مشرق/ بهائيان همواره در عرصه هاي حقوق بشري يکي از سوژه هاي تبليغاتي دنياي غرب عليه ايران بوده اند گويا اين جماعت، مظلومان و ساکتان تاريخ بوده و در حق انها ظلمي بزرگ رقم خورده است اما آنچه کمتر مورد بررسي و توجه قرار گرفته اعمال شنيع اين فرقه در قالب ترور، آدمکشي، قتل و کشتار بوده است .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران ، بهائيان همواره در عرصه هاي حقوق بشري يکي از سوژه هاي تبليغاتي دنياي غرب عليه جمهوري اسلامي بوده اند گويا اين جماعت ،مظلومان و ساکتان تاريخ ايران بوده و در حق انها ظلمي بزرگ رقم خورده است شايد تاکنون فکر مي کرديد بهائيت ، يکي از فرقه هاي انحرافي است و توسط کانونهاي استعماري ايجاد شده است .
سرسپردگي اين دين ساختگي و انحرافي جاي سوال و شک ندارد اما آنچه کمتر مورد بررسي و توجه قرار گرفته است اعمال شنيع اين فرقه در قالب ترور ، آدمکشي ، قتل و کشتار بوده است . در اين گزارش مروري بر اعمال تروريستي اين گروه خواهيم داشت.
« فرقه شيخيه » ريشه اصلي بهائيت
ريشه اصلي بهائيت را بايد در فرقه اي با نام « شيخيه » جست و جو کرد اين فرقه توسط فردي با نام شيخ احمد احسائي پايه گذاري شد.
شيخ احمد ، در سال ۱۱۷۵ ه.ق و به قولي ۱۱۶۶ ه.ق در آبادي احساء واقع در کشور عربستان کنوني بدنيا آمد ، پس از تحصيلات اوليه با فرقه صوفيه رابطه پيدا کرد و کم کم روحيه صوفيه گر ي در او پيدا شد .
او بر اساس پيشينه فکري صوفي منشي در عين حال که شيعه بوداعتقاد بر ۴ اصل داشت که عبارت بودند از:
1- خدا ۲- پيامبر ۳- امام ۴- باب امام (واسطه بين امام ومردم) او مدعي شد که من نائب و باب خاص امام زمان هستم و در اواخر عمر يکي از شاگردانش به نام سيد کاظم رشتي را جانشين خود معرفي کرد.
بهائيت
يکي از مدعيان جانشيني سيد کاظم رشتي، علي محمد شيرازي معروف به سيد باب بود او در روز اول محرم ۱۲۳۵ ه.ق در شيراز متولد شد . پدرش در سن کودکي او از دنيا رفت و او تحت کفالت مادرش فاطمه بگم و دايي خود سيد علي درآمد.او توسط دايي اش در سن کودکي به مکتب شيخ محمد عابد که او نيز شيخي مسلک بود فرستاده شد ولي پيروان باب برخلاف مدارک بسيار زيادي اصرار دارند او را درس نخوانده و اُمّي قلمداد کنند. او در سن ۱۹ سالگي همراه دايي اش به بوشهر و از آنجا عازم کربلا شدو در کلاس درس سيد کاظم رشتي شرکت نمود بعداز مدتي به شيراز بازگشت و در شب جمعه ۵ جمادي الاول ۱۲۶۰ ه.ق در ۲۵ سالگي ادعاي بابيت کرد ، که اين زمان بعنوان مبداء تاريخ بابيان موسوم به «تاريخ بديع» شمرده ميشود، و در 27 شعبان 1266/ 9 ژوئيه 1850 به قتل رسيد.
او ابتدا خود را «باب امام زمان» (عج) خواند، سپس خود امام زمان و سرانجام مدعي نسخ اسلام و نزول ديني جديد شد. از اينرو، مسلمانان، حتي اهل تسنن، بهائيان را جزو فرق اسلامي بشمار نميآورند.
علي محمد شيرازي بنيانگذار فرقه ضاله بابيت
باب در 27 شعبان 1266 هجري قمري در تبريز با درايت قاطعانه مرحوم امير کبير اعدام گشته و فتنه بابيان موقتا خاموش شد.
شورشهاي بابيان اوّليه در نخستين سال سلطنت ناصرالدين شاه و صدارت ميرزا تقي خان اميرکبير، خوشنامترين وزير تاريخ معاصر ايران، در کنار شورشهاي بزرگ و کوچک محلي که اندکي پيش يا پس از مرگ محمد شاه ( ششم شوال 1264/ 4 سپتامبر 1848 ) سراسر ايران را فراگرفت، و بزرگترينشان شورش محمدحسن خان سالار در خراسان بود، بخشي از سناريوي ايجاد آشوب در ايران با هدف متزلزل کردن حکومت مرکزي بود.
محل تيرباران باب در تبريز
اميرکبير با تدبير يا سرکوب قاطع اين شورشها را مهار و خاموش کرد. فريدون آدميت، که در ميان محققين فوق در زمينه بابيگري صاحبنظرترين است، سرکوب قاطع شورش بابيان را از افتخارات کارنامه امير ميداند. اين فتنه با درايت و قاطعيت اميرکبير فرونشانده شد و به تبع آن در 27 شعبان 1277 عليمحمد باب نيز، به دستور امير، در ميدان ارگ تبريز تيرباران شد.
