نماد آخرین خبر

روایتی از زندگی «طاها گرایلو»؛ جوانی که از کودکی عاشق وطن بود

منبع
مهر
بروزرسانی
روایتی از زندگی «طاها گرایلو»؛ جوانی که از کودکی عاشق وطن بود

مهر/ طاها گرایلو، جوانی با ایمان راسخ و تعهدی بی‌نظیر به میهن، از روستای مینودشت، در بیست سالگی به فیض شهادت نائل آمد و نامش ماندگار شد.

در یکی از روستاهای ساده و آرام شهرستان مینودشت در استان گلستان، خانه‌ای است که هنوز از خاطرات جوانی پاک و پر از ایمان سخن می‌گوید؛ جوانی که با لبخندش آرامش را به دل‌ها آورد و با رفتنش، جاودانه شد. «طاها گرایلو»، پسر بیست‌ساله‌ای که از کودکی عاشق وطن و خدمت بود و در جنگ ۱۲ روزه، جانش را در راه حفظ دین و کشور فدا کرد. امروز قصه زندگی وی را از زبان مادر و پدرش روایت می‌کنیم؛ روایتِ دل‌هایی که پر از غرور و دلتنگی است، از پس هر کلمه اشک‌ها نهفته است.

ایمان عمیق از کودکی تا استقامت در امتحان

فاطمه قزلسفلو، مادر طاها، با صدایی که گاه در پس اشک‌ها گم می‌شود می‌گوید: طاها از کودکی فرق داشت. از همان ابتدا اهل نماز و روزه بود. حتی در گرمای تابستان، روزه می‌گرفت و هیچ‌وقت به گرسنگی و تشنگی شکایت نمی‌کرد. انگار یک مرد بزرگ کوچک بود.

مادر خاطره‌ای تلخ اما گویا از همان روزها تعریف می‌کند که توپ والیبال به صورت طاها برخورد کرد و دو دندان جلویش شکست، وقتی طاها به خانه رسید مادر خواب بود اما وی با دهن پر از خون، صبر کرد تا مادر بیدار شود و حتی در آن شرایط روزه‌اش را نشکست مادر می‌گوید وقتی بردمش بیمارستان دکتر گفت روزه‌ات باطله، اما طاها گفت نه مامان، من روزه‌ام را نمی‌شکنم. این جمله نه تنها پاکی و استقامت طاها را نشان می‌دهد، بلکه بیانگر ایمان عمیق بود.

آرزوهای جوانانه برای خدمت به وطن

روایتی از زندگی «طاها گرایلو»؛ جوانی که از کودکی عاشق وطن بود

از همان کودکی، طاها آرزوی پلیس شدن را در دل داشت. وقتی تصویر مأموران نیروی انتظامی در تلویزیون می‌آمد، چشمانش برق می‌زد و می‌گفت: منم یک روز پلیس می‌شم، از وطنم دفاع می‌کنم.

حتی وقتی دیپلم گرفت و دانشگاه قبول شد، راهی را انتخاب کرد که از ته دل دوست داشت؛ راهی که به خدمت در نیروی انتظامی منتهی می‌شد.

مادر می‌گوید: زمانی که دانشگاه قبول شد گفت مامان من دانشگاه نمی‌روم، من باید برم نظام. ما هم مخالفت نکردیم، چون می‌دانستیم دلش به این راه است.

سختی‌های راه و پیش‌بینی شهادت

لحظه‌ای سکوت می‌کند و به روزهای سخت و دوری فکر می‌کند: وقتی تقسیمش کردند طاهای من افتاد سیستان‌وبلوچستان، طبق گفته‌های دوستانش همانجا لبخندی زد و به بقیه گفت ما که افتادیم سیستان و بلوچستان به یک سال هم نمیرسه شهید میشیم اما شما فکری برای خودتان کنید و طبق صحبت دوستانش این موضوع به شش ماه هم نکشید و قبل از اینکه به سیستان برود شهید شد.

لحظه‌های تلخ و جان‌سوز شهادت

روایتی از زندگی «طاها گرایلو»؛ جوانی که از کودکی عاشق وطن بود

طاها درست همان‌طور که پیش‌بینی کرده بود، در بیست سالگی به شهادت رسید. مادر با بغضی که به سختی کنترل می‌کند، ادامه می‌دهد: زمانی که پیکر طاها را آوردند اجازه نمی‌دادند من پیکرش را ببینم. گفتند بهتر است همان تصویری که تو در ذهن داری برائت بماند.

مادر می‌گوید: پیکرپسرم دوبار تشییع شد بار اول قسمت کمر به بالای فرزندم را آوردند و من اصلاً اطلاعی نداشتم اما بعد ازمدتی گفتند که مابقی بدن طاها شناسایی شد اذان صبح، روز سی‌ام مرداد، مابقی اعضا بدن را آوردند. همه اهالی روستا مجدد برای تشییع جمع شده بودند همانجا بود که یاد صحرای کربلا افتادم، پسر منم مثل حضرت علی‌اکبر جوان بود.

مادر می‌گوید: اذان صبح دفنش کردن قبل از دفن فقط یک لحظه کفن کنار رفت و من یک ذره از پایش را دیدم، همان برایم دنیا بود. دلم می‌خواست بغلش کنم، اما نشد.

