اگر من به جبهه نروم چه کسی برود؟؛ روایتی از شهید موسوی در فردیس

ایرنا/ شهید سیدمجید موسوی، جوانی که بی تکلف گفت: اگر من به جبهه نروم چه کسی برود؟ و اینک پس از سالها پدرش از مجید میگوید؛ از نمازهای کودکانهاش، از مهربانیهایش و از روزی که در عملیات مرصاد، پرچم ایثار را بر دوش گرفت و به شهادت رسید.
پای صحبت پدر شهید "سیدمجید موسوی"می نشینیم شهیدی که در عملیات مرصاد سال ۱۳۶۷ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. از مکانیکی کردن در فردیس تا فداکاری در جبهههای سومار، از نامههای پرامیدش تا پیکری که ۴۰ روز در بیابانهای مرزی ماند.
شهیدی که پدرش هنوز با افتخار میگوید: مجیدم حتی پول جیرهاش را به رفقای متأهل جبهه میداد!
سید حبیب، پدر شهید " سید مجید موسوی" مردی از دیار کرمانشاه، اصالتا اهل علیگودرز بود، اما سالها پیش به شهرستان فردیس دراستان البرز آمد؛ او گفت: 6 فرزندداشتم و مجید چهارمین فرزند خانواده شهید شد ، مجید در صحنه کرمانشاه به دنیا آمد و تا حدود ۱۲ سالگی آنجا زندگی کرد و بعد خانواده به فردیس مهاجرت کردند.
وی افزود: درسش را تا مقطع راهنمایی خواند و بعد به کار فنی روی آورد، ۲ سال در یک گاراژ شاگردی کرد تا مکانیک شود. پدر با افتخار گفت: «علاقه به کار فنی داشت.»
پدر این شهید ادامه داد: مجید فقط کار و درس نداشت. فوتبال بازی میکرد و گاهی هم کشتی میرفت. اما آنچه او را از دیگران متمایز میکرد، اخلاقش بود که عالی و خیلی مهربان رفتار می کرد بطوریکه حتی یکبار هم پدر و مادرش را ناراحت نکرده بود.
نماز، از کودکی تا همیشه
این پدر شهید گفت: از ۱۰ سالگی مجید نماز میخواند خودش به نماز و روزه علاقه داشت و محرمها با اشتیاق به هیأت میرفت، حتی به مشهد هم رفته بود، هرچند پدر از جزئیات آن سفر خاطرهای به یاد نداشت. اما وقتی بحث به خدمت سربازی رسید، چهرهی پدر جدیتر شد. مجید عاشق جبهه بود. پدر تعریف کرد: میگفت آقا، مملکت ما را میخواهند اشغال کنند، من نروم جبهه، پس کی برود؟ که این جملهی مجید، نشاندهندهی روحیهی ایثارگر او بود.
وی افزود: مجید بیستوهشت ماه خدمت کرد. ابتدا در ورامین بود، سپس به تبریز و اشنویه اعزام شد. بعد به سردشت رفت و پدر یکبار به دیدارش شتافت. آخرین ماموریتش، سومار و نفتشهر بود؛ جایی که قرار بود پرچم شهیدان را بر دوش بکشد.
پدر با لبخندی غمگین گفت: با رفقایش صحبت میکرد، ولی دوست نداشت ما ناراحت شویم. نامههایش پر از امید بود: مینوشت ناراحت نباشید، من در جبهه هستم. امامان ما شهید شدند، ما هم فدای امام و وطن میشویم.
این پدر شهید ادامه داد: آخرین بار که به مرخصی آمد، فقط سهچهار روز ماند. بیشتر وقتش را با دوستانش گذراند. روز آخر، پیش پدر رفت تا خداحافظی کند. پدر گفت: «مغازهمان روبهروست. آمد، خدا حافظی کرد و با عمویش سوار اتوبوس شد تا برگه پایان خدمتش را بیاورد.
نحوه شهادت
مجید در عملیات مرصاد، در تیرماه ۱۳۶۷ شهید شد. پدر با صدایی لرزان گفت: ترکش به پشت سرش خورد. وقتی میخواستند او را به اسلامآباد برسانند، عراقیها راه را بستند. مجید در راه شهید و رانندهاش اسیر شد.
این پدرشهید افزود: ۱۰ بار خوابش را دیده بودم، اما جزئیاتش را به یاد نمیآورم فقط میدانم آرام بود و اکنون آرزو دارم مثل مردان خوب از دنیا بروم و به دامان امامان(ع) برسم.