ميرزا تقي خان امير کبير مبارز اصلي با فرقه بابيت
پس از سرکوب فتنه باب ، اين فرقه ضاله به يک فرقه مخفي تروريستي بدل شدند و نام خود را بعنوان« بنيانگذاران تروريسم جديد» در تاريخ ايران ثبت کردند. نقشه ترور شاه و اميرکبير و امام جمعه از توطئههايي بود که کشف شد.
مرگ باب باعث دعواي ميان دو تن از مدعيان جانشيني او شد ، اين اختلاف ميان به درگيري هاي خونين دو مدعي انجاميد ، يکي از آنان ميرزا حسينعلي نوري و ديگري برادر او ، ميرزا يحيي صبح ازل بود.
علي محمد باب طبق وصيتش ميرزا يحيي معروف به صبح ازل را جانشين خود قرار داده و وظيفه تکميل کتاب بيان را به او محوّل کرده بود.ميرزا يحيي و حسينعلي بهاء دو برادر بودند و پس از اعدام باب حسينعلي تا مدت ها خود را از پيروان ميرزا يحيي مي دانست تا اينکه در مدت اقامت در ادرنه اختلافاتي ميان دو برادر بوجود آمد و آتش کدورت بين آنها شعله ور شد و سرچشمه اين اختلافات چيزي نبود جز رياست. بالاخره در سال چهارم اقامت در ادرنه در سال ۱۲۸۹ ه.ق حسينعلي بها ادعاي جانشيني باب را کرد و همين منجر به جدايي و دو دستگي دو برادر و پيروان آنها شد.پيروان ميرزا يحيي (صبح ازل) به ازليه و پيروان حسينعلي بهاء به بهائيه ناميده شدند.
يحيي صبح ازل بنيانگذار شاخه ازلي در بابيت
پس از تيرباران باب، پيروانش که به «بابي» مشهور بودند بر طبق بيانات باب در کتاب بيان به دنبال مظهر ظهور بعدي که در اين کتاب به «ظهور من يظهره الله» اشاره شدهاست، گشتند.آنها در ابتدا از ميرزا يحيي نوري که باب به او لقب صبح ازل داده بود پيروي ميکردند ولي پس از چندي در سال ۱۸۶۳ ميرزا حسينعلي نوري (بهاءالله) که سمت معاونت برادرش را داشت از او بريد و خود را من يظهرهالله معرفي کرد.دولت عثماني هم از بيم جنگ ميان دو فرقه ميرزا يحيي و اتباعش را به قبرس و ميرزا حسينعلي و يارانش را به عکا تبعيد کرد. ميرزا يحيي از آن پس فعاليت چنداني نشان نداد و فشار و تبليغات بهائيان اندک اندک او و يارانش را به فراموشي افکند. اما حسينعلي که خود را بهاء الله مي خواند به فعاليت شديدي دست زد و بهائيت را پديد آورد.
آدمکشي ، قتل و کشتار کار اصلي بهائيان
آدمکشي ، قتل ، ترور و قساوت را از اولين روزهاي پيدايش بابيگري در ميان اعضاي اين فرقه ميتوان ديد. بهنوشته فريدون آدميت، بابيها در جريان شورشهاي خود در دوران ناصري، با مردم و نيروهاي دولتي رفتاري سبعانه داشتند و «اسيران جنگي» را «دست و پا ميبريدند و به آتش ميسوختند.» قساوت و سبعيت فوقالذکر را در ماجراي قتل شهيد ثالث (حاج ملا محمد تقي برغاني، 17 ذيقعده 1263ق.)، عمو و پدر همسر قرةالعين، نيز بهروشني ميتوان مشاهده کرد.
قتل هاي انجام شده توسط بهاييان را مي توان به پنج گروه ميتوان تقسيم کرد: اوّل، قتلهاي سياسي؛ دوّم، قتل برخي شخصيتهاي مسلمان که تداوم حيات ايشان براي بهائيت مضر بود؛ سوم، قتل بابيان مخالف دستگاه ميرزا حسينعلي نوري (بهطور عمده ازليها)؛ چهارم، قتل بهائياني که از برخي اسرار مطلع بودند يا به دلايلي تداوم حيات ايشان مصلحت نبود؛ پنجم، قتل بنا به اغراض شخصي سران فرقه بهائي.
تروريسم سياسي
تروريسم سياسي در تاريخ معاصر ايران از اواسط دهه 1840 م./ 1260 ق. با بابيگري آغاز شد و چنان با بابيگري پيوند خورد که در دوران متأخر قاجار نام «بابي» و «تروريست» مترادف بود. ميدانيم که بابيها ترور اميرکبير را طراحي کردند و در 28 شوال 1268 ق./ 15 اوت 1852 م. به ترور نافرجام ناصرالدين شاه دست زدند که به دستگيري گروهي از ايشان انجاميد. از آن پس اين رويه در ايران تداوم يافت و بهويژه در دوران انقلاب مشروطه و پس از آن اوج گرفت.
فعاليتهاي تروريستي دوران انقلاب مشروطه و پس از آن با نام سردار محيي (عبدالحسين خان معزالسلطان)، احسانالله خان دوستدار، اسدالله خان ابوالفتحزاده، ابراهيم خان منشيزاده و محمد نظر خان مشکاتالممالک در پيوند است .
