برای «شهریار» موسیقی هیچ وقت مبتذل نشد/ روایتی از یک وابستگی!

مهر/ فرهاد فخرالديني آهنگساز و رهبر ارکستر شناخته شده کشورمان چندي پيش به مناسبت گراميداشت ياد و نام مرحوم سيدمحمد حسين شهريار دلنوشته اي را در قالب يک اثر تصويري پيش روي مخاطبان قرار داده بود که در آن به بررسي ابعاد و زواياي مختلف ديدگاههاي اين شاعر بزرگ ادبيات پارسي به موسيقي ايراني پرداخته است.
فخرالديني در بخشهايي از اين يادبود تصويري که در فضاي مجازي با عنوان «شبهاي شهريار و شهرياران ادب» پيش روي مخاطبان قرار گرفته بود، نوشته است:
استاد محمد حسين شهريار علاقه بسيار فراواني به موسيقي داشت و خود نيز با موسيقي ايراني آشنا بود؛ اولين معلم شهريار در شعر و موسيقي بنا به گفته خودش مادرش بوده، او در شعر زيباي «اي واي مادرم» چنين ميگويد: «او با ترانههاي محلي که ميسرود با قصههاي دلکش و زيبا که ياد داشت، از عهد گاهواره که بندش کشيد و بست، اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود. او شعر و نغمه در جان و دلم به خنده کاشت»
شهريار دانستن موسيقي را براي شاعر، شرط اول ميداند، خود در مقدمه کليات ديوانش در جلد دوم چنين مينويسد: «از اين جهت است که شعراي اوليه در همه اقوام و ملل دنيا موسيقي دانها بودهاند در ايران ما هم شعراي اوليه چون رودکي و ديگران چنگ مينواختند و از ترانه وارد جهان شعر و شاعري شدند.
در قصيدهاي که براي رودکي سروده است، در بيتي چنين ميگويد: «شاعر و نغمه ساز و رود نواز / خوش و خوش لهجه و خوش الحان بود»
شهريار به جاي چنگ، سه تار را انتخاب کرده بود و در نوازندگي آن از بهترين دوستان خودش، استاد ابوالحسن صبا و استاد احمد عبادي بهره گرفته بود. او با بيشتر موسيقيدانان معروف دوران خود دوست و معاشر بود و علاقه شديد او به موسيقي و دوستي ديرينهاش با اقبال سلطان و صبا و هنرمندان ديگر سبب آشنايي او با موسيقي ايراني شد.
در مورد آشنايي خود با رديف موسيقي ايراني در غزلي ميگويد: «مني شکسته که خوانم ز سوز سينه به ماهور / مگر به ساز صبا بشنوم جواب شکسته»
براي شهريار موسيقي و شعر هيچ گاه کهنه و مبتذل نشد. او عاشق شعر و موسيقي بود. در غزلي چنين ميگويد: «آنچه ديدم از نواي زندگي نامبتذل / ناله سيم سه تارم بود و ديوان غزل»
در غزلي ديگر ناله سه تار خويش را تسلي بخش حال زار خود ميداند: «نالد به حال زار من امشب سه تار من / اين مايه تسلي شبهاي تار من. اي دل ز دوستان وفادار روزگار / جز ساز من نبود کسي سازگار من»
شهريار در مواقعي که دچار بيخوابي ميشود به ساز خود پناه ميبرد: «گفتم اکنون که نيارم خفتن / باز با ساز غم دل گفتن»
او همواره نواي موسيقي را همدم و غم خوار خود ميداند و در غزلي ديگر چنين ميسرايد: «بنال اي ني که من غم دارم امشب / نه دلسوز و نه همدم دارم امشب»
شهريار بيان احساس به وسيله موسيقي را از شعر موثرتر ميداند و به مصداق آنجا که سخن باز ميماند موسيقي آغاز ميگردد، ميگويد: نيست در شعر من آن رقت و ايهام قديم / دگر اين قصه حوالت به زبان ساز است – گوش کن ترجمه راز و نياز من و توست / لحن موسيقي اگر ساز و اگر آواز است»
