نوداد/ از پنجره بيرون را نگاه مي کرد. زل زدن به اين بخش از محله که لچکي سبز رنگ بود براي سروصدا به پا کردن بچه ها، تفريح هر روزه اش بود، به خصوص حوالي ساعت چهار و پنج بعد ازظهرهاي فصل سرما بعد از کم سو تر شدن نور خورشيد.
مردي جوان، آشفته حال، کارتن نسبتاً بزرگ بسته بندي شده اي را در همان لچکي گذاشت، دوروبر را نگاه کرد و رفت. با خودش گفت:«لعنت بر پدر و مادر کسي که اينجا آشغال بگذارد.» کم کم سروکله بچه ها و جيغ و فريادشان پيدا شد.هنوز تعدادشان به پنج نفر نرسيده بود که کارتن طناب پيچي شده، توجه شان را جلب کرد. درش را باز کردند و يک باره از کارتن فاصله گرفته بودند و به سرعت دور شدند. مرد فهميد که بايد کاسه اي زير نيم کاسه باشد. تا به کارتن رسيد، تلفن را برداشت و به ۱۱۰ زنگ زد. او جسد يک زن را داخل کارتن يافته بود.
قانون، باورش نمي شد که در آن روز قاتل را چشم هايش ديده است. از بخت بد، عينکش را هم نزده بود تا به خوبي مرد را به خاطر بياورد. او را ميان سال (نسبتا جوان) ديده بود با شلوار لي و بلوز تيره. همه اطلاعاتي که در اختيار ماموران پليس قرار داد چنين چيزي بود.
داخل کارتن زن چهل و چند ساله، کوچک جثه با شلوار لي و نيمه عريان قرار داشت که دهانش را با دستمالي پر کرده بودند. اين زن به پزشکي قانوني منتقل و علت مرگ خفگي تعيين شد. البته بررسي جسد نشان داده که در آخرين ساعات زندگي خود با مردي رابطه داشته است؛ فردي که به نظر پليس مي توانست همان مرد کارتن به دست باشد.
آغاز تحقيقات در اولين قدم اطلاعات مربوط به گم شده ها بررسي شد اما هيچ کس فردي با چنين مشخصاتي را گم نکرده بود. به اين ترتيب ايده آدم ربايي منتفي بود. پرونده با سردرگمي کامل پيش مي رفت تا اينکه يک تلفن همراه همه پرسش ها را پاسخ داد.
مرد جواني تلفني را در يکي از خيابان هاي کرج پيدا مي کند و آن را به کلانتري تحويل مي دهد.
وي مدعي است که مردي با تلفن تماس گرفته و صاحب آن را همسرش معرفي کرده است. ماموران منتظر مي مانند که مرد مرموز مجدد تماس بگيرد، مرد تماس مي گيرد و به آگاهي احضار مي شود. مرد داستان را چنين تعريف مي کند: «چند روزي مي شود که از همسرم خبري ندارم. سه روز پيش مردي با گوشي همسرم با من تماس گرفت. گفت برادر يکي از دوستان همسرم به اسم نيلوفر است. همسر من فقط يک دوست داشت و من نيلوفر را نمي شناختم. آن مرد مدعي شد که همسرم مهمان آن ها بوده و مسموم شده است. گفت حوالي ساعت ۱۱ با دخترم در ميدان حر باشم تا ما را به خانه خواهرش ببرد. من و دخترم در ميدان حاضر شديم اما از مرد مرموز خبري نبود».
وي ادامه داد: «با او تماس گرفتم، براي نيامدنش بهانه آورد. چند ساعت بعد دوباره با ما قرار گذاشت اما نيامد. وقتي با او تماس گرفتم گفت همسرم نمي خواهد من را ببيند و فقط منتظر دخترم است. بعد از اينکه حاضر نشدم دخترم به تنهايي با او ملاقات کند تلفن را خاموش کرد و ديگر ردي از همسرم ندارم».
دختر ۲۰ ساله اين مرد نيز با کمي تفاوت گفته هاي پدرش را تاييد کرد. سوال اصلي اين بود: چرا مرد گم شدن همسرش و اين تلفن هاي مشکوک را به پليس اطلاع نداده بود و جواب دختر اين بود: «مرد مرموز به پدرم گفت که مادرم از اثر مصرف زياد مشروب مسموم شده است. براي همين پدرم ترسيد که با پليس تماس بگيرد. پدرم مانند من مي دانست که مادرم روابط عجيب و غريبي دارد، هيچ چيزي براي مادرم کافي نبود و دوست داشت روابط مختلف را آزمايش کند. ما عادت داشتيم که برخي شب ها منزل نباشد و گاهي هم بدون اطلاع خانه نيايد. مادرم عادت نداشت به هيچ سوالي پاسخ دهد و به همين دليل روز قبل از اينکه ناپديد شود متوجه حالت روحي عجيبش شدم اما چيزي نپرسيدم چون خوب مي دانستم پاسخي به من نخواهد داد».