عبدالحسين خان معزالسلطان (سردار محيي) و ميرزا عليمحمد خان تربيت
فعاليتهاي مخفي اسدالله خان ابوالفتحزاده (سرتيپ فوج قزاق) و ابراهيم خان منشيزاده (سرتيپ فوج قزاق) و محمدنظرخان مشکاتالممالک از سال 1323 ق. و با عضويت در انجمن مخفي معروف به بينالطلوعين آغاز شد که جلسات آن در خانه ابراهيم حکيمي (حکيمالملک)، نخستوزير بعدي دوران پهلوي، برگزار ميشد و بسياري از اعضاي آن بابي ازلي و تعدادي بهائي بودند.
ابراهيم حکيمي (حکيم الملک)
اين همان نکتهاي است که آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني بسيار دير (پنج سال بعد) متوجه شدند و مازندراني در نامه به حاجي محمدعلي بادامچي به آن اشاره کرد.
از ذيقعده 1323 ق. اين فعاليت با عضويت اسدالله خان ابوالفتحزاده و برادرش سيفالله خان و ابراهيم خان منشيزاده در «انجمن مخفي دوّم» تداوم يافت. در اين انجمن سيد محمدصادق طباطبايي (پسر آيتالله سيد محمد طباطبايي)، ناظمالاسلام کرماني و آقا سيد قريش (از اعضاي بيت سيد محمد طباطبايي) و شيخ مهدي (پسر آيتالله شيخ فضلالله نوري) عضويت داشتند.
در همين زمان گرايشهاي تروريستي برخي از اعضاي اين انجمن کاملاً مشهود بود. براي مثال، در يکي از جلسات انجمن مسئله قتل آيت الله سيد عبدالله بهبهاني مطرح شد که با مخالفت سيد محمد صادق طباطبايي مواجه گرديد. اندکي بعد، ارباب جمشيد جمشيديان (دوست صميمي و محرم اردشير ريپورتر) به عضويت اين انجمن درآمد.
آيت الله سيد عبدالله بهبهاني
گروه تروريستي فوق سرانجام شکل نهايي خود را يافت و به عمليات آِشوبگرانه و تفرقهافکنانهاي چون ترور نافرجام شيخ فضلالله نوري (16 ذيحجه 1326ق.) دست زد. عامل اين ترور کريم دواتگر بود که دستگير شد. در اين رابطه افراد ديگري نيز دستگير شدند. يکي از ايشان ميرزا محمد نجات خراساني، عضو فرقه بهائي، بود که به ارتباط با سفارت انگليس و به عنوان شخصيتي فاسد شهرت داشت. نجات نيز عضو کميته بينالطلوعين بود. بهگفته تقيزاده، اسمارت، نماينده سفارت انگليس، در جلسات بازجويي از محمد نجات شرکت ميکرد و مواظب بود که «نتوانند به ميرزا محمد زور بگويند.» طبق گزارش 15 ژانويه سِر جرج بارکلي به سِر ادوارد گري، وزير خارجه انگليس، در جريان اين بازجوييها کريم دواتگر تلويحاً حسينقلي خان نواب، برادر عباسقلي خان کارمند سفارت انگليس، را به ترور مربوط کرد. حسينقلي خان نواب نيز از نزديکان و محارم اردشير ريپورتر، رئيس شبکه اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران، بود.
عامل ترور نافرجام شيخ فضل الله نوري پس از بازداشت
در اوّل جماديالثاني 1327ق. ابوالفتحزاده و منشيزاده، بههمراه زينالعابدين خان مستعانالملک، گروه تروريستي جديدي تشکيل دادند موسوم به کميته جهانگير. ابوالفتحزاده و مستعانالملک و ميرزا محمد نجات از جمله اعضاي «محکمه انقلابي» بودند که حکم مرگ شيخ فضلالله نوري را صادر کردند. دادستان اين محکمه شيخ ابراهيم زنجاني بود که تحتتأثير ميرزا مهدي خان غفاري کاشي (وزير همايون)، عضو فرقه بهائي، قرار داشت.
دو تن از علماي اسلام که بهائيان مورد ترور قرار دادند
در رجب 1328ق. حادثه قتل سيد عبدالله بهبهاني رخ داد که عاملين آن وابستگان شبکه تروريستي ابوالفتحزاده و منشيزاده بودند. يکي از ضاربين بهبهاني فردي بهنام حسين لله بود که بعدها با ابوالفتحزاده و منشيزاده و مشکاتالممالک در کميته مجازات همکاري کرد. پس از اين واقعه، ابوالفتحزاده به اروپا گريخت، مدتي بعد به ايران بازگشت و بهعنوان متصدي گردآوري ماليات منطقه ساوجبلاغ و شهريار منصوب و اندکي بعد معزول شد.
ترور نافرجام ناصرالدين شاه
در شوال 1268 سوءقصد بابيان به جان ناصر الدين شاه با تير اندازي دو تن از بابيان پيش آمد ولي نا کام ماند و به دنبال آن دستگيري عوامل اين سوءقصد توسط حکومت مرکزي با جديت پيگيري شد وتحقيقات حکومتي بر اساس قرائن و شواهد نشان داد که ميرزا حسينعلي نوري (بهاءاله) در طراحي و انجام اين سوءقصد نقش محوري داشته لذا براي دستگيري او اقدام شد.
