نماد آخرین خبر

ناگفته‌های رئیس تشکیلات مخفی حزب توده در ایران

منبع
فارس
بروزرسانی
ناگفته‌های رئیس تشکیلات مخفی حزب توده در ایران
فارس/ رئيس تشکيلات مخفي حزب توده در ايران ناگفته هايي از اين تشکيلات مخوف را اعلام کرد و گفت: کيانوري سپاه را جدي نمي‌گرفت و تصورش بر اين بود که جريان اصلي که بايد از آن بترسيم، «ساواما» است و سپاه به تعبير او بچه‌بازي بود. خستگي مغزي دارد و چند باري در ميانه گفتگو، با بغض اذعان مي‌کند که چيزي از زندگي نفهميده است. مي‌گويد: «مثل اينکه شما سالها فعاليت‌هاي طولاني انجام دهيد و براي خودتان آرمان‌ها و هدف‌هاي مقدسي ترسيم کنيد اما يک باره به جايي برسيد که ديگر هيچ چيز قابل دفاع نباشد.» معتقد است که «حزب توده» ماجرايي تراژيک بود و باور به «آرمانشهر شوروي»، نابودي بسياري از انسان‌هاي سالم و وطن‌خواه را در پي داشت. پيرمرد 68 ساله تاکيد مي‌کند که تجربه اين سالها خيلي چيزها به او آموخته است و در پاسخ به درخواست ما براي انجام يک گفتگوي صريح، مي‌گويد: «راحت باشيد؛ اگر من امروز نظري را داشته باشم بايد بتوانم منطقي از آن دفاع کنم و اگر هم در گذشته نظري داشتم که امروز مورد قبولم نيست بايد شجاعانه از آن انتقاد کنم.» «محمد مهدي پرتوي» با نام مستعار «خسرو» رئيس تشکيلات مخفي حزب توده ايران، در ارديبهشت سال 62 به همراه چند تن ديگر از اعضاي اصلي اين حزب، در عمليات «اميرالمومنين(ع)» واحد اطلاعات سپاه، دستگير و در دادگاه به اعدام محکوم شد اما بعدها بنا بر دلايلي که در اين گفتگو به آن اشاره شده، اين حکم به چند سال حبس تقليل پيدا کرد. او در دوره سربازي بود که تحت تاثير انديشه هاي چپ و آشنايي با برخي افراد چپ گرا، جذب اين گروه‌ها شد. چند ماه مانده به پايان دوره سربازي، هسته مرکزي حزب توده توسط يکي از نفوذي‌هاي ساواک لو مي‌رود و او هم در همان پادگان محل خدمتش بازداشت، محاکمه و به يکسال حبس محکوم مي‌شود. يکسال محکوميت را در زندان‌هاي قزل قلعه، دژبان، اوين و زندان موقت شهرداري گذراند و همين موضوع سبب آشنايي بيشتر او با اکثر فعالان سياسي آن دوران و اطلاع از نقطه نظرات و خط مشي آنها شد. خودش در خصوص ماجراي بازداشتش مي‌گويد: «روز 28 مرداد 1350 و در آستانه جشن‌هاي 2500 ساله به زندان افتادم. بهمن سال 49 جريان سياهکل پيش آمد که در واقع نقطه آغاز جنبش به اصطلاح مسلحانه چپ بود که آغازگر آن سازمان فداييان خلق بود. البته قبلا سازمان مجاهدين هم فعاليت‌هاي مسلحانه را آغاز کرده بودند که پيش از اينکه اقدام کنند، ضربه خوردند. در آن زمان زندان‌ها عمدتا پر از وابستگان به اين 2 سازمان بود ولي گروه‌هاي ديگري هم بودند که سال‌ها پيش دستگير شده و قديمي ترينشان افرادي از حزب توده بودند. گروهي از اعضاي سازمان‌هاي اسلامي مانند حزب ملل اسلامي و موتلفه‌ نيز زنداني بودند. قديمي‌ها در زندان قصرشماره 4 قرار داشتند ازجمله پدران جنبش چريکي مثل آقاي بيژن جزني. البته خود آقاي جزني آن زمان در تبعيد بود ولي افراد ديگر گروهش در آنجا بودند.» پس از آزادي، در سال 51 با يکي ديگر از زندانيان به نام «رحمان هاتفي» فعاليت سياسي را از محفل کوچکي که عمده فعاليتش چاپ و انتشار نشريه «نويد» بود، از سر گرفت که تا زمان انقلاب در سال 57 به سازماني با حدود 200 عضو تبديل شده بود. محمدمهدي پرتوي، يکي از اعضاي اصلي حزب توده و رئيس تشکيلات مخفي اين حزب در ايران، در گفتگويي 4 ساعته با خبرنگاران سياسي خبرگزاري فارس به بيان برخي ناگفته‌هاي خود از حزبي پرداخت که بي شک در 100 سال اخير يکي از احزاب موثر در سپهر سياسي ايران بوده است. اين گفتگو در ادامه پرونده‌ مرگ يک ايدئولوژي (به مناسبت 16 ارديبهشت ماه، سالروز انحلال حزب توده) به دليل طولاني بودن، در 2 بخش منتشر مي‌شود. ** سازماندهي مجدد حزب توده در اولين روزهاي پيروزي انقلاب فارس: حزب توده پس از پيروزي انقلاب اسلامي چطور توانست تشکيلات خودش را در ايران سر و سامان دهد؟ پرتوي: قريب دو سه روز بعد از 22 بهمن، اولين کسي که از اعضاي حزب به ايران بازگشت آقاي جوانشير بود. او آمده بود که اولين ارتباطات تشکيلاتي را برقرار کند، چون گروه‌هاي متعددي بودند که هرچند مشي توده‌اي داشتند و با حزب در خارج از کشور ارتباط داشتند ولي در ايران جدا از هم بودند و اين غيرمتمرکز بودن، يک خطر براي حزب محسوب مي‌شد. روايتي است که 20 گروه کوچک فعال وجود داشت که جوانشير مسئول ارتباط‌‌گيري با اينها بود و اين اولين زمينه‌هاي فعاليت علني حزب را تشکيل مي داد. جوانشير با من به عنوان مسئول بزرگترين تشکيلات در ميان آن گروه‌ها تماس گرفت. ماهم چندتا از شاخه‌هاي بعضي شهرستان‌ها را به تشکيلات جديد تحويل داديم ولي هنوز شرايطي نبود که حزب علني شود و تازه در حال شکل گيري بود. ** تشکيلات نويد، مخفي مي‌ماند آقاي کيانوري که به ايران بازگشت، گفت در پلنوم شانزدهم حزب که در اسفندماه در آلمان تشکيل شده، قرار است تشکيلات «نويد» را مخفي نگه داريم چون هنوز وضعيت معلوم نيست. ممکن است کودتا شود يا شرايط ديگري پيش بيايد و به همين دليل ما هنوز از فعاليت قانوني‌مان مطمئن نيستيم بنابراين بايد قسمتي از تشکيلات، مخفي نگه داشته شود. ** وظيفه اصلي تشکيلات مخفي «فعاليت‌هاي نفوذي» بود فارس: چطور حزبي که مدعي همراهي با جمهوري اسلامي بود و در آن مقطع هم آزادانه فعاليت مي‌کرد، سازمان مخفي داشت؟ اين جزو سنت‌هاي احزاب کمونيستي است که هميشه تشکيلات مخفي داشته باشند؟ پرتوي: بله. اين تقريبا يک سنت است، چون کمونيست‌ها بيشتر در کشورهايي فعال بودند که در آنجا شرايط قانوني نداشتند. البته احزاب کمونيست اروپايي بعد از جنگ جهاني دوم و بعد از اينکه اين کشورها شرايط کاملا دمکراتيک پيدا کردند، ديگر نيازي به تشکيلات مخفي نداشتند اما من بعدها در مطالعاتم متوجه شدم که احزاب کمونيست اروپايي، لااقل در دوره استالين، ارتباطات پنهاني بسياري با شوروي داشتند. در کشورهاي جهان سوم که حکومت‌هاي استبدادي داشتند، وجود تشکيلات مخفي، مقوله جا افتاده‌اي بود. همان موقع، يکي از وظايفي که کيانوري (دبير وقت حزب توده در ايران) براي سازمان نويد (سازمان مخفي حزب توده در ايران) تعريف کرد، فعاليت‌هاي نفوذي بود. ** نفوذ در مراکزي مثل کميته‌ و سپاه دشوار بود فارس: نفوذ در نهادهاي نظامي؟ پرتوي: بله منتهي نفوذ در مراکزي مثل کميته‌ و سپاه دشوار بود چون پيش زمينه‌هايي مي‌خواست که افراد ما نداشتند. با تلاش هايي که در اين زمينه انجام داديم تنها چند نفر جذب حزب شدند. 3 يا 4 نفر. آنهم در سطوح پايين. فقط يکي از اين افراد در تبريز پست فرماندهي داشت که بعدها اعدام شد. ** برخي افراد در ارتش آمادگي جذب را داشتند فارس: چرا اين مشکل را در ارتش نداشتيد؟ پرتوي: اولا ارتش مانند سپاه، يک سازمان ايدئولوژيک نبود و در ثاني به دليل سوابق فعاليت حزب در ارتش در دوران قبل از 28 مرداد، زمينه‌هايي در ارتش وجود داشت و برخي از افسران، زماني که دفتر حزب بازگشايي شد، مستقيم و غيرمستقيم مراجعه مي‌کردند. اينها کساني بودند که در گذشته عضو سازمان جوانان حزب بودند، يعني اين پيشينه ذهني را داشتند منتهي بعد از اين که سازمان حزب متلاشي شد به ارتش رفتند ولي همچنان گرايشات چپ خود را حفظ کردند. اينطور نبود که حزب براي نفوذ در ارتش کار خاصي انجام دهد، کساني بودند که خودشان آمادگي جذب شدن را داشتند. ** حزب توده از همان ابتداي پيروزي انقلاب در ايران تحت نظر بود فارس: حزب از چه زماني، چطور و از سوي کدام دستگاه تحت نظر قرار گرفت؟ اطلاعات سپاه بود يا اطلاعات نخست وزيري؟ پرتوي: بعد از انقلاب، در دستگاه نخست وزيري دولت موقت به اين نتيجه رسيدند که به يک سازمان اطلاعاتي نياز است و براي همين اداره ششم و هفتم ساواک يعني دو اداره جاسوسي و ضد جاسوسي را احيا کردند و نام آن را «ساواما» (سازمان اطلاعات و امنيت ملي ايران) گذاشتند که مديريت آن برعهده افرادي نظير آقايان حجاريان و مادرشاهي و چند نفر ديگر بود. اين دستگاه از همان ابتداي تاسيس، به جهت حضور افراد کارکشته‌اي که از قبل به مسائل آشنا بودند، شروع به تعقيب و مراقبت از حزب کرد، به طوري که وقتي مثلا آقاي کيانوري به ايران آمد و در خانه دخترش در خيابان فرصت مستقر شد، بعد از مدت کوتاهي به من مراجعه کرد و گفت وضعيت مشکوکي در اطراف خانه من ديده مي‌شود و مي‌خواهم بدانم اينها چه کساني هستند که مراقبت مي‌کنند. ** به اين نتيجه رسيديم که «ساواما» ما را تعقيب مي‌کند اين نخستين بار بود که تشکيلات نويد -که سازمان مخفي بود و به نوعي سازمان اطلاعاتي براي حزب محسوب مي‌شد- شروع به فعاليت اطلاعاتي کرد. در پوشش سيگار فروش و ميوه فروش کنار خيابان و غيره، تيم مراقبت درست کرديم. شماره ماشيني که کيانوري را تعقيب مي‌کرد برداشتيم و از يک نفر که در اداره شماره‌گذاري راهنمايي رانندگي داشتيم، خواستيم آن را چک کند. بعد به اين نتيجه رسيديم که شماره اين ماشين‌ها براي ساواک است و از اينجا مطلع شديم که دستگاه اطلاعات نخست وزيري يعني «ساواما» ما را تعقيب مي‌کند. اين اولين نشانه‌ها بود و البته از تابستان سال 58 نشانه‌هاي ديگري هم ديده شد. ** بي اعتمادي جمهوري اسلامي به حزب توده طبيعي بود فارس: يعني شروع بي‌اعتمادي جمهوري اسلامي به شما از همان ابتداي انقلاب بود؟ اين بي‌اعتمادي از کجا نشات مي گرفت؟ پرتوي: ريشه اين بي اعتمادي در گذشته بود. حزب تا سال 27 يک دوره‌ فعاليت علني داشت و بعد از ترور شاه، حزب غيرقانوني شد. يعني در دوره مصدق، حزب قانوني نبود ولي فعاليت علني انجام مي داد و حتي سازمان‌هاي علني داشت. در همين زمان و حتي قبل از آن، حزب، سازمان مخفي نظامي در ارتش داشت که بعد از 28 مرداد لو رفت و افراد آن دستگير شدند. با اين سوابق حزب و داشتن سبقه کمونيستي، طبيعي بود که يک دولت نوپاي اسلامي مراقب اين تشکيلات باشد. ** شوروي در اطلاعات نخست وزيري نفوذ کرده بود فارس: يک جايي خوانديم (فکر کنم از قول آقاي کيانوري) که سازمان به هيچ عنوان فکرش را هم نمي‌کرد که سپاه توانايي شناسايي و برخورد با حزب توده را داشته باشد. اين موضوع چقدر درست است؟ پرتوي: حزب بعد از 28 مرداد تا سالهاي قبل از انقلاب (53-54) که ما فعاليت خود را شروع کرديم، در داخل تشکيلاتي نداشت اما ارتباط اطلاعاتي حزب با شوروي فعال بود. شوروي‌ها چند جاي ديگر دنيا هم فعاليت‌هاي جاسوسي مستقيم داشتند يعني همه جا سعي مي‌کردند افرادي را بخرند، حتي در سال‌هايي که حزب در ايران فعال نبود، شبکه‌هاي جاسوسي حزب دستگير شدند. تيمسار مقربي يکي از جاسوسان شوروي بود که محاکمه علني شد، اتهام برادران حسين‌زاده هم که در سال 50 دستگير شدند جاسوسي براي شوروي بود. اينها با حزب ارتباطي نداشتند بلکه مستقيما با شوروي مرتبط بودند. بعدها فهميديم که شوروي، در سازمان‌هاي ساواک که پس از انقلاب در اختيار نخست وزيري بودند هم نفوذ دارد و از آنجا اطلاعات مي‌دادند. ** کيانوري سپاه را جدي نمي‌گرفت شوروي‌ها از طريق رابط‌هايي که با حزب داشتند، به ما هشدار مي‌دادند که مثلا تحت نظريم ولي معلوم بود که در سپاه نفوذ ندارند چون سپاه تازه تشکيل شده بود. همين اطلاعات باعث مي‌شد که کيانوري خيالش راحت باشد و فکر مي‌کرد اگر خطر نزديک شود، شوروي ها با توجه به منابعي که دارند اطلاع مي‌دهند. اين نظر دقيقا درست است که کيانوري سپاه را جدي نمي‌گرفت و تصورش بر اين بود که جريان اصلي که بايد از آن بترسيم، «ساواما» است و سپاه به تعبير او بچه‌بازي بود. البته وقتي کيانوري در ارديبهشت 58 به ايران آمد. سپاه و کميته تازه تشکيل شده بود. در اولين جلسه‌اي که با او داشتيم، از من پرسيد چقدر در اينها نفوذ داريد؟ من پاسخ دادم ما اصلا دنبال اين مسئله نبوديم و او تعجب ‌کرد که چرا ما در اين نهادها فعاليت‌هاي نفوذي انجام نداديم. ** پاسدارها به دنبال يادگيري بودند فارس: چه اتفاقي مي افتد که حزبي چنين متشکل‌، سازمان يافته‌ و مخفي‌، تنها 3 سال بعد از پيروزي انقلاب، از جواناني ضربه مي‌خورد که تجربه هيچ کار تشکيلاتي را نداشتند؟ پرتوي: بعد از دستگيري به اين نتيجه رسيدم که سپاه به عنوان يک سازمان جوان، نهادي بود که با ايمان حرکت مي‌کرد. به عنوان مثال، افراد ساواک که وظيفه‌شان حفاظت از حکومت شاه بود، افراد کارکشته اي بودند اما حقوق بگير و کارمند بودند و وظيفه خود را انجام مي دادند ولي عنصر ايماني و ايدئولوژيک نداشتند، اما سپاه يک سازمان ايدئولوژيک بود که عنصر ايمان در آن بسيار قوي بود، با اينکه تازه تاسيس بود اما متشکل از افراد جواني بود که با روحيه، با ايمان و با جان و دل کار مي‌کردند و طبيعتا موفق‌تر هم بودند. مورد ديگري که بعد از دستگيري متوجه شدم، اين بود که پاسدارها به دنبال يادگيري بودند و بسيار مطالعه مي‌کردند، معلوم بود که کتاب‌هاي حزب را خوانده و با تئوري‌هاي آن آشنا بودند، به خصوص افرادي که بازجو نبودند و از بخش‌هاي ديگر سپاه براي مباحثه مي‌آمدند. فارس: مثل حسين شريعتمداري؟ پرتوي: من آقاي شريعتمداري را آنجا نديدم، شايد هم بود. به هر حال افرادي که مي‌آمدند، جوان و اهل مطالعه بودند و مشتاق به اينکه بيشتر بدانند، پويا بودند و به کارشان علاقه داشتند. بنابراين اينها مي‌توانند باعث انحلال حزبي شوند که غافل بود. ** حزب آن انضباط قبل از انقلاب را ديگر نداشت از طرف ديگر، حزب علني فعاليت مي‌کرد و تنها يک شاخه مخفي داشت که آن شاخه هم انضباطي که در دوران قبل از انقلاب داشت در اين دوره به دلايل گوناگون رعايت نمي‌کرد. بنابراين آسيب پذير بود. ساواک در آن چند سال فعاليت ما در قبل از انقلاب، سعي در مقابله با حزب داشت ولي موفق نشد اما همين سازمان، بعد از انقلاب ضربه پذير شد و انضباط و ترکيب دروني آن تغيير کرد. ** برنامه احزاب کمونيستي، سياسي است فارس: اعضاي حزب توده پس از انقلاب هنوز از لحاظ ايدئولوژيکي بر مشي کمونيستي و مارکسيستي بودند و خدا را قبول نداشتند يا اينکه مشي سياسي‌شان مارکسيستي و کمونيستي بوده اما اعتقادها و گرايش‌هاي مذهبي داشتند؟ پرتوي: اينجا بايد ابتدا به مقوله مارکسيسم بپردازيم چون مي‌دانيد که در اين جريان، هم فلسفه وجود دارد و هم نظريه؛ يعني يک مجموعه کامل است. پايه فلسفي اين جريان «ماترياليسم» يعني باور به اصالت ماده است؛ بنابراين خداباوري در آن نقشي ندارد. اما برنامه احزاب کمونيستي، سياسي است. يعني مي‌گويند هرکسي که برنامه ما را پذيرفت، مي‌تواند عضو حزب بشود. حالا ممکن بود افراد معدودي هم پيدا بشوند که به خدا هم اعتقاد داشتند ولي به خاطر پذيرش برنامه سياسي حزب، عضو شده باشند. اين احزاب داراي ايدئولوژي معيني بودند و مجموعه پايه‌هاي آنها يعني پايه‌هاي فلسفي، اقتصادي، اجتماعي و مقوله برداشت تاريخي در کلاس‌هاي آنها تدريس مي‌شد منتها در احزاب جهان سومي که مذهب و سنت‌ در آنها نقش زيادي دارد، مراقب بودند که رويارويي با مردم صورت نگيرد. ** بسياري از افراد با روحيه آرمان‌خواهي جذب مارکسيسم مي‌شدند جريان مارکسيستي تا نيمه قرن 19 در حقيقت پرچم‌دار انقلاب اجتماعي و عدالتخواهي بود و همين باعث جذب ميليون‌ها نفر در دنيا مي‌شد و درواقع خيلي‌ها حتي پيش از آنکه از نظر فلسفي و فکري اين مباني را پذيرفته باشند، به خاطر آرمان‌خواهي جذب اين جريان فکري و سياسي شدند. اين نوع گرايش به حزب، در کشورهاي جهان سومي مثل ايران تقريبا بيشتر است و چون مذهبِ سنتي رايج در خانواده‌ها پاسخگوي نيازهاي فکري نبود، در نتيجه تعلق ظاهري نداشتند و آمادگي بيشتري براي جذب شدن به اين جريان‌ها وجود داشت. ** احسان طبري درس‌هاي حوزوي خوانده بود فارس: مقاله‌اي از آقاي طبري وجود دارد که در آن نوشته بود که در زندان، کتاب‌هاي افرادي نظير علامه طباطبايي، شهيد مطهري و آيت‌الله مصباح يزدي را خوانده و از گذشته خود پشيمان شده است. آيا سران حزب زير فشار از کمونيسم و مارکسيسم بيزاري جستند يا اينکه واقعا دگرگون شدند؟ پرتوي: احسان طبري در مقطعي از روزگار جواني، درس‌هاي حوزوي خوانده بود و با مباني اسلام آشنايي مقدماتي داشت که بعدها در بين رهبران حزب، گرايش ديگري پيدا کرد. از طرف ديگر، او فلسفه مارکسيستي و تئوري‌هاي مختلف اين جريان را هم مطالعه کرده و در اين حوزه صاحب‌نظر بود و با استعدادي که داشت، توانست به يک نظريه‌پرداز مطرح تبديل شود. من با شناختي که از او داشتم، معتقدم اگر در چارچوب ايدئولوژي و تعلقات حزبي قرار مي‌گرفت، انديشه‌اش مي‌توانست خيلي پرواز کند. ** خيلي از اطلاعات را به طبري نمي‌دادند او فردي ساده‌انديش ولي صادق بود و از طرف ديگر مجبور بود در چارچوب مشخصي نيز حرکت کند. دست‌کم در همين چند سال فعاليت حزب در ايران متوجه مي‌شديم که طبري مدام مي‌خواهد از چارچوب مشخص برنامه و ديدگاه‌هاي حزبي خارج شود، يعني رفتار و مسائلي را مطرح مي‌کرد که بي‌انضباطي تلقي مي‌شد. طبري اگرچه فردي شاخص، نام‌آور و عضو هيئت رئيسه بود، ولي خيلي از اطلاعات را به او نمي دادند، چون فکر مي‌کردند ممکن است در نشست با افراد غيرحزبي مثل گعده‌هايي که با روشنفکران داشت، حرف هايي بزند. به هر حال همين چارچوب تنگ ايدئولوژيک باعث مي‌شد که دچار يک‌سري توهم‌ها باشد. من در مقطعي طبري را در جايي پنهان کرده و هرچندروز به ملاقاتش مي‌رفتم؛ خب مسائلي را مطرح مي‌کرد که احساس مي‌کردم خيلي دچار توهم است؛ توهماتي که البته خودش به آنها باور داشت. ** طبري شکست امريکا در طبس را کار شوروي مي‌دانست فارس: مثلا چه چيزهايي؟ پرتوي: طبري، قدرت برتر را براي شوروي قائل بود و اعتقاد داشت که همه چيز دست آنهاست و اصلا به طور رسمي مي‌گفت «دنيا صفحه شطرنجي است که يک طرفش شوروي و طرف ديگرش آمريکا نشسته است.» و معتقد بود شوروي و آمريکا مهره‌ها را جابجا مي‌کنند. او حتي تلقي‌اش از ماجراي شکست آمريکايي‌ها در طبس اين بود که شوروي آنها را شکست داده‌ است. حتي معتقد بود که «آقاي خميني مستقيم و غيرمستقيم با شوروي‌ها ارتباط دارد و تمام اين‌ها يک بازي براي تضعيف‌ اردوگاه امپرياليسم است؛ پس ما نبايد نگران باشيم، چون موضوع، شکست امپرياليسم است.» طبري اين را آشکارا بيان مي‌کرد. اينها واقعيتي بود که در حزب -به‌خصوص در ميان رهبران قديم- وجود داشت و نهادينه هم شده بود. ** سران حزب پيرو بي چون و چراي شوروي بودند البته بعدها با اطلاعاتي که در زندان پيدا کرده يا مطالعه کردم، فهميدم دو جناح فکري از ابتدا در حزب وجود داشت که يکي بسيار تندرو بود مثل کامبخش و ديگري جناح معتدل بود مثل اسکندري، جودت و زادمنش. اين‌ها هميشه با هم در رقابت و از لحاظ فکري و خط مشي در تعارض بودند. من در شگفت بودم که اين‌ها چطور در تمام اين دهه‌ها کنار يکديگر قرار داشتند و به اين نتيجه رسيدم که تنها چيزي که اين‌ها را کنار يکديگر نگه داشت، اعتقاد عميق به برتر بودن شوروي و پيروي بي‌چون و چرا از آن بود. ** تحول آقاي طبري، مرگ ايدئولوژيک سازمان نبود فارس: ما به اين جواب نرسيديم که تحول آقاي طبري تحت فشار بود يا خير؟ پرتوي: نخست اين مطلب را بگويم که من مخالف اين نظريه‌ام که مي‌گويد تحول آقاي طبري، مرگ ايدئولوژيک سازمان بود. مرگ ايدئولوژيک حزب توده، زمان فروپاشي نه تنها تشکيلات حزب بلکه اعتبار و سياست حزب بود. احزاب مخفي زيادي در دنيا وجود داشتند که در مقطعي، تشکيلاتشان مثلا بر اثر نفوذ پليس لو رفت و شکست خوردند ولي افرادش بر سر مواضع خود باقي مي‌ماندند تا در فرصتي ديگر، به حيات خود ادامه دهند ولي آن چه در مورد حزب توده اتفاق افتاد به نظرم يک فروپاشي کامل بود؛ اعتبار حزب از بين رفت و اين فراتر از يک شکست سازماني بود. ** رهبران حزب نتوانستند از عملکرد خود دفاع کنند مسئله اصلي اين بود که رهبران حزب پس از دستگيري نتوانستند از عملکرد خود دفاع کنند. ممکن است شخص زير فشار اطلاعاتي را لو بدهد ولي نمي‌تواند اعتقاداتش را از دست بدهد. طبري تا آخر عمر بر تغيير موضع خود باقي ماند. من شنيدم که آقاي طبري در زندان گفته بود که امروز، اسلام پرچم مبارزه با امپرياليسم را بلند کرده است. يعني ما بايد زير اين پرچم باشيم. من نمي‌دانم چقدر اين گفته مطابق با آن