بررسي شماره هاي داخل تلفن همراه اين تلفن داستان عجيب تري هم داشت. مرد وقتي آن را تحويل گرفت، گفت: «اين گوشي را دو سال پيش همسرم گم کرده بود. نمي دانم چطوري آن را دوباره پيدا کرده است.» حال بايد بررسي مي شد که اين تلفن چگونه سر از کرج در آورده است.
با بررسي تلفن همراه، اطلاعاتي از يک زن به اسم شهرزاد، ۳۴ ساله و مجرد به دست آمد. وي در رابطه با سرقت تلفن همراه دستگير شد اما روح وي نيز از ماجرا خبري نداشت: «من گوشي را از عليرضا هديه گرفتم».
عليرضا همان کليد حل اين معماست؛ مردي که شهرزاد او را چرب زبان تعريف مي کند. متاهل است و ۴۵ ساله که ماه ديگر همسرش برايش فرزندي را به دنيا مي آورد.
شهرزاد گفت: «عليرضا با زن ها رابطه برقرار مي کرد و از آن ها پول مي گرفت. من همسر صيغه اي او بودم و با هم رابطه داشتيم. مي دانستم که متاهل است و مي دانستم که با زن ديگري به اسم ترانه هم رابطه دارد». مدت ها قبل اين گوشي را آورد و به عنوان هديه به من داد. البته بعدها سعي کرد به بهانه هاي مختلف آن را از من بگيرد اما زير بار نرفتم و نگهش داشتم. نمي دانستم آن را ربوده است.
شهرزاد هيچ اطلاعاتي از محل زندگي عليرضا نداشت. عليرضا با او از تلفن عمومي تماس مي گرفت و هميشه قرارهاي شان را به اين ترتيب هماهنگ مي کردند. حتي دوست ديگر ترانه که از دوستي او با عليرضا خبر داشت چيزي زيادتري از عليرضا نمي دانست.
او گفت: «حوالي ميدان ونک اين دو با هم آشنا شدند. ترانه قبل از اين مرد هم در ترکيه با مرد ديگري وارد رابطه شده بود. اين زن آرام و قرار نداشت و هيچ چيزي برايش کفايت نمي کرد».
بايد منتظر مي ماندند که دوباره عليرضا با آن ها تماس بگيرد و به دام بيفتد.چهار ماه طول کشيد که شهرزاد موفق شد قراري با عليرضا بگذارد و او را به دام ماموران بيندازد. عليرضا دستگير شد و ماجرا را تعريف کرد.
دستگيري عليرضا بعد از ماه ها انتظار عليرضا به دام افتاد؛ مردي که گفته هايش زيادتر به بيماران مي ماند تا مردي که در آستانه پدر شدن قرار دارد.
چطور با زن متاهل وارد رابطه شدي؟
روز هاي ابتداي آشنايي نمي دانستم که ترانه همسر دارد. فکر مي کردم که با برادر و دخترش زندگي مي کند اما کم کم ماجرا را برايم گفت.
چرا رابطه ات را با او ادامه دادي؟
اوايل رابطه اي نداشتيم. زيادتر با هم بيرون مي رفتيم. از من ۳۰۰ هزار تومان دستي قرض گرفته بود و پولم را پس نمي داد.
گوشي تلفنش را از کجا آوردي؟
به جاي بدهي گوشي تلفن همراهش را به من داد و کمي از طلاهاي او هم پيش من بود. تلفن را به شهرزاد هديه دادم و طلاها را هم فروختم که حدود پنج ميليون تومان شد. البته به تازگي طلاها را آب کردم.
چطور او را کشتي؟
نکشتمش. روز حادثه به خانه من آمد. قرار بود صبح بيايد اما حوالي ساعت چهار بعد از ظهر پيدايش شد. همسرم منزل نبود. با خودش شراب آورده بود، با هم شراب خورديم. آن قدر زياد خورد که تعادلش را از دست داده بود. مي گفت من را رسوا مي کند و آبرويم را مي برد. از اتاق خارج شدم که چيزي برايش بياورم تا حالش را بهتر کند، صداي خر خر او را که شنيدم فکر کردم مسخره بازي در مي آورد. به اتاق که برگشتم ديدم خود را با روسري به تخت بسته است و درصدد خفه کردن خودش است. از دهانش خون مي آمد و کبود شده بود. براي اينکه خونريزي او خانه را کثيف نکند دستمالي را به دهانش گذاشتم و با دست هايم گردنش را فشار دادم تا مرد.
آن روز با او رابطه هم داشتي؟
بله چندين بار. زن عجيب و سيري ناپذيري بود.
چرا به شوخي او تن دادي و خفه اش کردي؟
مي دانستم همه چيز را براي زنم تعريف مي کند. وقتي داشت خودکشي مي کرد اين فکر به سرم زد که از دستش خلاص شوم.در پايان سعيد نورالهي، قاضي شعبه ۳۳ کيفري، عليرضا را به قصاص نفس و حد زناي محصنه محکوم کرد. اين حکم از سوي ديوان عالي کشور نيز مورد تاييد قرار گرفته است.
بازار