اگرچه ميرزا و منابع بهائي منکر شدند ولي قرائن بسياري ، مويد اين نقش بوده و منابع بابي از جمله عزيه خانم نوري خواهر ميرزا حسينعلي نوري در" تنبيه النائمين " اين نسبت را تاييد کرده اند.
ناصرالدين شاه قاجار
عزيه خانم به تفصيل چگونگي برنامه ريزي و انجام اين سوءقصد را با ذکر مباشران وکارگزارانش بيان نموده و ازايده اين ترور توسط برادر -به خيال رسيدن به حکومت- و بعدانتخاب مجري و سپس در اختيار گذاشتن لوازم براي مجري پرده بر مي دارد : ميرزاابتدا کريم خان مافي از بابيان مشهور را انتخاب نموده ، پنجاه تومان نقد و اسب و شمشير به همراه پيشدوخود در اختيار او گذاشته مامور انجام اين کار مينمايد و ظاهرا وعده صدارت و سپهسالاري هم به او ميدهد... ، اما او پول و اسب را گرفته و به اسلامبول مي گريزد .
ميرزا ،جوان بابي پر شوري به نام محمد صادق تبريزي را به اين کار مي گمارد و به قول عزيه به قربانگاه مي فرستد. پس از عدم توفيق ميرزا در نقشه ترور حدود هشتاد تن از بابيه کشته و تعداد کثيري بي خانمان و فراري مي گردند و بعد هم ، حسينعلي بها منکر اصل کار توسط خودمي شود . عزيه در نتيجه گيري از اين موضوع خطاب به عبدالبها مي گويد: "اين اول بذر نفاق و فتنه بود که جناب ابوي کاشتند و پس از اشتعال نائره فساد، حاشا کرده به گردن ديگران گذاشتند.
قتل ميرزا اسدالله بيان
يکي از اولين قتلهاي سران بهائيت قتل ميرزا اسدالله ديان است. ميرزا اسدالله ديان کاتب بيان و ساير مکتوبات عليمحمد باب و از بابيان «حروف حي» بود و بسياري از اسرار پيدايش بابيگري را ميدانست. او بهدستور ميرزا حسينعلي بهاء به قتل رسيد. ميرزا آقاخان کرماني (بابي ازلي و داماد ميرزا يحيي صبحازل) مينويسد: ميرزا حسينعلي چون ميرزا اسدالله ديان را « مخل خود يافت، ميرزا محمد مازندراني پيشخدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.»
نصير بغدادي آدمکش حرفه اي
ادوارد براون، استاد دانشگاه کمبريج، به فردي بهنام نصير بغدادي معروف به مشهدي عباس (ساکن بيروت) اشاره ميکند که آدمکش حرفهاي و مزدور ميرزا حسينعلي بهاء و عباس افندي بود و بهدستور ايشان چند نفر را کشت از جمله ملا رجبعلي قهير، برادرزن عليمحمد باب، را که از برخي اسرار پيدايش بابيگري مطلع بود.
ادوارد براون نويسنده کتابهاي مختلف درباره تاريخ ايران
براون، همچنين، به فعاليتهاي تبليغي سه بابي ازلي در عکا اشاره ميکند و مينويسد بهائيان عکا تصميم گرفتند ايشان را از ميان بردارند. آنان ابتدا خواستند اين مأموريت را به نصير بغدادي محول کنند ولي بعد منصرف شدند زيرا احضار نصير از بيروت ممکن بود راز قتل را آِشکار کند. لذا، در 12 ذيقعده 1288 ق. هفت نفر از بهائيان به خانه افراد فوق در عکا ريختند و سيد محمد اصفهاني و آقاجان کجکلاه و ميرزا رضاقلي تفرشي را کشتند. حکومت عکا بهاء و پسرانش، عباس و محمدعلي افندي، و ميرزا محمدقلي، برادر بهاء، و تمامي بهائيان عکا، از جمله قاتلين، را دستگير کرد. بهاء و پسران و خويشانش شش روز زنداني بودند، سپس قاتلين شناخته شده و در دادگاه به حبسهاي طولاني (7 و 15 سال) محکوم شدند.
قتل حاج شيخ زکريا نصيرالاسلام
حاج شيخ زکريا انصاري دارابي، ملقب به نصيرالاسلام، فرزند حاج شيخ عبدالرحمان انصاري و وي فرزند شيخ ابوعلي و ايشان از فرزندان شيخ عبدالصمد انصاري و او فرزند شيخ بها الدين انصاري مي باشد . پس از دو حلقه نسب او به عماد انصاري و وي به کمال الدين انصاري مي رسد کمال الدين انصاري از فرزندان يکي از صحابه معروف پيامبر گرامي اسلام يعني جابر بن عبدالله انصاري است.
ايشان از سران مجاهديني بود که به فتواي حاج سيد عبدالحسين مجتهد لاري به جهاد عليه استعمار انگليس و عوامل داخلي ايشان دست زد و در اين زمينه سهمي بزرگ داشت. ايشان از شاگردان آخوند ملا محمدکاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني و حاجي ميرزا حسين تهراني (نجل خليل) و حاج سيد عبدالحسين مجتهد لاري بود و، بهنوشته رکنزاده آدميت، «در شهرستانهاي داراب و فسا و لار و نيريز عليه مستبدين قيام مسلحانه کرد و به نشر افکار آزاديخواهي و استحکام مباني مشروطه ايران کوشيد» و در رکاب مجتهد لاري جهاد کرد. مساعي وي چنان ارجمند بود که آخوند خراساني «يک حلقه انگشتري فيروزه و اجازه مجاهده در راه آزادي براي او فرستاده و او را در اجازهنامه نصيرالاسلام خواند.»