شخصیتی پاک و قابل احترام

طاها که همیشه پاک و با احترام بود، در بیست سال عمر کوتاهش حتی یک بار به مادرش «نه» نگفته بود. مادرش می‌گوید: هرگز پاهایش را جلوی من دراز نکرد. همیشه با احترام با پدرش حرف می‌زد و با من پر از محبت بود.

از وسایلش هم خاطراتی دارد که نمونه‌ای از نظم و وجدان طاها است: قبلاً برام صحبت کرد که لباس جنگی خریده بود و لباسش را قسطی برداشته بود بخشی از پول را داده بود و آخرین قسط درست هشت صبح همان روز تسویه کرد، وقتی پیکرش را آوردند، کیفش توی جیب لباسش بود. کیف سوخته بود اما فیش پرداختی که قبل از شهادتش انجام داده بود، دست‌نخورده بود.

نسلی که ادامه راه را می‌خواهد

پسر کوچک خانواده رضا نام دارد اکنون در کلاس نهم است، از وقتی طاها شهید شده، آرزو دارد راه برادرش را ادامه دهد. مادر می‌گوید: رضا تکرار می‌کند من هم باید پلیس شوم، حتی اگر شهید شوم. من نمی‌خواهم جلویش را بگیرم، هرچند دوباره دلم می‌سوزد، ولی این راه، راه خداست.

تصویری از عمق عشق و تعهد یک پدر

اما این فقط نگاه مادر نبود؛ پدر طاها نیز که مردی آرام و پرصلابت است، تصویری دیگر از فرزندش دارد؛ تصویری که نشان‌دهنده عمق عشق و تعهد جوانی است که از کودکی به لباس نظام علاقه‌مند بود.

پدر می‌گوید: از همان سه سالگی وقتی لباس نظامی می‌دید، ذوق می‌کرد و می‌گفت من می‌خواهم پلیس شوم. این یک آرزو نبود، بلکه یک سرنوشت بود که خودش ساخته بود.

وی در ادامه از اخلاق مثال‌زدنی طاها می‌گوید: در خانواده و میان دوستان، همه از ادب، محبت و آرامشش تعریف می‌کردند. باهوش بود و درسخوان، دانشگاه دولتی قبول شد اما دلش جای دیگری بود. گفت باید دنبال چیزی بروم که همیشه دوست داشتم.

پدر همچنین به علاقه عمیق طاها به اهل بیت و امام حسین (ع) اشاره می‌کند و می‌گوید: محرم برایش خیلی مقدس بود. حتی وقتی مرخصی نداشت، دلتنگ بود که هیئت باشد.

شب آخر طاها پر از حس عجیب بود. پدر روایت می‌کند: به پسرخاله اش گفت داداش محمد از روزی که جنگ شد ما خیلی از شب‌ها تنها نیم ساعت می‌خوابیدیم اما امشب آسمان تهران شب عجیبی است، شب‌های گذشته صدای موشک‌ها خواب را از چشمانمان گرفته بود اما امشب آرام آرام است دلم می‌خواهد خوب بخوابم و این خواب، خواب آخر شد.

روایتی از زندگی «طاها گرایلو»؛ جوانی که از کودکی عاشق وطن بود

ایمان قوی و دل آرام در روزهای سخت

پدر و مادر هر دو اذعان دارند که حتی در آن روزهای سخت، طاها هیچ‌گاه نگرانی به خانواده منتقل نکرد. مادر می‌گوید: هر شب زنگ می‌زد، می‌گفت مامان نگران نباش، اینجا امن است. اما وی خوب می‌دانست که آنجا آرامش واقعی نبود، اما روحش آرام بود و ایمانش محکم.

بعد از شهادت، مردم روستا با آمدن به مزار طاها، می‌گویندآرام می‌شویم. مادرش هر بار که به مزارش می‌رود، دلش سبک می‌شود و احساس می‌کند هنوز با وی سخن می‌گوید.

پدر و مادر هر دو معتقدند که رفتن طاها رفتنی پاک و عزتمندانه بود: دنیا پر از گناه و فریب است، وی پاک رفت، مثل نوزادی بی‌گناه. اگر می‌ماند، این آلودگی‌ها اذیتش می‌کرد.

در پایان، مادر با بغضی پر از افتخار می‌گوید: دلم برایش تنگ است، اما نمی‌خواهم برگردد. جایی که هست بهتر و پاک‌تر است. من به راهش، به پاکی‌اش و به لبخند آخرش افتخار می‌کنم. خدا را شکر که طاها در راه حق رفت. این بزرگ‌ترین امتحان خدا بود. از خدا می‌خواهم عاقبت همه ما هم شهادت باشد، مثل طاها.

قصه‌ای که باید نسل‌ها بشنوند

زندگی و شهادت طاها گرایلو، قصه‌ای است از ایمان، عشق، فداکاری و پاکی که باید نسل‌ها بشنوند و از آن عبرت بگیرند؛ جوانی که راهش را با تمام وجود انتخاب کرد و تا پایان، ایستاد و رفت.

آخرین خبر گلستان در اینستاگرام :
Instagram.com/golestan_today