نماد آخرین خبر

این گل هدیه از بهشت نیست!

منبع
ايرنا
بروزرسانی
این گل هدیه از بهشت نیست!

ایرنا/ یزد ـ ایرنا -اگر صبح درِ خانه‌ ما را بزنند و خبر دهند که فرزندمان گل مصرف می‌کند، چه واکنشی نشان می‌دهیم؟

به احتمال عصبانی می‌شویم، شاید با خبرآورنده، درگیر ‌شویم و سرش فریاد بکشیم که آدم ناحسابی این چه حرفی است که می‌زنی، بچه من از گل هم پاک‌تر است و تابه‌حال سمت هیچ خلافی نرفته است.

بعد تازه متوجه می‌شویم بچه پاک‌تر از گلِ ما، نه‌تنها به سمت گل رفته است که گل هم کشیده است، سرمان سوت می‌کشد. گل مظهر پاکی و نجابت است اما به سمت گل‌رفتن و گل‌کشیدن دیگر چه صیغه‌ای است؟

مغز عاشق لذت آنی است و سرخوشی واقعی و در لحظه می‌خواهد، هر چه به مغز بگویی این تفریح و این گل و این نارفیقِ به ظاهر رفیق به دردت نمی‌خورد، باور نمی‌کند و نمی‌پذیرد.

هر چه به مغز بگویی، این‌ها عوارض و خطر دارد، آسیب‌زا ، توهم‌زا و نابودکننده است، باز هم قبول نمی‌کند.

هر چه به مغز بگویی به جایش کتاب بخوان، مطالعه کن، ورزش کن، بازهم به حرفت گوش نمی‌دهد و در برابرت می‌ایستد، وسوسه‌ و پرخاش می‌کند که کتاب و ورزش و مطالعه سخت است، هیجان و سرخوشی ندارد.

انگار عقل و منطق در برابر احساسات آنی و لذت‌آفرین کم می‌آورد، فرد با اینکه می‌داند مصرف موادمخدر ضرر دارد، به سمتش می‌رود؛ بلکه ناخودآگاه کشیده می‌شود.

محیط مطلوب، رفیقِ موافق و مواد مناسب؛ بی‌خیالِ عقل و منطق و هر چه آدمِ ناموافق، یا خودش نمی‌خواهد از این لذت‌ آنی دور شود یا می‌خواهد؛ ولی نمی‌تواند.

دوستانی به ظاهر دوست و به واقع نادوست دارد که نمی‌گذارند از این ورطه رهایی یابد، چنان غرق در مصرف شده که نمی‌تواند خودش را نجات دهد. نمی‌داند این دسته‌گلی که با مصرف گل به آب می‌دهد، هیچ‌جوره نمی‌توان درستش کرد.

عوارض مصرف

عوارض مصرف گل نخست، بر مغزمان اثر می‌گذارد، میلیاردها "نورون" و مواد مخدری که شیشه عمر نورون‌های مغزمان را می‌شکند و به آتش می‌کشد در ابتدای مصرف، حس روشن‌شدن و سرخوشی و بعد آتشی فراگیر و نورون‌سوز.

حافظه کوتاه‌مدتمان هم قربانی این لذت زودگذر شده و نتیجه‌اش این می‌شود که موقع خواندن زود خسته می‌شویم، به خاطرسپردن و تمرکز برایمان سخت می‌شود و بی‌حوصله و به معنای واقعی کلمه بی‌انگیزه می‌شویم، آن چنان درگیر توهم و دنیای ساختگی درون خواهیم شد که انگیزه‌ای برای کار یا ورزش و حتی ارتباط و تعامل با دیگران برای ما نمی‌ماند.

اضطراب شدید، افزایش ضربان قلب، افسردگی، هراس‌های ناگهانی، گاه سوءظن شدید و پرسش‌هایی مانند چه کسی تعقیبم می‌کند؟ و چه کسی می‌خواهد به من آسیب بزند؟ و جهنمی از ترس، نهفته در سراسر وجود می‌شود و به جایی می‌رسیم که حتی برای لبخندزدن هم نیاز به مواد داریم.

مقصر کیست؟

نخستین انگشت اتهام به سمت خودمان است به عنوان پدرومادر و بعد دوستانی که دور و بر فرزندمان را گرفته‌اند. شاید هیچ‌گاه فرصت نشده است رک و راست به فرزندمان از عوارض مصرف مواد بگوییم: اینکه خانمان‌سوزند، جنایت‌سازند و در یک لحظه‌ ممکن است تو را از فردی سالم و بی‌گناه به قاتلی جانی و خطرناک تبدیل کنند. غیرت‌سوز و مغزسوزند. و پوک و از خود بی‌خودت می‌کنند.