مبارزات اين شيخ مجاهد را مي توان به دو بخش جداگانه تقسيم نمود :
1-مبارزه با انحرافات اعتقادي و مقابله با هر نوع تفکر ضد ديني از جمله جنگ و مبارزه با فرقه ضاله بهائيت .
2-مبارزه با انحرافات و کجرويهاي اجتماعي از جمله مبارزه با قوام الملک ظالم و برخي از خوانين منطقه .
نسبت به مبارزه با گروه اول لازم است بدانيم که در آن زمان در بعضي از مناطق استان فارس پيروان فرقه گمراه بهائيت وجود داشتند من جمله در : 1- نواحي آباده 2- شهرستان سروستان 3- شهرستان نيريز
مرحوم شيخ زکريا پس از اطلاع از وجود اين عده در شهرستان نيريز با عده اي از ياران خود به آنجا مسافرت نمود و پس از تلاش بسيار زياد جهت ارشاد و راهنمايي آنان جهت توبه، از آن عده درخواست نمود که حاضر است با آنها به مناظره و بحث علمي – اعتقادي بپردازد اما آنان به هيچ وجه راضي به اين کار نشده و مخالفت نمودند.در نتيجه اين اختلافات و در گيريها 28 نفر از سران لجباز آنان به دست شيخ ذکريا به هلاکت رسيدند . مبارزه با اين عده تا آخرين لحظات عمرش ادامه داشت.
رکنزاده آدميت درباره شهادت اين شيخ مينويسد:
«اين است که نصيرالاسلام با گروهي از تفنگچيان مجاهد در راه تعقيب و تنکيل ستمپيشگان بيآزرم و فرقه بهائي، که در شهر نيريز جمعيت و نفوسي داشتند، بيش از پيش کوشيد و آنها هم در پي انتهاز فرصت بودند تا او را از ميان بردارند و همين که فرصت بهدست آمد دو نفر از تفنگچيان او را، که يوسف و جعفرقلي نام داشتند، بهوسيله تطميع و تحميق وادار به قتل او کردند. و در ماه رجب سال 1331 ق. پس از فراغت از غسل روز جمعه هنگام خروج از گرمابه... بهوسيله شليک سه تير تفنگ شهيدش کردند. و آن وقت 52 سال داشت. »
قتل سيد ابوالحسن کلانتر سيرجان
قتل سيد ابوالحسن کلانتر سيرجان (1324ق) از قتلهاي جنجالي بهائيان است. بهائيان به تحريک مخالفين سيد ابوالحسن کلانتر (اسفنديارخان رئيس طايفه بوچاقچي، شاهزاده حاج داراب ميرزا از مالکين محل و سيد حسين قوامالتجار از متنفذين سيرجان) پرداختند و در نتيجه در جريان يک ميهماني کلانتر سيرجان در تاريکي شب به قتل رسيد. اين ماجرا به شورش مردم سيرجان عليه بهائيان انجاميد و مردم، که منابع بهائي ايشان را «چند هزار نفر عوام کالانعام» ميخوانند، سيد يحيي سيرجاني (بهائي عامل قتل کلانتر) را کشتند.
قتل محمد فخار
قتل محمد فخار نيز از قتلهايي است که سروصداي فراوان به پا کرد. بهائيان، بهدستور محفل بهائيت در يزد، فرد فوق را ، که گويا به بهائيگري اهانت ميکرد، کشتند و جسد او را سوزانيدند. در اين رابطه ابتدا عامل مستقيم قتل، سلطان نيکآئين، دستگير شد و سپس 12 نفر از معاريف بهائيان يزد، از جمله محمدطاهر مالميري و ميرزا حسن نوشآبادي و حسين شيدا، به اتهام مشارکت در قتل زنداني شدند. پس از هفت ماه پرونده متهمين به تهران ارسال شد. هر چند اتهام اين گروه قتل بود ولي در زندان تهران در «محل کم جمعيت و آبرومندي که مختص به اشراف و اعيان» بود محبوس شدند و با سران اکراد و الوار و خوانين بختياري معاشر بودند و حتي مدير زندان را تبليغ ميکردند. بهائيان در دادگاه به مظلومنمايي فراوان دست زدند و از جمله مالميري چنين گفت:
هواي يزد خشک است و کلههاي اهل يزد تمام خشک است و يک تعصبات لامذهبي جاهلانهاي دارند که در ساير ولايات نيست. اهل يزد عموماً قتل ما بهائيان را واجب ميدانند و مال ما را حلال و هر گونه تهمتي و اذيتي را در حق ما ثواب ميدانند و به عقيده باطل خود بهشت ميخرند.
