شد.

مادر شهید، وقتی خبر آمدن خادمان امام رضا (ع) را شنید، با چشمانی اشک‌آلود گفت: «فرزندم دو هفته پیش به خوابم آمد؛ آرامم کرد. گفت مامان چرا گریه می‌کنی؟ من از مشهد می‌آیم...» انگار که آن دیدار آسمانی، مقدمه‌ای بود برای میزبانی از کاروانی زمینی اما حامل پیام‌های آسمانی.همه‌چیز از یک خواب شروع شد؛ خوابی که بوی مشهد می‌داد.

مادر شهید می‌گفت آن شب، بی‌قراری‌اش به اوج رسیده بود. در دل اشک می‌ریخت و با زبان دل، سراغ جگرگوشه‌اش را می‌گرفت. همان شب، فرزند شهیدش را در خواب دید. آرام و مطمئن، چهره‌اش نورانی بود و صدایش آرام‌بخش؛ "مامان، من از مشهد می‌آیم". همین جمله کافی بود تا مادر، آرام شود. گویی وعده‌ای در میان بود، وعده‌ای شیرین و آسمانی. 
وقتی کاروان خادمان بارگاه منور رضوی به در خانه رسیدند و پرچم سبز گنبد طلا را آوردند، مادر دیگر نتوانست جلوی اشک‌هایش را بگیرد. صورتش خیس از شوق شد؛ دستانش را به نشانه ارادت روی سینه‌اش گذاشت و بر پرچم بوسه زد. در آن لحظه، گویا تمام خانه آکنده از عطر حرم بود؛ عطری که دل را آرام و جان را بی‌تاب‌تر می‌کرد.خادمان امام رضا (ع) در گوشه‌ای از خانه نشستند؛ پرچم متبرک را کنار قاب عکس شهید گذاشتند و محو سخنان مادری شدند که نه‌تنها فرزندی را فدای وطن کرده، که هنوز با یادش زندگی می‌کند.

مادر با لهجه شیرین و دلنشینش از خوابش گفت، از وعده‌ای که به واقعیت پیوست، و از دلی که در میان پرچم و قاب عکس و اشک، طواف می‌کرد.او با صدایی لرزان اما لبریز از ایمان گفت: «نمی‌دانستم شما می‌آیید. انگار فرزندم از پیش خبر داشت؛ آمده بود به خوابم تا بگوید، من از مشهد می‌آیم...»و چه زیبا قرآن فرموده است: وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؛ شهدا زنده‌اند، حاضرند، ناظرند، و از پرده غیب، از حال عزیزانشان باخبرند.خانه شهید صمد حبیبی شعبان این روزها، خانه امید و نور است. خانه‌ای که با عطر رضوی و اشک مادر شهید، آسمانی‌تر از همیشه شده است. خادمان که رفتند، دل مادر انگار باز هم آرام‌تر بود.

پرچم سبز امام رضا ماند؛ کنار قاب عکس، کنار خاطرات، کنار دلی که همیشه در مسیر کربلا و مشهد، طپیده است.

اینجا خانه‌ای ساده است؛ اما دریچه‌ای‌ست به عرش.



آخرین خبر گیلان در اینستاگرام :
https://instagram.com/gilan_today