ایستاده در مسیر «ابوذر»

مهر/ فرمانده سپاه میگوید «آنها ایمان داشتند» و این جان کلام مسیر همه آدمهایی است که طی ۱۲ روز کنار نامشان «شهید» اضافه شد؛ این گزارش روایتی کوتاه از شهید مدافع وطن «ابوذر مرادی» است.
خرمآباد هفته پیش حال و هوای دیگری داشت. مردم با چشمانی اشکبار و دلهایی پُر از اندوه، برای بدرقه مردی آمده بودند که بودنش امنیت میآورد و رفتنش، غرور و افتخار.
شهید «ابوذر مرادی فرد»، از نیروهای جانبرکف پاسدار و مدافع وطن که در جریان حملات تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی در خرمآباد به شهادت رسید و، در مراسمی باشکوه در گلزار شهدای خرمآباد به خاک سپرده شد؛ اما نامش در قلبها زندهتر از همیشه ماند.
قاب اول: گلزار، آغاز روایت نبود
هوا گرم بود. روزهای ابتدایی تابستان خرمآباد نفس میکشید، آرام و سنگین. جمعیت ایستاده بود؛ نه تنها برای یک وداع، بلکه برای گرفتن تصمیمی دوباره: اینکه بایستند، همانطور که «ابوذر» ایستاد.
گلزار شهدای خرمآباد، لحظاتی میزبان پیکر مردی بود که تصمیماش را گرفته و تا لحظه آخر هم روی آن ماند.
فرمانده سپاه حضرت ابوالفضل (ع) لرستان از رشادت کمنظیر شهید مرادی میگوید؛ مردی که با وجود نهی فرماندهاش از حضور، همراه سه تن دیگر از همکارانش به دل خطر رفت.
سردار نعمتالله باقری از روز شهادت میگوید: «چهار نفر بودند، از جمله ابوذر، با اینکه میدانستند که ممکن است بازگشتی در کار نباشد. اما فداکاری کردند.»
سردار باقری آخر حرفهایش را اینگونه میبندد: «آنها ایمان داشتند.»
قاب دوم: پدر هنوز ایستاده است
پدر شهید «ابوذر مرادی»، در مراسم تشییع فقط یک جمله گفت. اما همان یک جمله، میتواند تبدیل به نقشه راه یک نسل شود: «بعد از ابوذر، خودم هستم. یک برادر دیگرش هم پشت سرش هست. نمیگذاریم پرچمش زمین بیفتد.»
او نه سوگواری کرد، نه حتی در غم پسرش از پا افتاد. از ارادهای گفت که از درونش برخاسته بود؛ واقعیتی که سالها با آن زندگی کرده و حالا در قامت فرزندش دیده بود: «آمادگی برای فدا شدن در مسیر دفاع از وطن.»
از او میپرسیم چه خصوصیتی در پسرش برجسته بود، بدون مکث میگوید: «همهچیز. هم دینی بود، هم مذهبی، هم اجتماعی. اهل مسئولیت. اگر قرار بود کسی جانش را فدای اسلام کند، ابوذر بود. خودش هم این را میدانست.»
قاب سوم: زندگیاش ساده بود، ایمانش نه
ابوذر مرادی نه فرمانده بود، نه چهره رسانهای. از آن دست مردهایی بود که بیسروصدا میآیند، مؤثر میمانند و جاودانه میروند. دوستانش میگویند آرام بود و مسئولیتپذیر. اما وقتی پای مأموریت رسید، تردید نکرد.
خانوادهاش خوب میدانستند که مسیر او، مسیر عافیت نیست. اما همسرش، با همه این دانستنها، پای او ایستاده بود. حالا نیز تصمیم گرفته بار ادامه راه را خودش بر دوش بکشد.
شهید ابوذر مرادی، از آن دست مردانی بود که اگرچه نامش شاید تا دیروز تنها در خانواده و محلهاش شنیده میشد، اما امروز به نماد تبدیل شد؛ نمادی از آنچه مردان واقعی را متمایز میکند: انتخاب آگاهانه خطر، برای حفظ ارزشها.
قاب چهارم: همسری که پرچم را بالا نگه داشت
همسر شهید مرادی کمتر از همه حرف زد، اما همان چند جملهاش، پر از معنای مادرانه و مسئولیتپذیری بود: «انشاءالله بتوانم فرزندانمان را به بهترین نحو تربیت کنم و بچههایشان راه پدرشان را ادامه دهند.»
او نه از داغ گفت، نه از تنهایی… از آینده گفت. از تربیت بچههای ابوذر، از راه و مسیر آینده آنها… در این جملات، امید و اندوه، هر دو در کنار هم بودند. نه بغض، نه شکایت؛ فقط تداوم یک مسیر.
روایت شهادت ابوذر مرادی نشان میدهد «گاهی عاقلانهترین تصمیم، فدا شدن است». ابوذر وقتی فهمید ممکن است رفتنش بیبرگشت باشد، باز هم ایستاد.
او عاشق وطن بود، اما نه در شعار. نه در قاب اینستاگرام. بلکه در سکوت یک تصمیم دشوار.
پرچم زمین نمیماند
روز تشییع وقتی که مراسم تمام شد، انگار چیزی تازه شروع شده بود… جمعیت رفتند. اما پدر هنوز ایستاده است. همسر هنوز ایستاده است. حتی فرزندان کوچک ابوذر، حالا نقش تازهای یافتهاند.
این خانواده، فقط یک شهید نداده است؛ یک الگو و مسیر جدید ساختهاند. الگویی برای زیستن با مسئولیت، برای ایستادن با باور.
ابوذر مرادی، تنها یک نام نبود؛ یک خط اتصال بود میان ایمان، خانواده، وطن. و همانطور که پدرش گفت: «پرچمش به زمین نمیافتد.»