تمامي اعضاي اين گروه، بهجز سلطان نيکآئين، پس از 14 ماه حبس در تهران، با اعمال نفوذ بهائيان مقتدر پايتخت، تبرئه شدند. رياست اين دادگاه را فردي بهنام عاصمي و وکالت بهائيان را فردي بهنام دادخواه به عهده داشتند. هر چند منابع بهائي ميکوشند تا اين ماجرا را «تهمت» جلوه دهند، ولي محکوم شدن سلطان نيکآئين، بهرغم اعمال نفوذ فراوان بهائيان، ثابت ميکند که مجرم بوده است. عبدالحسين آيتي با اشاره به قتل محمد فخار و موارد ديگر مينويسد:
خدا نيارد روزي که ميدان براي بغضاء و شحناء ايشان باز شود. آن وقت است که چند نفرشان در شاهرود آدم ميکشند (در واقعه 1324 فتنه بابيهاي شاهرود) يا مانند سلطان باروتکوب [نيکآئين] و چند تن اهل محفل روحاني در يزد محمد کوزهگر [فخار] را در کوره ميسوزانند يا ذکرالله و عبدالحق نامي خود را در بين مهاجرين روسيه انداخته، در آذربايجان آتشي برافروختند که نمرود از آن شرم ميبرد.
کشتار ابرقو
واقعه جانگداز "ابرقو" بارزترين نمونه سبعيت تشکيلات بهائيت است که در تاريخ ماندگار شده است. شرح چگونگي وقوع جريان به اختصار در کتاب "فجايع بهائيت" يا "واقعه ابرقو" تأليف آقاي حسين خراساني آورده شده است.
پس از مرگ عبدالبهاء ، شوقي افندي با ياري مادرش به جانشيني او رسيد. شوقي در دانشگاه امريکايي بيروت تحصيل کرده و سپس به آکسفورد براي ادامه تحصيل رفته که با مرگ عبدالبها تحصيل را ناتمام گذاشته بود.
شوقي افندي ، جانشين عبدالبها و آمر قتل عام ابرقو
شوقي از لندن دستور تبليغات همه جانبه و گسترده بهايئت را در ايران صادر نمود ، تشکيلات بهائيت در ايران به دنبال دريافت اين دستور، تمامي همت خود را جزم کرد تا با جذب حداکثري از مردم به ويژه جوانان به خواسته سرکرده خود برسد.
محفل بهائيت يزد، به رياست شخصي به نام « سلطان نيک آيين »، روستاي ابرقو را به عنوان هدف انتخاب کرد و محفل اسفند آباد يزد به رياست « ميرزا حسن شمسي » را مأمور اجراي آن کرد و براي شروع اقدامات تبليغي ، از محفل تهران تقاضاي اعزام مبلغ کرد .
با اعزام « سليمان سليمي» به عنوان مبلغ، فعاليت ها آغاز شد اما هرچه تلاش کردند نتيجه اي در بر نداشت لذا تبليغات با مخالفت جدي مردم منطقه روبرو شد و شکست خورد و مبلغ مذکور به ناچار به تهران بازگشت.
با طرح نقشه جديدي براي اعزام مبلغ اين بار يک بهايي با پوشش در حرفه دوچرخه سازي به ابرقو رفته و با تبليغ يک شبکه سه نفره در ابرقو ايجاد مي کند که سرانجام او نيز با روشنگري هاي واعظ ابرقو توسط مردم شناخته مي شود و با همسر خود نيمه شب با يک موتور سيکلت از ابرقو فرار مي کند.
« ميرزا حسن شمس » رييس محفل اسفند آباد يزد از مردم ابرقو کينه مند شد ، براي ابر سوم مبلغ ديگري با نام « عباسعلي پور مهدي » را مامور کرد تا به ابرقو رفته و به تبليغ بهائيت بپردازد.
عباسعلي با گرفتن مبلغ هنگفتي به انوان پيش پرداخت با پوشش پيله ور به منطقه ابرقو رفته و چون سيار بود به روستاهاي اطراف سرک کشيده و تبليغ بهائيت ميکرده است.
در يکي از روستاهاي اطراف ابرقو به نام رباط، خانمي موحد و معتقد به نام صغري که 56 سال داشت، به همراه فرزندان خردسالش زندگي مي کرد که عباسعلي پور مهدي، وي را سدي در برابر تشکيلات بهائيت مي دانست و با گزارشاتي که به محفل يزد ارائه کرد، محفل را وادار کرد تا دستور قتل اين خانم و فرزندان بيگناهش را صادر کند.
با دستور محفل بهائيت اين خانواده شش نفره در شب سيزدهم دي ماه 1328 به دست « محمد علي شيرواني » به طرز فجيعي قتل عام شدند .
اين قاتل بي رحم بهايي به همراه چند تن از ياران خود به خانه اين زن شجاع يورش برده و ابتدا 3 دختر او را با بيل و تبر هيزم شکني مثله کرده و سپس در جنايتي ديگر اين زن را به همراه دو پسر خردسال ديگرش قطعه قطعه مي کنند.
چند ماه پس از متواري شدن جنايتکاران ، دستگاه قضايي رژيم پهلوي آنها را دستگير مي کند و با توجه به اعترافات صريح شيرواني ، و عليرغم تمام تلاش تشکيلات بهايئت براي ايجاد انحراف در آن ، در نهايت شيرواني در ملا عام اعدام شد و مابقي جنايتکاران زنداني شده و با فشار تشکيلات محفل بهائيان امريکا در شهريور 1331 آزاد شدند.
اما اسرار اين قضيه مدتهاي زيادي مخفي مانده بود تا در سال 1384 متن کيفر خواست اين قتل عام توسط کيهان منتشر مي شود.