و در غزلي ديگر ميگويد: «باز کن نغمه جان سوزي از آن ساز امشب / تا کني عقده اشک از دل من باز امشب – ساز در دست تو سوز دل من ميگويد / من هم ازدست تو دارم گله چون ساز امشب – زير هر پرده ساز تو هزاران راز است / بيم آن است که از پرده فتد راز امشب»
شهريار با بيشتر هنرمندان و موسيقيدانان زمان خود مثل اقبال سلطان، صبا، احمد عبادي، حسين تهراني و دوستان ديگر معاشر و با صبا بيش از ديگران مانوس بود. شهريار در آن محافلي که هنرمندان جمعاند، ولي وقتي صبا در آن مجلس نيست، جاي او را خالي ميبيند و با ياد او ميسرايد: «شهريارا نه تو اين بس همه با ياد صبا / هر که دل داشت در اين شهر صبايي دارد»
مرگ صبا اثري جانگداز در روحيه لطيف حساس و شاعر نازک طبع به جا ميگذارد و ميپندارد که دنيا به سر آمده است. او در قصيدهاي که براي دوست خود سروده، چنين ميگويد: «عمر دنيا به سر آمد که صبا ميميرد / ور نه آتشکده عشق کجا ميميرد – صبر کردم به همه داغ عزيزان يا رب / اين صبوري نتوانم که صبا ميميرد.
شهريار در همه حال به ياد صباست و در اشعار خود همواره از او ياد ميکند. در بيتي که براي بانو صبا سروده، چنين ميگويد: «ياد صبا ترانه محزون عمر ماست / با سوز اين ترانه محزون چه ميکني»
او درباره استاد احمد عبادي دوست ديرينهاش ميگويد: «ز شوق سوز دل آميختم به ناله ساز / که ساز در کف معبود من عبادي بود»
شهريار بعضي اوقات با تکرار و تاکيد بعضي از حروف، موسيقي مناسبي به شعر خود ميدهد، مثلاً در غزل «پروانه در آتش» از تکرار «شين» سوزش گرماي وجودش را در موسيقي شعر تجسم ميبخشد: «پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب / ميسوزم و با اين همه سوزش خوشم امشب»؛ جالب است که يادآوري کنم در موسيقي ساز سنج، صداي «ش» ميدهد و در جاهايي که احتياج به اين داريم که سوزش گرما و تابش خورشيد را نشان دهيم از اين صدا استفاده ميکنيم.
شهريار در برخي موارد که از موسيقي صحبت ميکند به قدري به موسيقي نزديک ميشود که ميتوان صداي موسيقي را از شعر او شنيد. شهريار با موسيقي به وجد ميآيد و اين وجد را در شعر او ميبينيم. موسيقي شعر شهريار در اثر جاودانهاش «حيدربابا» چنان است که گويي موسيقي نيز براي کوهها و رودها و دشتهاي حاصلخيز آذربايجان ساخته شده و در عين حال اين موسيقي بيانگر زندگي روستايي اين خطه با آداب و سنن خاص خود است.
صداي موسيقي يا لحن شعر اين منظومه بي اختيار هر آذربايجاني را به ياد طبيعت زيباي آذربايجان مياندازد و امروز عاشيقهاي آذربايجان اشعار ترکي او را با نواي ساز خود توأم و موسيقي محلي آذربايجان در دلهاي مردم جاري ميسازند. شعرهاي شهريار از ديدگاه خوانندگان و آهنگسازان نيز همواره مورد توجه بوده و الهام بخش موسيقيهاي زيبا در آثار آنها شده مثل قطعه زيباي «حالا چرا» اثر زندهياد روح الله خالقي با صداي زنده ياد بنان بر روي غزلي از او.
پدر من محمد علي فخرالديني متخلص به محزون از دوستان شهريار و از شاعران آذربايجان بود. شهريار در سوگ پدر من قطعه دارد که آن را به زبان ترکي نوشته است.