نماد آخرین خبر

هنرمندان کلنگ به دست

منبع
ايرنا
بروزرسانی
هنرمندان کلنگ به دست

ایرنا/ تهران- ایرنا- رهبر انقلاب از شهید «غلامحسین رعیت رکن‌آبادی» و مُقنیان یزدی به عنوان هنرمندان کلنگ به دستی یاد کردند که با حفر تونل در منطقه عملیاتی فتح‌المبین نقشی تاثیرگذار در دفاع مقدس از خود به جا گذاشتند. 

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا امروز، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت مصادف است با سالگرد شهادت غلامحسین رعیت رکن‌آبادی؛ سرپرست مقنی‌های دوران دفاع مقدس که در عملیات فتح المبین اقدام به حفر تونل کردند و رهبر معظم انقلاب در بهمن سال گذشته در ستایش از کتاب معبد زیرزمینی، هم بر این هنرمندان کلنگ به دست درود فرستادند و هم از نویسنده این کتاب تشکر کردند که به شکلی مبتکرانه به یکی از بخش های حاشیه‌ای ولی مهم و تاثیرگذار دفاع مقدس پرداخته است.

حضرت آیت الله خامنه‌ای نوشتند: موضوع این رمان تازه و مبتکرانه است، نگارش آن هم شیرین و جذاب است. پرداختن به بخش‌های حاشیه‌ ای ولی مهم و تاثیرگذار دفاع مقدس کار لازمی است که نویسنده‌ این رمان شیوا از عهده‌ آن برآمده است. استفاده از مقنّی‌های یزدی را شهید صیاد شیرازی چند بار مطرح کرده بود و ماها از آن مطلع بودیم اما اهمیت و ظرافت و دشواری آن به گونه‌ ای که در این کتاب تشریح شده برای ما و دیگران امثال ما معلوم نبود. رحمت و رضوان خدا بر این هنرمندان کلنگ به دست.

کتاب «معبد زیرزمینی» به قلم معصومه میرابوطالبی، روایت شهید غلامحسین رعیت رکن آبادی است که انتشارت جمکران در ۱۶۳ صفحه منتشر کرده است. میرابوطالبی گفت: این کتاب داستان تلاش جوانی برای یافتن شخصیت واقعی خود در دل خاک است. الیاس، جوان سرخورده و تنهایی است که تلاش می‌کند نظر دیگران را نسبت به خود تغییر دهد. او از توسری‌های دایی به ستوه آمده و تبدیل به جوانی منزوی و تنها شده است.

میرابوطالبی از روایت الیاس ساکن روستایی به نام کمال آباد در یکی از شهرستان های صدوق در استان یزد به حاج غلامحسین مقنی می رسد که دنیای جدیدی را به او نشان می‌دهد. نویسنده داستان حفر تونل را به نقل از الیاس تا پایان کتاب دنبال می کند و بازدید سپهبد شهید علی صیاد شیرازی از تونل حفر شده را نیز نقل می کند.

ضرورت استفاده از علم بومی و منطقه ای ایران

نویسنده کتاب «معبد زیرزمینی» در گفت وگو با خبرنگار ایرنا به دو نکته مهم در کتاب خود اشاره کرد؛ یکی شجاعت افراد در موقعیت‌های مختلف است درحالی که می‌توانستند عرصه را خالی کنند و دیگر دانش و استفاده از علم بومی و منطقه ای ایران است که گاهی به آن اهمیت نمی دهیم و یک نمونه آن، دانش حفر قنات است که گاهی مشکلی را حل می کند که به نظر ما نمی آید ولی این دانش آنجا هم کاربرد دارد.

وی اضافه کرد: مهمترین ویژگی شهید که در داستان هم دیده می شود، پدری کردن شهید برای همه بود. یعنی در حالی که رکن آبادی سن و سالی نداشت ولی به دیگران کمک می کرد و همواره دست حمایتگر داشت. یک گروه از مقنی ها برای رکن آبادی کار می کردند و من فکر می کنم معمولا تصورمان این است که در ایران نمی توان کار گروهی را به خوبی انجام داد ولی شهید به معنای واقعی کلمه به خوبی توانست این گروه را رهبری کند و افراد گروه نیز او را دوست داشتند.