کميته مجازات
کميته مجازات در زمان اولين دولت وثوق الدوله در سال 1295 ش ، و در اوج وقايع پس از صدور فرمان مشروطيت تأسيس شد و تنها پنج ماه (تا پائيز 1296) فعاليت کرد.
وجه بهائي بودن اعضاي کميته مجازات، و نقش مخفي و قابل توجهي که فرقه ضاله بهائيت در اين ايام و در راستاي تحقق سياست هاي استعماري بريتانيا بر عهده داشت، مسأله مهم و قابل تأملي است. عمليات تروريستي و قتل هاي پشت سر هم دوران مشروطه، از مهم ترين عوامل در ايجاد يک بحران عظيم و عميق است، که تأثيرات رواني و تبليغي و فرهنگي عظيمي برجاي گذاشت؛ و در فاصله چهار سال، آنچنان بي تفاوتي در جامعه به وجود آورد، و ساخت سياسي کشور را چنان خنثي و آلوده کرد، که در نهايت با هجوم چند صد نفر قزاق به سرکردگي رضا خان مير پنج از قزوين، پايتخت کشور به سادگي و بي هيچ مقاومتي به تصرف آنها درآمد، و با سقوط حکومت قاجار، مشروطيت به سرنوشت شوم ديکتاتوري پهلوي دچار شد.
نمونه اي از بيان نامه (اعلاميه) کميته مجازات
بنيانگذاران و اعضاي اصلي اين کميته از افرادي چون سرتيپ "اسدالله خان ابوالفتح زاده"، سرتيپ "ابراهيم خان منشي زاده"، "محمد نظر خان مشکات الممالک"، "احسان الله خان دوستدار"، "ميرزا محمد خان نجات خراساني"، سردار "محيي" (برادر ميرزا کريم خان رشتي، جاسوس معروف انگليس) "کريم دواتگر" و "ميرزا علي اکبر ارداقي" تشکيل مي شد، که زندگينامه ي همه آنها به شدت آلوده و اکثر آنها از پيروان فرقه ي بهائيت بودند. هسته ي مرکزي کميته مجازات، "ابوالفتح زاده" (به عنوان رئيس کميته) و "منشي زاده" و "مشکات الممالک" بودند؛ و مهدي بامداد در کتاب شرح رجال ايران، سرتيپ "اسدالله خان ابوالفتح زاده" و "منشي زاده" را از پيروان فرقه ي بهائيت معرفي مي کند. اين موضوع را عبدالله متولي، نويسنده کتاب کميته مجازات نيز تأييد مي کند و افزون بر دو نفر نامبرده، مشکات الممالک را هم پيرو اين فرقه مي داند.
يکي از قربانيان اين کميته ميرزا عبدالحميد خان متينالسلطنه ثقفي، مدير روزنامه عصر جديد، بود که در روزنامه مظفري بوشهر (شمارههاي 67 و 68 مورخ شعبان 1322ق.) مقالهاي تند عليه اردشير ريپورتر منتشر کرده بود.
ميرزا عبدالحميد خان متينالسلطنه ثقفي، مدير روزنامه عصر جديد
ترورهاي مرموز و به هم پيوسته اي است که با محوريت "کميته مجازات" صورت مي گرفت؛ مانند ترور نافرجام شيخ فضل الله نوري توسط يکي از سرکردگان کميته مجازات به نام کريم دواتگر، و پس از آن ترور افرادي چون سيّد عبدالله بهبهاني. به عبارت بهتر بايد گفت، برنامه آشوبگري و ترور اين گروه، زماني آغاز شد که هنوز مشروطه خواهي بهار خود را سپري مي کرد و مردم و انقلابيون در اوج خوش بيني به مشروطيت بودند و هنوز مقوله اي به نام سرخوردگي مطرح نبود. اين افراد به هيچ وجه و با هيچ معياري از نيروهاي انقلابي يا سرخوردگان مشروطه نبودند. اما عامداً و آگاهانه، در اعلاميه هاي کميته مجازات تلاش مي شد، تا انگيزه آنها ديني و انقلابي وانمود شود.
اين کميته در ظاهر با حفظ شعارهاي انقلابي پس از ترور اسماعيل خان ، رئيس سيلوي تهران ، ساير مسئولان را به قتل تهديد کرد.
مدتي بعد، اعضاي کميته شناسائي و چند تن از ايشان دستگير شدند. "ابوالفتح زاده" و "منشي زاده" در 26 ذيقعده 1336 قمري، به شکلي مرموز در سمنان به قتل رسيدند و "احسان الله خان دوستدار" به قفقاز گريخت. "مشکات الممالک" نيز پس از مدت کوتاهي آزاد شد.
در زمان دستگيري اعضاي کميته مجازات، فرقه ي بهائي در دستگاه نظميه، از چنان نفوذي برخوردار بود که بتواند پرونده را به شيوه دلخواه خود فيصله دهد. نفوذ بهائيان در نظميه، از زمان رياست "کنت دو مونت فورت" بر نظميه تهران آغاز شد. "عبدالرحيم ضرابي" (بهائي کاشاني)، معاون او و کلانتر تهران بود و به اين دليل به عبدالرحيم خان کلانتر شهرت داشت.
