نشست
جَلَسَت والخوفُ بعینیها
بازار
نشست و ترس در چشمان اش بود
تتأمَّلُ فنجانی المقلوب
فنجان واژگونم را نگاه کرد
قالت: یا ولدی.. لا تَحزَن
گفت: اندوهگین مباش پسرم
فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب
عشق سرنوشت توست
الحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب
عشق سرنوشت توست
یا ولدی، قد ماتَ شهیداً
من ماتَ على دینِ المحبوب
پسرم هر که در راه محبوب بمیرد قطعاشهید است.
یا ولدی، یا ولدی
پسرم پسرم
بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً
بسیار نگریستهام وگردش ستارگان بسیار را دیدهام
لکنّی.. لم أقرأ أبداً فنجاناً یشبهُ فنجانک
اما هیچ فنجانی شبیه فنجان تو نخوانده ام
بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً
بسیار نگریستهام و گردش ستارگان بسیار را دیدهام
لکنّی.. لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک
پسرم هرگز غمی چون غم تو نشناخته ام
مقدورک ان تمضى أبدا فى بحر الحب بغیر قلوع
سرنوشت تو، بی بادبان در دریای عشق راندن است
وتکون حیاتک طول العمر، طول العمر کتاب دموع
و سراسر زندگیات سراسر زندگیات کتابی است از اشک
مقدورکأن تبقى مسجونا بین الماء وبین النار
و تو گرفتار میان آب و آتشی
فبرغم جمیع حرائیقه
با وجود همه ی سوزشها
فبرغم جمیع سوابقه
با وجود همه ی پیامدها
وبرغم الحزن الساکن فینا لیل نهار
و با وجود اندوهی که ماندگاراست در شب و روز
وبرغم الریح وبرغم الجو الماطر والاعصار
و با وجودگردبادو هوای بارانی، موج ها
الحب سیبقى یاولدی
پسرم عشق برجای میماند
أحلى الاقداریاولدی
عشق زیباترینِ سرگذشتهاست
بحیاتک یاولدى امراة
در زندگی ات زنی است
عیناها سبحان المعبود
با چشمانی شکوهمند
فمها مرسوم کالعنقود
دهانش خوشه انگور
ضحکتها أنغام وورود
و خنده اش گل ومهربانی
والشعر الغجرى المجنون یاسافر فى کل الدنیا
و موی پریشان و دیوانه وارش به گوشههای دنیا سفر میکند
قد تغدو أمرأة یاولدى یهواها القلب هی الدنیا
پسرم زنی انتخاب کردهای که دنیا دوست اش دارد
لکن سماءک ممطرة
اما آسمان تو بارانی است
وطریقک مسدود مسدود
و راه تو بستهاست و بستهاست
فحبیبةُ قلبکَ.. یا ولدی نائمةٌ فی قصرٍ مرصود
پسرم! معشوقهات در در خواب است درکاخی از نگاهبانان
من یدخُلُ حُجرتها من یطلبُ یَدَها..
هرکه بخواهد وارد خانه اش شود یا دست اش را بگیرد
من یَدنو من سورِ حدیقتها
هر که بخواهد از پرچین باغش بگذرد
من حاولَ فکَّ ضفائرها..
هر که بخواهد گره گیسوانش را بگشاید
یا ولدی.. مفقودٌ.. مفقود
پسرم ، ناپدید میشود و ناپدید میشود و ناپدید
ستفتش عنها یاولدی فى کل مکان
پسرم به زودی در همه جا به جستجوی او خواهی رفت
وستسأل عمها موج البحر وستسأل فیروز الشطأن
از موج دریا و مرواریدهای کرانه سراغش را می گیری
وتجوب بحارا وبحارا وتفیض دموعک أنهارا
و در می نوردی و می پیمایی دریاها و دریاها را و اشک هات رودخانه می شود
وسیکبر حزنک حتى یصبح أشجارا
وغم ات که فزونی مییابد درختان سر برمیکشند
وسترجع یوما یاولدی مهزوما مکسور الوجدان
روزی باز خواهی گشت پسرم نومید و خسته
وستعرف بعد رحیل العمر
و از گذر عمر خواهی دانست
بأنک کنت تطارد خیط دخان
که تمامی زندگی ات را در پی رشته ای از دود بوده ای
فحبیبة قلبک یاولدی لیس لها أرض أو وطن أو عنوان
پسرم معشوقه ات نه وطنی دارد نه سرزمینی و نه نشانی
ما أصعب أن تهوى أمرأة یاولدی لیس لها عنوان
و چه سخت است عشق به زنی که او را نام و نشانی ندارد