نویسنده کتاب «مثل یک بوم سفید» اضافه کرد: پیش از نوشتن رمان معبد زیرزمینی فکر نمی کردم که حوزه دفاع مقدس برایم اینقدر جالب باشد تا بخواهم درباره آن بنویسم ولی بعد از نوشتن این کتاب، موضوعات جذابی برایم کشف می شود که فکر می‌کنم می‌توان درباره آن ها کتاب نوشت.

فراخوان نیرو برای حفر کانال در نماز جمعه

احمد آرام فرمانده گروهان عمل کننده مقنی، یکی از کسانی است که در حفر تونل پا به پای رعیت آبادی تلاش می کرد. او که اینک تجربه های دوران دفاع مقدس را به دانشجویان دانشگاه ها و مراکز آموزشی منتقل می کند، درباره آن روزهای به یادماندنی به خبرنگار ایرنا گفت: کندن تونل در آن شرایط سخت، کار طاقت فرسایی بود. چون گاهی کندن خاک رُسی که سفت شده بود، باعث می شد تا با هر کلنگی فقط قسمت کمی از کانال کَنده شود.

وی با بیان این که تونل موردنظر در منطقه ای بین سه راهی دهلران و اندیشمک و محلی به نام سرخه نادری واقع شده بود، افزود: ما ۶ ماه آنجا بودیم و کار حفر تونل حدود سه ماه و نیم طول کشید. دشمن یک میدان مین وسیع در آن منطقه ایجاد کرده بود و پاکسازی آن به سختی ممکن بود. از طرف دیگر دشمن با توپخانه این منطقه را زیر آتش می گرفت و رزمندگان برای عقب راندن آن ها چند بار عملیات کردند که با موفقیت روبرو می شد ولی چون آن منطقه یک دشت صاف بود، پس گرفتن آن ممکن نبود. به همین دلیل بهترین راه، حفر کانال بود.

این بازنشسته ارتش از شهیدانی همچون ولی الله فلاحی و قاسمعلی ظهیرنژاد فرماندهان ارتش به عنوان پیشنهاد دهندگان حفر این تونل یاد کرد و گفت: برنامه این تونل در زمان شهید علی صیاد شیرازی شروع شد که فرمانده نیروی زمینی ارتش بود. همان زمانی که صیاد شیرازی این موضوع را مطرح می کند، یک افسر عقیدتی که ساکن یزد بود، این موضوع را به آیت الله شهید محمد صدوقی امام جمعه یزد منتقل و شهید صدوقی نیز در جایگاه نماز جمعه آن را مطرح کرد.

وی افزود: تعداد زیادی از مقنیان پس از اعلام موضوع در نماز جمعه اعلام آمادگی می کنند ولی فقط عده ای که مورد نیاز بودند با مسئولیت شهید رعیت راهی منطقه می شوند. حفر این کانال مشکلات فراوانی داشت. چون نیاز به تهیه لوازمی همچون دستگاه های موتور برق بود تا بتوانند هوا را به داخل تونل منتقل کنند و لذا داخل آن را کابل کشی کردند.

آرام از نگه داری تونل به عنوان مرحله مهمی یاد کرد که پس از حفر آن باید مورد توجه قرار می گرفت و صیادی شیرازی نیز سفارش کرده بود. چون گاهی تونل بر اثر باران، ریزش می کرد و محمدصادق اوش‌تپه یکی از نیروهایی بود که محل ریزش کانال را طاق می زد و آن را می پوشاند تا از دید دشمن مخفی بماند که او نیز به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.

از نماز شب تا انس با قرآن غلامحسین

وی به ویژگی های اخلاقی شهید رکن آبادی هم اشاره ای کرد و گفت: غلامحسین به قدری به مسائل اعتقادی مقید بود که حتی نان سفره را دور نمی ریخت و آن را به پرندگان می داد. بارها دیدم که نماز شبش را در ستگر می خواند و گاهی در کانال مشغول عبادت می شد؛ هرچند در تونل امکان ایستادن نبود ولی به صورت نشسته در کانال نماز شب می خواند.

آرام از انس غلامحسین به قرآن هم گفت که به همسنگرانش سفارش می کرد که حداقل روزی یک صفحه به تلاوت قرآن بپردازند و حتی اگر چنین فرصتی ندارند، در روز فقط یک آیه بخوانند.