پس از دستگيري اعضاي کميته ي مجازات، احمد خان صفا، مسئول پرونده فوق در نظميه، به شکلي مرموز به قتل رسيد. در اين زمان، گروهي به نام "کميته سيمرغ"، طي اطلاعيه اي خطاب به رئيس الوزرا، قتل "صفا" را ناشي از مماشاتي دانست، که دولت در قبال بهائيان در پيش گرفته.
خيانت در نهضت جنگل توسط بهائيت
حسانالله خان دوستدار، چهره سرشناس تروريستي که در صفوف نهضت جنگل تفرقه انداخت و «کودتاي سرخ» را عليه ميرزا کوچک خان هدايت کرد، به يکي از خانوادههاي سرشناس بهائي ساري (خانواده دوستدار) تعلق داشت و سردار محيي (عبدالحسين خان معزالسلطان)، همدست او، از اعضاي خاندان اکبر بود که برخي از اعضاي آن، بهويژه ميرزا کريمخان رشتي، به رابطه با اينتليجنس سرويس انگليس شهرت فراوان دارند. حداقل دو تن از برادران ميرزا کريمخان رشتي و سردار محيي، مبصرالملک و سعيدالملک، را بهعنوان بهائي فعال ميشناسيم. فتحالله اکبر (سردار منصور و سپهدار رشتي) پسرعموي ايشان است که در آستانه کودتاي 3 اسفند 1299 رئيسالوزرا بود و نقش مهمي در هموار کردن راه کودتا ايفا نمود.
ميرزا کوچک خان جنگلي
در اين ميان نقش احسانالله خان دوستدار، به عنوان يکي از برجستهترين تروريستهاي تاريخ معاصر ايران، حائز اهميت فراوان است. مأمور اطلاعاتي اعزامي حزب بلشويک به جنگل در يک گزارش سرّي به باکو ارزيابي خود را از ميرزا کوچک خان و احسانالله خان دوستدار چنين بيان ميدارد:
ثابت قدمي فوق العاده ميرزا کوچک خان و دقت فوق العاده، علاقه و همدردي او نسبت به اطرافيان و وضع وخيم روستائيان و خويشاوندان، احترام شديد اطرافيان و علاقه به او را برانگيخته است...زندگي کوچک خان خيلي ساده است، او در اتاق سادهاي زندگي ميکند، همراه رفقاي خود و مجاهدها روي تشک کاه ميخوابد، هيچ گونه مبل و زرق و برقي که مخصوص خانهاست، وجود ندارد. او زندگي کاملاً متواضعانهاي دارد، سيگار نميکشد، خوشگذراني نميکند، مشروب نميخورد و ازساعت شش صبح تا نصف شب کار ميکند.
احسان الله خان دوستدار
علاوه بر دو نمونه فوق (احسانالله خان و سردار محيي)، موارد فراواني از حضور مأموران بهائي اينتليجنس سرويس بريتانيا در صفوف نهضت جنگل وجود دارد. يک نمونه، ميرزا شفيع خان نعيم، بهائي گيلاني، است که در انزلي بهدست جنگليها به قتل رسيد.
نمونه ديگر، غلامحسين ابتهاج (پسر ابراهيم خان ابتهاجالملک و برادر ابوالحسن ابتهاج) است که بهوسيله انقلابيون جنگل دستگير شد. جنگليها قصد محاکمه و مجازات او را داشتند ولي با وساطت احسانالله خان دوستدار و ميرزا رضا خان افشار آزاد شد.
ميرزا رضاخان افشار نيز بهائي بود و نقش مخرب و مرموزي در حوادث نهضت جنگل ايفا کرد. او در زمان آغاز نهضت پيشکار ماليه گيلان بود. به همراهي با جنگليها پرداخت و مسئول مالي «کميته اتحاد اسلام» شد. او سپس 84 هزار تومان از پول کميته را به سرقت برد و به تهران گريخت و بعدها به آمريکا رفت. افشار پس از بازگشت از آمريکا مترجم هيئت آمريکايي ميلسپو شد و در دوران سلطنت رضاشاه مشاغل مهمي چون حکومت گيلان (1307)، حکومت کرمان (1310)، مسئول راهسازي کشور (1311) و استانداري اصفهان را به عهده داشت.
نمونه ديگر عبدالحسين نعيمي است که در حوالي سال 1920 ميلادي در صفوف جنگليها حضور داشت. او بهعنوان نماينده «کميته نجات ايران»، که رياست آن را احسانالله خان دوستدار بهدست داشت، در اولين کنگره حزب کمونيست ايران (در انزلي) شرکت کرد و پيام اين کميته را قرائت نمود. عبدالحسين نعيمي پسر ميرزا محمد نعيم، شاعر معروف بهائي (اهل روستاي فروشان سده اصفهان)، است.
پايان سخن
بهائيت مساوي است با تروريسم ، اين يک ادعا نيست يک واقعيت تاريخي است . اين فرقه سرسپرده که مقر اصلي آن در اراضي اشغالي و در حمايت رژيم صهونيستي است با پيوند به اين موجود نامشروع از ابتداي ايجاد تا کنون با ريختن خون هاي زيادي ريشه دوانيده و حالا با مظلوم نمايي ادعاي حقوق بشر دارد .
به نظر مي رسد در مجامع حقوق بشري جاي مردم مظلوم مسلمان ايران به عنوان شاکي و سران و تروريست هاي فرقه ضاله بهائيت به عنوان مدعي عوض شده است.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد