این دختر ۷ ساله کرمانی را امام رضا(ع) شفا داد
فارس/ عطر حرم که در بیمارستان میپیچد، دلش آرام و چشمهایش رنگ امید میگیرد، پرچم آقا روی پیشانی دخترش قرار میگیرد و رنگش تغییر میکند.
پدر دورتادور خانه را قدم زده، بارهاوبارها، پاشنه پایش از درد میسوزد اما احساسش نمیکند، همه فکر و ذکرش روی تخت بیمارستان است.میرود افضلیپور و برمیگردد، از پلهها بالا میرود، دوباره بر میگردد و سر جایش مینشیند، به دقیقه نکشیده، دوباره بلند میشود و قدم میزند و قدم میزند، شب از نیمهها گذشته و او کتاب دعا را کنار نمیگذارد.
هر چه دعا بلد بوده خوانده و هر ذکری که در یادش بوده بلندبلند تکرار کرده، خدا را تا جان داشته قسم داده و نذر پشت نذر ردیف کرده!
جانش به لب رسیده، از وقتی فهمیده دخترکش بین مرگ و زندگی دستوپا میزند و فاصله عزیزدردانهٔ ۷ سالهاش بین ماندن و رفتن، به نازکی یک مو رسیده است، وجودش تَرَک برداشته و زیر پایش خالی شده است.
دردش تازه میشود و این بار خیابان به خیابان را طی میکند، سپیده که بزند، شاید خبری بشنود که قامت بلندش را بشکند و یکعمر کمرش را خم کند.
اذان صبح، از مسجدی میگذرد و با بنری که میبیند، تازه یادش میآید، امروز شهادت امام حسن عسکری(ع) است. سرش را بالا میگیرد و امامزمان(عج) را قسم میدهد، به خودش، به پدرش، به همه اجدادش پاکش! یاد حرم میافتد و آخرین باری که مشهد رفته، عکسهای گوشیاش را مرور میکند و به آن روز میرسد، روزی که فائزه را قلندوش کرده و کنار پنجره فولاد عکس گرفته بود.
آن فضا با لبخند دخترک، حالوهوایش را عوض کرده و همان جا نذر میکند اگر خداوند فائزهاش را به او برگرداند دوباره این قاب را تکرار کند.
میرود بیمارستان و پیشانی روی پیشانی دخترش میگذارد و امام رضا(ع) را صدا میکند، ازتهدل و با همه وجود!صدای خادمان آقا امام رضا(ع) را میشنود که بهمناسبت شهادت امام حسن عسکری(ع) با پرچم متبرک جد بزرگوارش به عیادت بیماران آمدهاند.
عطر حرم که در بیمارستان میپیچد، دلش آرام و چشمهایش رنگ امید میگیرند، پرچم آقا روی پیشانی دخترش قرار میگیرد و رنگش تغییر میکند.دو ساعت میگذرد و فائزه در میان بهت و ناباوری خانوادهاش چشم باز میکند، پدر باورش نمیشود ضریب هوشی ۲ چطور روی ۲ ساعت بالا آمد!نمیشود، مگر با معجزه و دعای امام رضا(ع)