تئوري شطرنج بود، ولي يک نکته را خوب مي‌فهمم و آن جنبه روانشناختي قضيه است؛ شخصي که تمام عمرش را در يک جرياني گذرانده و سرمايه زندگي و اعتبارش را پاي آن گذاشته، حالا با يک شکست مفتضحانه روبه رو شده است. طبري سال‌هاي طولاني در شوروي و مدتي هم در آلمان شرقي زندگي کرده و خيلي چيزها را از نزديک ديده بود که ما آنها را نديده بوديم و فقط تبليغاتش را شنيده و گمان مي‌کرديم آرمان‌شهري است که براي ساختنش تلاش مي‌کنيم. ولي کساني که آنجا زندگي کردند و روابط، چگونگي زندگي مردم و نحوه حکومت حاکمان را ديدند، در يک مقطعي ديگر نتوانستند بايستند زيرا آن تجربيات، تجربيات مثبتي نبود. من در زندان با اين حقيقت روبرو شدم که برايم بسيار سنگين بود. ما برخي حقايق را نمي‌دانستيم اما کساني مثل آقاي طبري تجربه مستقيم داشتند. وقتي آدم احساس مي‌کند همه آن حرفها سرابي بيش نبود و ديگر نمي‌شود به آن تکيه کرد، پا در هوا مي‌ماند. ** شناخت من از اسلام يک شناخت ابتدايي و خانوادگي بود ما عادت کرده بوديم به اينکه يک ايدئولوژي تام و تمام داشته باشيم که به همه سوالات ما پاسخ مي‌دهد و ديگر احتياج به چيز ديگري نداريم، اين ايدئولوژي يک دفعه ترک برمي‌دارد و مي‌شکند. ما مانند انسانهايي شده بوديم که بدون مقدمه از هواپيما به بيرون پرتشان کرده بودند يا کسي که در دريا دست و پا مي زند؛ اين طبيعي است که چنين فردي دنبال يک پناهگاه يا پايگاه فکري جديد براي خود باشد و به اولين جايي که پيدا مي‌کند، چنگ بزند. شناختي که خود من از اسلام داشتم يک شناخت ابتدايي و به اصطلاح خانوادگي بود نه يک شناخت اساسي. ** هميشه مراقب بوديم طبري حرفي خلاف مواضع حزب نزند فارس: يعني شناخت طبري از اسلام يک شناخت عميق بود؟ پرتوي: طبري يک دوره مطالعات اسلامي داشت و مدتي هم در حوزه درس خوانده بود، بنابراين طبيعي است چنين شخصي در آن موقعيت معلق که همه ما گرفتارش بوديم، به آن پيشينه ذهني رجوع کند. ديگران خيلي چيزها را پنهان مي کردند اما طبري اينگونه نبود، ما هميشه مواظبش بوديم که حرفي ضد مواضع حزب نزند، اهل شيله پيله و دروغ گفتن نبود و تصور مي کنم واقعا به آن چيزي که اعلام کرد، رسيده بود. ** 37 جلسه ميزگرد سياسي در زندان اوين برگزار شد فارس: در مورد ديگر سران حزب چطور؟ پرتوي: واقعيت اين است که من بقيه را اينطور نديدم، به هر حال هم فشار بود و هم اين که آنها در مباني فکري خود استوار نبودند. ميزگردي در سال 66 در حسينيه زندان اوين برگزار شد و نمايندگان مجموعه گروه‌هاي چپ و تعدادي از رهبران حزب توده هم در آن حضور داشتند؛ مجري اين ميزگرد آقاي ناصر نوري رئيس بازپرسي شعبه 5 بود. او با اجازه اي که از مقامات بالاتر داشت، ترتيب اين ميزگرد را داد. اين ميزگرد در 37 جلسه و هر جلسه حدود 3 ساعت برگزار شد و تمام اين جلسات را براي پخش از صداوسيما ضبط کردند اما بعدها بنا به مصالح سياسي پخش نشد. من در آن ميزگرد به اين موضوع اشاره کردم که چه ميزان بحث شکنجه و فشار در تغيير وضعيت حزب موثر بود. ** افراد ايمانشان را از دست داده بودند من آنجا گفتم در مقطعي در زندان ساواک، اعضاء حزب زيرشکنجه تا آخر دوام آوردند اما در دوره بعد، زير کمترين فشار هم مقاومت نکردند. در يک مقطع، شخص، جوان و پرشور و آرمان خواه است و مي ايستد و مقاومت مي‌کند اما در مقطعي ديگر، ايمانش از دست رفته است و تجربه‌هاي بسياري داشته که سستش کرده است و با توجه به اين که عمده رهبران حزب کساني بودند که سال ها در خارج از کشور زندگي کرده و از نزديک واقعيتهاي ايدئولوژي حزب توده را تجربه کرده بودند، در بازجويي‌هاي اوليه به همه چيز اعتراف کردند و از آن آرمان خود تبري جستند. ** قدرت طلبي اعضا در سازمان حزب توده فارس: ما با آقاي انور خامه‌اي در خصوص حزب توده صحبت مي‌کرديم، ايشان در توصيف کيانوري مي‌گفتند که يک شر مطلق بود.اسناد ساواک نيز تلويحا گفته هاي انور خامه اي را تاييد مي کند و مي گويد: شخصيت بسيار جاه طلب و غير انساني داشت که براي رسيدن به قدرت هر کاري مي کرد، شما که حشر و نشر زيادي با او داشتيد رفتارش را چگونه تحليل مي کنيد؟ پرتوي: من کتابهاي آقاي انور خامه اي را خوانده ام و معتقدم به برخي موارد آن اشکال‌هايي وارد است ولي در مورد کيانوري بايد بگويم که او شخصيت پيچيده اي داشت. من نمي خواهم از تعبير جاه‌طلب استفاده کنم، انسان اصولا فزون خواه است و اگر انسان فزون خواه نبود در همان مرحله غارنشيني باقي مي ماند، اين فزون خواهي در عرصه قدرت، به قدرت طلبي مهارنشدني تبديل مي‌شود و در عرصه ثروت نيز مي خواهد تمام دنيا را تصاحب کند. فزون طلبي اگر در حوزه ثروت و قدرت مهار نشود، فاجعه مي آفريند. همان گفته مشهور هابز که مي گويد «قدرت، فساد مي‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق.» اين دو عرصه قدرت و ثروت بايد مهارشود. شما ببينيد برنامه و شعار مارکسيسم، «مساوات و عدالت» است. من کاري ندارم که اين برنامه عملي است يا خير ولي به هر حال در وهله اول، شخص آرمان خواهي که فقر و بي عدالتي را ديده، جذب اين گروه مي‌شود ولي اشکال کار اين است که ساختار اين احزاب يک ساختار متمرکز است. در ظاهر شعار «سانتراليسم دمکراتيک» سر مي دهند ولي اين دو مفهوم با هم تناقض دارند؛ نمي شود هم متمرکز بود هم دمکراتيک. وقتي شخص در داخل اين تشکيلات قرار مي گيرد به تدريج برايش مهم مي شود که در اين هرم قدرت حزبي، در کجا قرار بگيرد. دوستاني را از نزديک مي‌شناختم که جان و مالشان را در اين راه گذاشته بودند، فردي خانه پدري موروثي خود را فروخته بود و پولش را براي کمک به حزب داد و خودش اتاق اجاره کرد ولي برايش مهم بود که در ساختار حزب، کجا قرار دارد و چرا مسئوليت بالاتري ندارد؟ ** هدف براي کيانوري، وسيله را توجيه مي‌کرد « قدرت طلبي»، يکي از شاخصه‌هاي احزاب کمونيستي است که ساختارشان، ساختار متمرکز و از بالا به پايين است، در نتيجه جناح بندي هاي دروني بر سر قدرت در آن مشاهده مي‌شود. آقاي کيانوري چنين ويژگي هايي را داشت. او عمل‌گراتر از باقي افراد بود، يعني به هر وسيله اي براي دست يابي به موقعيت متشبث مي‌شد و نگاه ماکياولي داشت که هدف، وسيله را توجيه مي‌کند. اصولا کيانوري ذهن توطئه گر و توطئه انديشي داشت و هميشه دنبال اين مسائل بود. براي مثال، حتي در آخرين نامه هايي هم که به خارج فرستاده، نظرش اين بود که مثلا قائم پناه در حزب جاسوسي مي‌کرده است. ** برخي دوست داشتند حتي اعدام شوند تا به آرامش برسند مسئله ارتباط مستقيم با ک.گ.ب، اولين بار توسط آقاي قائم پناه مطرح شده بود که عضو کميته مرکزي حزب بود و در همان اولين بازجويي، او را با من روبرو کردند. در زمان دستگيري اعضا، ابتدا به سراغ نفرات اصلي رفته بودند و اين آدم فرد مهمي نبود. بعد از يک هفته تا 10 روز تراکم زنداني‌ها زياد شد و عده اي را با چشم‌بند در راهروها نگه مي‌داشتند. قائم‌پناه درخواست بازجويي داده بود و گفته بود که مي‌خواهد همه چيز را تعريف کند. بعدا خودش مي گفت اينقدر زير فشار روحي هستم که نتوانستم طاقت بياورم. بعد از اظهارات قائم‌پناه، رفتند سراغ بقيه افراد. آنطور که من بعدها در پرونده اين افراد خواندم، شرح داده بودند که چه بر آنها گذشت و چطور گرفتار اين جريانات شدند. بعضي از آنها را هم سالها بعد در زندان ديدم و با آنها صحبت کردم. من همه اينها را قرباني مي‌دانم و هنوز هم بعد از سالها از اين موضوع متاثر مي‌شوم (بغض مي‌کند) شما فکر کنيد جواناني که با شور و اشتياق براي آرمان انساني و عدالت خواهانه وارد اين جريانات شدند و بعد در مسيري قرار گرفتند که زندگي آنها را تباه کرد و آلت دست ديگران شدند و نهايتا به جايي رسيدند که دوست داشتند اعدام شوند تا به آرامش برسند. ** افرادي مثل قائم‌پناه، داوطلبانه اطلاعات دادند فارس: اين برداشت کيانوري درباره قائم‌پناه واقعيت نداشت؟ پرتوي: واقعيت اين نبود. «تنفر» شرايطي را بوجود مي‌آورد که انسان را تغيير مي‌دهد و يک جوان آرمان خواه را به مسيري مي برد که مي‌آيد خودش داوطلبانه اطلاعات مي دهد و حتي در شکنجه همکار هم حزبي خود شرکت مي‌کند. اين اوج فاجعه است و قائم پناه اين کار را هم کرد. ** ماجراي ورود منتظري به بحث توده‌اي‌ها فارس: اوضاع داخل زندانها چطور بود و سران حزب چقدر آزادي عمل داشتند؟ پرتوي: در زندان تا سال 64 رهبران، کادرها و اعضاي حزب جز عده انگشت شماري، همه بريدند و اعلام انزجار کردند، شرايط زندان بسيار سخت بود و به کسي اجازه نمي دادند که موضع مخالف داشته باشد. همه جريانات سياسي که دستگير شده بودند همين وضعيت را داشتند، يعني اگر چيزي هم در ذهنشان بود، پنهان مي کردند و خودشان را تواب نشان مي دادند، يعني ما در بندهاي زندان، چه از حزب توده و چه باقي احزاب، افرادي را نداشتيم که سر موضع باشند، تفکرات خود را پنهان مي‌کردند و حتي به بغل دستي خود چيزي نمي گفتند چون ممکن بود گزارش دهد. اما در همين مدت، يک تحول صورت گرفت. آقاي منتظري پيش آقاي خميني رفت و از وضعيت زندان‌ها شکايت کرد و از طرف ايشان براي رسيدگي به امور زندان ها مجوز گرفت. نمايندگان آقاي منتظري ازجمله داماد ايشان به زندان هاي مختلف از جمله اوين سر مي‌زدند. قبل از اين اتفاق، روحاني جواني که در آن زمان مسئول آموزش اوين و از شاگردان آقاي منتظري بود نزد من آمد. من تازه بعد از 2 سال و نيم از سلول انفرادي بيرون آمده بودم و در يک سلول 32 نفره حضور داشتم. او مرا صدا کرد و گفت: من از طرف آقا آمدم، گفتم: کدام آقا؟ گفت: آقاي منتظري. بعد گفت: در مورد حزب توده 2 نظر وجود دارد، يک نظر اين است که اين افراد خيانت کردند و بايد اعدام شوند، اما آقاي منتظري نظرش اين است که اين افراد آدمهاي تحصيل کرده هستند و تجربه دارند و به درد نظام مي‌خورند، حالا که دست از مقاومت برداشتند، مي توان از آنها استفاده کرد. چرا آنها را اعدام کنيم؟ بعد گفت: خيالتان راحت باشد. من به ساير افراد حزب هم اطلاع داده‌ام که نظر آقا (منتظري) صائب شده و مورد قبول قرار گرفته است. ** پادرمياني منتظري نقطه عطفي شد براي برخي اعتراضات داخل زندان فارس: در آن زمان از حکم اعدام خود اطلاع داشتيد؟ پرتوي: بله. براي ما حکم اعدام صادر شده بود. سال 63 ما را به دادستاني برده بودند و در کيفرخواست‌ما تقاضاي حکم اعدام شده بود و قرار بود دادگاه بصورت علني برگزار شود و در روزنامه ها هم تاريخ آن معين شد. ولي بعدا به دلايلي، اين کار انجام نشد. ظاهرا آن موقع قرار و زمينه هايي براي آشتي با شوروي‌ها مطرح بود و آن طور که من شنيدم و البته نمي‌دانم چقدر صحت دارد، سوري ها واسطه شده بودند. در نتيجه بحث اعدام منتفي شد و محاکمات به صورت غيرعلني در سال 64 انجام گرفت. *فارس: يعني مي‌گوييد خواسته يا ناخواسته بيت آقاي منتظري و دخالت‌هاي آنان در احکام برخي متهمان، سبب اعتراضات و شورش‌هايي در زندان شد ؟ پرتوي: پادرمياني آقاي منتظري براي جلوگيري از اعدام اعضاي حزب توده، نقطه عطفي شد براي برخي اعتراضات داخل زندان. يعني همين کساني که اصلا صدايشان در نمي آمد و ظاهرا اظهار پشيماني مي‌کردند -عمدتا در سطح رهبران- در يک اتاق جمع شده و شروع به اعتراض کردند. يادم هست همان موقع و بعد از اين جريان، آقاي موسوي اردبيلي به اتاق سران حزب مراجعه کرده بودند و شنيدم که همان وقت، افراد داخل سلول اعتراضات زيادي به ايشان کرده بود که ايشان عصباني شدند. به هر حال اعضا خيالشان راحت بود که فعلا اعدامي در کار نيست پس کم کم سر و صدا بلند شد و آنها مواضع گوناگوني گرفتند. ** خيالشان که از اعدام راحت شد، مواضع جديدي گرفتند فارس: اين افراد در سلول خود با ديگران هم ارتباط داشتند؟ پرتوي: آنها در اتاق هاي دربسته بودند ولي به هرحال ملاقات هايي مي‌شد و حرفها به گوش ديگران هم مي رسيد و از اين طريق منتقل مي‌شد. کساني که در بندهاي ديگر تا قبل از اين تغييرات حتي جرات نفش کشيدن نداشتند و همه اعلام برائت مي کردند، موضع جديدي گرفتند و همه اينها زمينه بروز اتفاق ديگري را فراهم کرد که به اعدام‌هاي سال 67 منجر شد.