رازها و لبخندهای جبهه

اینک از داخل کتاب «معبد زیرزمینی» چند معبر به کانال و حال و روز الیاس می زنیم تا کمی در حال و هوای آن روزها سیر کنیم: تا آن لحظه سعی کرده بودم به صورت مادر نگاه نکنم. اگر چشم هایش را می دیدم، شاید دست و پایم شل می شد و می نشستم روی همین سفره و نیمرویی با نان داغ می خوردم و سفارش یک ناهار چرب و چیلی می دادم. نان را گاز زدم و به صورت مادر نگاه کردم. چشم هایش پر از اشک بود. من که هنوز چیزی نگفته بودم. لقمه نان را به زور قورت دادم و گفتم «جبهه.» به صورت مادر خیره ماندم تا چشم هایش گرد شود و هوار بکشد که چه غلط ها، اما چشم های مادر گرد نشد. جمع شد درهم. مادر روی زیلو نشست. خم شد و به آجرهای کف حیاط نگاه کرد. بعد آرام گفت «جبهه؟»

گفتم «مُقنّی می خوان نه رزمنده. چند تا شهید موندن زیر خاک. باید درشون بیاریم برگردونیم عقب. همین. حاجی غلامحسین گفت. با خودش می ریم. دیشب به دایی گفت. یعنی به همه اما کسی نمیاد. من می خوام برم.» مادر صورتش را بالا آورد و نگاهم کرد. اشک از کنار چشم ها شره کرده بود پایین. «قربون قدت برم مادر! کِی این همه بزرگ شدی؟ برو. برو خدا پشت و پناهت. چرا یواشکی؟ ساکت رو بده برات انجیر خشکه و بادوم بذارم.» بعد دست دراز کرد و ساک رو جلو کشید. زیپش رو باز کرد.

«چرا این لباس رو برداشتی؟ این پاره است. بذار اون آبی نو رو می ذارم. پسرم داره می ره جبهه. پسرم می ره برای خاکش بجنگه. پسرم بزرگ شده. پسرم، مرد این سرزمینه ...» مادر همین طور که ردیف می کرد من چطور پسری هستم، ساک را برداشت و با خودش برد توی پستو. نان توی دست هایم مانده بود. بقیه اش هم روی چادرش داشت خشک می شد. صدای حرف زدن مادر با خودش را می شنیدم و بعد صدای گریه اش را. نان و چادرش را برداشتم و رفتم توی اتاق. لیاقت یک صبحانه خوب قبل از رفتن را داشتم. چشم های مادر، قرمز بود که از پستو بیرون آمد. گفتم «مامان وقت زیادی نیست. باید پیاده برم تا رکن آباد.» (صفحه ۲۷)

الیاس که در یک سالگی پدر خود را در حادثه ریزش قنات از دست داده، افکارش را در جبهه این گونه به تصویر می کشد: زیر لب تکرار کردم کانال! (آقای) آرام گفت «این تراورس ها رو هم راه آهن داد و اینجا سنگر برپا کردیم» و به الوارهای پهن چوبی بالای سرش اشاره کرد و بعد مثل اینکه یکهو یاد چیز مهمی بیفتد، نگاهش را دور سنگر چرخاند و یکی یکی ما را دید زد. «این موقعیت نقشه و کانال، رازه و نباید کسی درموردش چیزی بدونه. خیالت راحت. از این جوون ها مقنی تر و کاردرست تر پیدا نمی کنی.» احمد گفت «کانال؟ باید کانال بزنیم تا شهیدها رو برگردونیم؟»

آرام خواست جواب بدهد که حاجی پیش دستی کرد «نه. ما قراره کمک کنیم یه کانال زده بشه تا رزمنده ها بتونن بدون خطر برسن به اون خاکریز و عراقی ها را غافلگیر کنند تا منطقه پس گرفته بشه. خاکمون برگرده برای خودمون. اون ماجرای اولیه که قراره شهید برگردونید، برای این بود که توی ده کسی خبر نداشته باشه از کانال. فردا موقعیت رو با هم بررسی می کنیم. اگه خطرناک بود حق انتخاب دارید و می تونید برگردید ده. تضمین اینکه این کانال هم یه راز می مونه با منه.» بعد زد روی پای آرام، یعنی مخاطب من تو هستی. بعد همان خط های مواج و کوتاه بین خاکریز و رودخانه فصلی را نشان داد و گفت «اینجا جاییه که ما باید کارمون رو شروع کنیم.»