شاید نوجوان یا جوانمان را درک نکرده‌ایم: اینکه جوانی همراه است با هیجان و سرکشی و عاشقی؛ جوان است و وسوسه تجربه‌های جدید؛ جوان است و خلاف‌های ریز و درشت پنهانی؛ دور از چشم پدرومادر؛ همراه با هم‌سن‌وسالان پرشور و شر و جوان است و هزار آرزوی رؤیایی. همواره در پی خوشبختی و لذتی آنی، لذتی که اگر درست آموزش نبیند و همراهی‌اش نکنیم، گاه آن را در بطری می‌جوید، گاه در سرنگ و گاه در دود غلیظی که عقل را می‌دزد و روح را به تباهی می‌کشاند.

این گونه می‌شود که جوان پاک‌تر از گل ما، ناگهان به سمتی کشیده می‌شود که به تصورش گلستان است و به‌واقع خارستان.

چنانچه دردها و دغدغه‌های فرزندمان را نشناسیم و ندانیم، تبعاتش را دیر یا زود خواهیم دید؛‌ دردهایی از همه نوع: دردِ تنهایی، دردِ فهمیده نشدن، دردِ فشارهای تحصیلی، دردِ شکست عشقی، یا حتی دردِ پوچی و بی‌معنایی.

کافی است درکش نکنیم، رهایش کنیم و امیدوار باشیم خودش مسیرش را پیدا کند. با شیر یا خط یا هر چه بادا باد. از ما که آبی گرم نشود، هستند ناجوانمردانی در این دیار که به سراغ فرزندمان بیایند و به ظاهر برایشان پناهی امن شوند. با هدیه‌ای دل‌فریب و جذاب که نامش هم زیباست: «گل». هدیه فرستاده از بهشت نه، این گل، از جهنم است. نه اینکه آن را ببوید که این گل را می‌کشد تا دردهایش را به فراموشی سپارد، غافل از اینکه خودش را به نابودی می‌کشاند.

گاه پای «فقر فرهنگی» در میان است و خودمان بستری فراهم کرده‌ایم برای این ناگُل‌های به ظاهر گل. گل‌هایی کُشنده.

بزرگ‌شدن در خانواده‌ای که مصرف مواد در آن عادی است یا بزرگ‌شدن در محیطی که گل‌کشیدن نماد «کلاس» و «شجاعت» است، در چنین فضاهایی سخت است جذب این گل نشدن.

و اما رفیق ناباب؛ آن دوستان به‌ظاهر خندان و به‌واقع فریبنده. نارفیق‌ مردمانی که خود اسیر موادند و غرق‌شدن به تنهایی را نمی‌خواهند. دست و پای فرزندمان را می‌گیرند و به عمق نابودی می‌کشند. ترفندشان هم هر چند قدیمی و نخ‌نماست؛ اما همچنان قربانی می‌گیرد و فریب می‌دهد: «بیا فقط یک بار امتحان کن، ضرر نداره».

راه بازگشت؟

فراهم‌ساختن محیطی امن: خانواده محلی برای پناه‌آوردن باشد و نه جایی برای بازجویی و بازخواست. محلی که فرزندمان بدون ترس از قضاوت، مشکلات و دردها و دغدغه‌هایش را مطرح کند. تهدید و ترس به تنهایی کارساز نیست. سازنده حرف بزنیم: «من نگرانتم»، «دوستت دارم و می‌خواهم کمک کنم». اتهام نزنیم.

لذت‌های واقعی و ماندگار را به فرزندمان بیاموزیم. لذت کمک به دیگران. لذت پیاده‌روی در پارک، لذت خواندن کتابی که گاه دنیای آدمی را تغییر می‌دهد، لذت یادگیری یک مهارت از تایپ ۱۰ انگشتی گرفته تا یادگیری شنا و موسیقی و رفتن به سفرهای گروهی. این‌ها لذت‌هایی‌اند با ایجاد حسی عمیق؛ نه یک نشئگی موقت و مخرب.

مقاومت در برابر فشار همسالان با گفتن «نه مقدس»: «نه، من لازم ندارم.» «نه، حالم را بد می‌کند.» «نه، ورزش برام مهم‌تره.»

درمان تخصصی: از متخصصان ترک اعتیاد و روانپزشکان و روانشناسان کمک بگیریم.

نکته پایانی اینکه هر چقدر پارک و فضای رایگان برای ورزش و تفریح بسازیم، کم است. کافه‌کتاب‌هایمان معدود است. محفل‌های هنری و ادبی و شعر و قصه و موسیقی‌مان کم‌تعداد و کم‌رونق است. فضاهایی بیشتر برای شادی و فریادهایی از ته دل و پر از هیجان نیاز است. که اگر آن فریاد در گلو بماند، بغض می‌شود، سوز می‌شود، ناله می‌شود و خدای‌ ناکرده با دود گل و حشیش و مصرف مواد، آرام می‌شود.

* معاون فرهنگی‌اجتماعی پلیس استان یزد





آخرین خبر یزد در اینستاگرام : https://instagram.com/yazd_today
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره