وقتی شهید نویسندهاش را خودش انتخاب میکند

فارس/ نویسنده کتاب زود برگرد از برآوردهشدن آرزویش برای نگارش کتاب زندگی نامه شهید مدافع حرم توسط خود شهید روایت میکند.
آیین رونمایی از کتاب «زود برگرد»، زندگینامه شهید مدافع حرم سردار سعید مجیدی به روایت همسر، ظهر امروز با حضور خانواده معظم شهید، مسئولان استانی و جمعی از علاقهمندان به فرهنگ ایثار و شهادت در کانون بسیج جوانان اراک برگزار شد.
این مراسم با همکاری اداره کل کتابخانه های عمومی استان مرکزی و با حضور نادر قلی ابراهیمی، نماینده مردم اراک در مجلس شورای اسلامی؛ رزمندگان و ایثارگران، خادمیاران رضوی و جمعی از دوستان و همرزمان شهید برگزار شد و در فضایی صمیمی، باورها و مجاهدتهای شهید سعید مجیدی از زبان همسر و همرزم شهید بازگو گردید.
کتاب «زود برگرد» با نثری صمیمی و صادقانه، روایتی شخصی و تاثیرگذار از زندگی شهید مدافع حرم سعید مجیدی را از نگاه همسر مرور کرده و جلوهای دیگر از فرهنگ ایثار، مقاومت و عشق به وطن را برای نسل امروز به تصویر میکشد.
نویسنده کتاب «زود برگرد» در این مراسم گفت: زمانی که عکسهای شهادت شهید را دیدم، همان لحظه چند دلنوشته برای شهید در فضای مجازی منتشر کردم و آرزو کردم نوشتن زندگی شهید روزی من شود. بعد با خودم گفتم: چه آرزویی! چرا باید بین این همه نویسنده، روزی من شود؟
فرشته عسگری افزود: یک سال از آن ماجرا گذشت، من فراموش کرده بودم، زمانی که موضوع نوشتن زندگینامه شهید مطرح شد، گویا خود شهید انتخاب کرد من بنویسم.
وقتی با همسرشان صحبت کردم، متوجه شدم نویسندههای زیادی سراغشان رفتهاند، اما پاسخ همسر شهید به همه آنها نه بود، ولی وقتی صحبت کردم با روی باز از من استقبال کرد و اجازه داد بنویسم.
وی تصریح کرد: عکس شهادت شهید چیزی در وجود من فرو ریخت که قادر به گفتن آن حسن نیستم، وقتی فهمیدم شهید مدافع حرم، عضو سپاه قدس و از نیروهای نزدیک به حاجقاسم بود، دوست داشتم که این کتاب را بنویسم. نویسنده کتاب بیان کرد: کتاب کلاً متفاوت بود.
از لحظه انتخاب قالب کتاب... مادر شهیدی را داشتم، پدر شهید را داشتم، و در کنتر اوج آن احساس و عاطفه، خاطرات کودکی فرزندان و همسری را داشتم که در اوج دوستداشتن، صبوری به خرج داده بود که آقا سعید راهش را برود، پر پروازش را نشکند، اینکه انتخاب کنم چه قالبی باشد، برایم خیلی سخت بود. واقعاً سخت بود. و در نهایت شد "همسرانه"ای به نام زود برگرد.
عسگری گفت: از زمانی که با فرزندان شهید مصاحبه کردم، من دیگر آن آدم قبلی نبودم، یکی از نکتههای صحبت دختر شهید این بود که پدر را هنوز زنده میدید... یعنی اینکه از گذشته با من حرف نمیزد.
دختر شهید میگفت: "آره، بابام میره خطاطی میکنه. بعد بهش میگم: بابا! بیا دیگه... یعنی خسته نشدی؟" از زمان حال حرف میزد و این برایم خیلی جذاب و خیلی سخت بود.