آب دهانم را قورت دادم و چند سانتی متر خودم را کشیدم عقب. من قرار نبود بروم جنگ. فقط می خواستم خودی نشان بدهم. کاش می توانستم جلوی همه، دست های حاجی را بگیرم و بگویم تو را به خدا قسم! من یکی را برگردان. من غلط کردم. یک جور دیگر دل صدیقه را به دست می آورم. اصلا بگذار دایی تا آخر عمرش برود و بیاید و به من بگوید بی عرضه. نمی خواهم اینجا وسط این بیابان که اصلا نمی دانم کجاست، بمیرم. (صفحه ۵۶)

گاهی نویسنده در لابلای مطالب جدی و حمله های دشمن به رزمندگان، متوسل به مطالب طنز می شود؛ مثل نامه هایی که الیاس برای مادرش می نوشت: من در کنج سنگر بین گونی ها جا خوش کردم و نامه را باز کردم. کسی که این بار نامه را نوشته بود، نه احمد بود، نه فاطمه و نه صدیقه. خطش خرچنگ و قورباغه بود، مثل اینکه مادر رفته باشد نهضت و خودش برایم نامه نوشته باشد. «سلام الیاس! من سید جواد هستم؛ پسر رقیه خانم.» همان اول، نویسنده خودش را معرفی کرده بود. بی‌خود نبود خطش این طوری است. سیدجواد ابتدایی بود، نمی دانم چهارم یا پنجم. پسر شرّی بود و از در و دیوار بالا می رفت. چند وقت یک بار توی کوچه می دیدمش که رقیه خانم با دمپایی دنبالش افتاده بود تا حسابش را برسد و ادبش کند.

«مامانت گفت برایت نامه بنویسم. الیاس نمی دانی توی ده چه خبر است! جنگ شده. تو رفتی جنگ، جنگ پا شده آمده توی خانه شما. این ها را مامانت نگفته من بنویسم، خودم می نویسم. ببین! برنگرد کمال آباد. دایی‌ات کله‌ات را دُرسته می کَند.» خنده ام گرفت. عجب چرت و پرت هایی نوشته این بچه. «ببین! مامانت می گوید بنویسم زود برگرد. دلش تنگ شده. اما تو حرف من را گوش کن. نیا. حاجی‌اسلام و دایی‌ات چشم ندارند تو رو ببینند. می دانی که؟ دختر دایی ات هم فعلا خانه شماست. زد همه چیز را خراب کرد و کُل دهات را به هم ریخت!»

چی؟ یعنی چی؟ این سید جواد چی نوشته؟ کدام دختر دایی؟ چی خراب شد؟ «ببین! مادرت می گوید خوب غذا بخور مریض نشوی، اما من بهش گفتم توی جبهه فقط نان خشک هست. چلو خورشت که نمی دهند! من هم می خواهم بروم شناسنامه ام را عوض کنم بیایم جبهه. یک جا برای من نگه دار. خداحافظ.» درد نگیری بچه این چه طرز نامه نوشتن است؟ بیشتر چرت و پرت های خودش را نوشته تا حرف های مادرم را. چطوری بفهمم توی چه خبر است؟ چرا حاجی‌اسلام و دایی می خواهند کله مرا بکَنند؟ دختر دایی من زده کل دهات را به هم ریخته؟ یعنی صدیقه؟ یعنی اصلا عروس حاجی‌اسلام نشده؟

باید یک نامه برای مادر می نوشتم. مهم نبود که چه کسی این نامه را برای مادر می خواند. هر کس می خواند، حتما بهتر از من می دانست الان توی ده چه خبر است. از توی ساکم کاغذ و خودکار را بیرون کشیدم و برای مادر نوشتم دیگر نَدِه احمد و سید جواد برایت نامه بنویسند. نوشتم قشنگ توضیح بده چه خبر شده و اوضاع از چه قرار است. حتما خبری بود که مادر نداده بود صدیقه برایش نامه را بنویسد. اسمی از دختر دایی نبردم اما حتما خود مادر می فهمید من چه می خواهم بدانم.» (صفحه ۱۰۷)

نگاهی به زندگی شهید رعیت رکن آبادی

غلامحسین رعیت رکن آبادی حجتی فرزند علی در ۳۰ فروردین سال ۱۳۲۷ در روستای رکن آباد میبد یزد به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را تا کلاس پنجم در روستا گذراند. پس از آن به کار مقنی‌گری و موزائیک‌سازی پرداخت. در ۲۰ سالگی ازدواج کرد و به قم هجرت کرد و در دوران انقلاب چندین بار تا مرز دستگیری پیش رفت. با آغاز جنگ تحمیلی در میدان نبرد حاضر شد تا اینکه بر حسب ضرورت حفر کانال در عملیات فتح المبین برای دور زدن دشمن را به عهده گرفت و اقدامات ارزشمند و مبتکرانه‌ای را در کارنامه خود ثبت کرد.

