پرستوهای آزاده؛ از زنجیر غربت تا آغوش وطن

ایرنا/ بجنورد- ایرنا- پرستوهای آزاده، خسته از زنجیر اردوگاه و تاریکی اسارت در این روز تاریخی به شانههای وطن بازگشتند و با اشک شوق، قصه صبر و استقامت خود را بر دل ملت حک کردند.
به گزارش ایرنا، بیستوششم مردادماه روزی است که در حافظه تاریخی این سرزمین به رنگ شوق و اشک نقش بسته است؛ روزی که پرچمهای کوچک در دستان کودکان، شاخههای گل بر شانههای مادران و اشکهای به هم آمیخته شوق و اندوه در چشمان پدران، فرودگاهها، ایستگاهها و جادههای کشور را مزین کرده بود.
روزی که آزادگان، پس از سالها رنج اسارت در آغوش گرم وطن آرام گرفتند.
خراسان شمالی نیز سهمی پررنگ در این حماسه دارد؛ صدها آزاده سرافراز این دیار، سالها در اردوگاههای بعثی با درد، زخم، گرسنگی و شکنجه زیستند، اما هرگز خم به ابرو نیاوردند.
به مناسبت این روز بزرگ، با سه آزاده از بجنورد، شیروان و اسفراین همصحبت شدیم تا خاطراتشان از "زندان غربت" و لحظه بازگشت به "خانه وطن" را مرور کنیم.
لبخند در دل تاریکی»؛ روایت جمشید رحمانی
جمشید رحمانی که سال ۱۳۶۲ در جبهه مهران به اسارت درآمد، از روزهای سخت اردوگاه میگوید: سالهای اسارت، سالهای کشف خود بود؛ جایی که آدم میان زنجیر و کابل، معنای آزادی را در اعماق دلش پیدا میکرد.
ما را از نان و آب محروم میکردند، اما ایمانمان را نمیتوانستند بگیرند
ما را از نان و آب محروم میکردند، اما ایمانمان را نمیتوانستند بگیرند و در همان شبهای سرد موصل، وقتی صدای زمزمه دعاها از گوشههای تاریک آسایشگاه بلند میشد، دنیایی از نور به دلها میآمد.
وی با اشک ادامه میدهد: وقتی خبر تبادل اسرا را آوردند، باورمان نمیشد و در ۲۶ مرداد ۶۹ که هواپیمای صلیب سرخ بر باند فرودگاه مهرآباد نشست و مردم با گل و اشک استقبال کردند، انگار دوباره متولد شدیم و من همان لحظه به خاک افتادم و بوسه بر زمین وطن زدم.
دستهای مادر، مرهم تمام زخمها»؛ روایت سیدرضا جلالی
سید رضا جلالی، از رزمندگان شیروانی که ۶ سال در اردوگاه رمادیه اسیر بود، لحظه بازگشت را با بغضی در گلو روایت میکند: تمام روزهای اسارت، چشم به راه دیدن چهره مادرم بودم.
تمام روزهای اسارت، چشم به راه دیدن چهره مادرم بودم
آن لحظه که در جمعیت او را دیدم و دستهایش را دور گردنم حس کردم، دیگر هیچ زخمی برایم معنا نداشت. او بارها میگفت: "پسرم! قدت خم شده اما نگاهت استوار مانده است.
جلالی میافزاید: سالهای اسارت به من آموخت که حتی در میانه ظلمت، میشود چراغی روشن نگه داشت و ما با خاطره شهدا زنده ماندیم و با عشق وطن تاب آوردیم.
آزادی را در چشم کودکم دیدم» روایت محمد حسین فطرتی
محمدحسین فطرتی که هنگام اسارت تنها ۲۳ سال داشت، پس از هفت سال به میهن بازگشت. او از نخستین دیدار با فرزند خردسالش میگوید: وقتی رفتم جبهه، دخترم فقط ۲ ماهه بود و هیچ تصویری از پدر در ذهن نداشت.
آزادی یعنی بتوانی دوباره دست خانوادهات را بگیری و با مردم کشورت زندگی کنی
روز بازگشت، وقتی دختربچه هفتسالهای را دیدم که با ترس و تردید نگاهم میکرد، قلبم شکست و اما وقتی آرام آرام نزدیک شد و گفت "بابا"، آنوقت فهمیدم معنای آزادی همین است.
وی میگوید: آزادی تنها بیرون آمدن از قفس نیست؛ آزادی یعنی بتوانی دوباره دست خانوادهات را بگیری و با مردم کشورت زندگی کنی؛ برای همین ۲۶ مرداد همیشه برای من بزرگترین عید است.
روزی برای همیشه تاریخ
بازگشت آزادگان نه فقط پایان سالهای تلخ اسارت، که آغاز فصلی تازه در تاریخ ایران بود؛ فصلی که نشان داد صبر و ایمان میتواند دیوارهای سختترین زندانها را فرو بریزد.
در خراسان شمالی، هر ساله این روز با یادمانهای ساده اما پرمعنا گرامی داشته میشود؛ از نواختن زنگ خاطره در مدارس گرفته تا دیدار دانشآموزان با آزادگان، تا نسل امروز بداند که آزادی و آرامش امروز، وامدار زخمهای دیروز است.
۲۶ مرداد تنها یک برگ از تقویم نیست، بلکه کتابی است از ایثار، اشک، بوسه بر خاک وطن و بازگشت پرستوهایی که بالهایشان هرگز نشکست.