وی طی سال‌های ۶۰ تا ۶۲ پنج بار به جبهه اعزام شد. رعیت رکن آبادی در ۱۴ اردیبهشت سال ۶۲ از سوی دفتر شهید محراب آیت الله محمد صدوقی به جبهه اعزام و در قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۱ حمزه ارتش جمهوری اسلامی ایران مشغول خدمت شد.

قبل از عملیات فتح‌المبین در جلسه فرماندهان عالی ارتش، مشکل جبهه کرخه مطرح شد. در این جبهه به علت وجود میادین گسترده مین، برتری دید دشمن، وجود رودخانه و باتلاقی بودن بخشی از زمین‌ها، امکان بکارگیری گسترده نیروها و انجام عملیات وسیع ممکن نبود و برای این منطقه، طرح راه زیر زمینی مطرح شد و یکی از فرماندهان مأمور پیگیری موضوع شد و موضوع را با آیت‌الله صدوقی در میان گذاشت و به واسطه یکی از ائمه جمعه، غلامحسین رعیت که استادکار مقنی‌های رکن‌آباد و مهرآباد میبد بود معرفی شد.

در ابتدا یک گروه ۳۰ نفری به سرپرستی رعیت انتخاب شدند و به جبهه آمدند. پس از ارزیابی از منطقه و انجام بررسی‌های لازم شروع به کار کردند و در فاصله چند روز ۲۰ متر کانال حفر کردند. گرمای زیاد و شرجی بودن هوا موجب شد که بعد از هر ۳۰ متر یک هواکش، به قطر حدود ۲۵ سانتی‌متر به سمت بالا کنده شود. هوای کانال به قدری شرجی بود که شب‌ها مثل دود قطار از آن بخار خارج می‌شد و برای جلوگیری از لو رفتن کانال هر شب سوراخ‌های آن را می‌گرفتند تا موضوع که در دید دشمن و در نزدیکی خط آن‌ها بود لو نرود.

کارها به خوبی پیش می‌رفت، این حرکت چند ماه ادامه داشت و در آن فاصله شهید رعیت چند بار به یزد آمد و نیروهای تازه‌نفسی همراه خود به جبهه آورد و کار را ادامه داد تا این کانال برای عملیات فتح‌المبین آماده شد. نیروهای مقنی از صبح تا شب در دو شیفت کاری، با عشق و علاقه تمام کار می‌کردند و حدود ۴۶۰ متر کانال حفر کردند و در طول مسیر چندین پیچ قرار دادند تا اگر درگیری در کانال پیش آمد جان نیروها محفوظ‌ باشد و چندین سنگر بزرگ برای اورژانس، تجمع نیرو و فرماندهی ساخته شد و در مجموع یک دژ استوار و محکم در زیر زمین حفر شد که تا پشت جبهه دشمن ادامه داشت.

در شب عملیات حاج غلامحسین رعیت آخرین کلنگ کانال را زد و نیروهای کماندویی ویژه به سرعت از کانال بیرون آمده و در پشت دشمن به سوی دشمن آتش گشودند. دشمن بعثی وقتی خود را در محاصره کامل دید، چاره‌ای جز اسارت نداشت و گروه اندکی از بعثی‌ها در همان لحظات اول کشته شده و خیل عظیمی از آن‌ها به اسارت گرفته شدند و عملیات در این بخش از جبهه‌ها با پیروزی حیرت‌انگیز به نتیجه رسید.

شهید رعیت رکن آبادی در ۲۵ اردیبهشت سال ۶۲ در منطقه پاسگاه شرهانی به شهادت رسید و پیکرش در قم تشییع و در گلزار شهدای علی بن‌جعفر (ع) به خاک سپرده شد.





آخرین خبر قم در اینستاگرام : https://instagram.com/qomtoday