ايسنا/ سيد خالق سجادي، يکي از رزمندگان مازندراني کربلاي 4 است، او اکنون فرماندار بهشهر است و از زبان يک جامانده کربلاي 4 و مرداني که با لباس غواصي به شهادت رسيدند روايت مي کند.
قصه پرغصه عمليات کربلاي 4 زماني آشکار شد که آن غواصها با دستهاي بسته به شهر و دريارشان بازگشتند. مردان آبي آبهاي ايثار، مردان از جان گذشته عمليات کربلاي 4 و آن قسمت قصه پرماجرا غواصاني با دستهاي بسته، روح ايثار را هنوز زنده نگه داشته است.
اما يک مرد و يک غواص از آن عمليات جا ماند تا روايتگر غواصان جامانده باشد. کم نبودند مرداني که رفتند و نيامدند، کم نبودند مرداني که کم سن و سال بودند اما ميدانستند چه ميکنند. کم نبودند مرداني که ميدانستند بروند ديگر نميآيند اما رفتند.
سجادي در ادامه گفت : من در سال 1362 زماني که براي نخستين بار براي رفتن به جبهه اقدام کردم 15 سالم بود و تاريخ تولدم را تغيير دادم تا دو سال بزرگتر نشان بدهم. با اين حال مرا به عنوان نيروي رزمي نپذيرفتند و در ابتدا از طريق کمک آشپز به جبهه اعزام شدم اما بلافاصله تغيير موضع دادم و به عنوان نيروي رزمنده در جنگ شرکت کردم.
شرايط حاکم بر جامعه به عنوان کشوري که در حال جنگ بود و نياز به رزمنده داشت و احساس مسئوليتي که بر دوش همه مردم بود و از طرفي فرمان امام (ره) که همه مردم عاشقانه دوستش داشتند و از فرمان ايشان بيچون و چرا اطاعت ميکردند و کوچکترين شک و شبههاي در مورد سخنانشان نداشتند موجب شد که مردم از پير تا جوان و حتي نوجوانان در سنين پايين براي شرکت در جبهههاي جنگ داوطلب شوند.
يک ماه پيش از عمليات کربلاي 4 در دوره آموزشي در حال دويدن زمين خوردم و فرمانده گروهان ميخواست تيري به نزديک پايم شليک کند تا بترسم و زودتر از جايم بلند شوم اما تير به ساق پايم اصابت کرد و مجروح شدم اما به هيچ وجه از اين حادثه دلگير نشدم و زماني که فرمانده گروهان از من عذرخواهي ميکرد به ايشان گفتم که شما وظيفه خودتان را انجام داديد يعني به گونهاي رابطه دوستانه ميان رزمندگان و فرماندهان وجود داشت که هميشه و در هر حالي مطيع امر فرمانده به عنوان مجري فرمان حضرت امام(ره) بوديم.
15 شهريور 1365 به جبهه اعزام شديم و پيش از آن در چالوس دوره آموزشي را گذرانديم که سردار طوسي به عنوان مسئول اطلاعات عمليات لشکر در آن جا اعلام کرد يک عمليات ويژه و سخت در پيش داريم آنهايي که فکر ميکنند ميتوانند،داوطلب شوند.
براي عمليات کربلاي 4 از شهرستان بهشهر، من و سه نفر از پسر عموهايم، شهيد بالويي، شهيد آشکاران، شهيد علي خادميان، شهيد نورعلي نقدي، شهيد عباسپور، شهيد اصغر عمراني و شهيد حسين مهربان داوطلب شديم و به همراه ديگر نيروهاي داوطلب،آموزشهاي خاکي بسيار سخت به مدت 45 روز در پادگان هفت تپه سپري کرديم و پس از آن در رود اروند دو ماه آموزش غواصي گذرانديم و پس از اتمام دوره آموزشي چند روز به مرخصي رفتيم و دوم دي ماه به جبهه اعزام شديم.
شامگاه سوم دي ماه 1365 با رمز محمد رسولالله (ص) عمليات آغاز شد و نيروهايي که آموزش غواصي را سپري کرده بودند به دو گروه تقسيم شدند: يک گروه بايد از داخل آب اروند غواصي ميکردند تا کانالها را پاکسازي کنند و خط شکن باشند و پس از آن گروه دوم با قايق ميآمدند تا مستقيما به جزيره امالرصاص بروند.
من جزو گروه اول به عنوان غواصان خط شکن بودم و به همراه ديگر رزمندگان کانالها را پاکسازي کرديم در حين درگيري با عراقيها در کانال، يحيي آشکاران مجروح شد اما با منطقهاي که من بودم فاصله داشت. من در حال الله اکبر گفتن بودم که يحيي آشکاران صداي مرا شنيده و به يکي از رزمندگان گفته بود که به خالق سجادي خبر مجروح شدن مرا بدهيد. من بلافاصله خودم را به موقعيت رساندم و "يحيي" از آنجايي که پيش از جنگ؛ در بيمارستان امام بهشهر به عنوان بهيار کار ميکرد از وضعيت جراحت خود خبر داشت و به من گفت "خالق، جراحتم به گونهاي است که اگر به عقب برگردم درمان ميشوم اما اگر اينجا بمانم از خونريزي ميميرم، من دوباره مي خواهم براي مردم و نظام جمهوري اسلامي با دشمن بجنگم و پيروزي ايران را ببينم."
هواي بسيار سرد دي ماه به همراه تاريکي 12 نيمه شب و لباسهاي غواصي سنگين شده،شرايط بسيار سختي را رقم زده بود. نيروهاي عراقي هم لا به لاي نيزارهاي اروند کمين کرده بودند و به سمت ما تيراندازي ميکردند؛ اما در تاريکي هيچ چيزي قابل رؤيت نبود و از طرفي امکاناتي هم براي بردن مجروحان به عقب وجود نداشت. هرچقدر به دنبال امدادگر گشتم کسي را پيدا نکردم. به همين دليل به سمت يحيي آشکاران بازگشتم و به وي گفتم امدادگري که بتواند زخمت را پانسمان کند پيدا نکردم اما کمي صبر کن دوباره ميروم تا شما را به عقب انتقال بدهم.چند قدمي از ايشان فاصله گرفتم که"يحيي" صدايم کرد "خالق؛ احتمال دارد تا تو برگردي من شهيد شوم؛بيا به عنوان رفيق و همشهري با هم روبوسي و خداحافظي کنيم" به سمتش برگشتم و صورتش را بوسيدم و کارت شناسايي رزمندگياش را از داخل لباس غواصياش درآوردم و روي سينهاش گذاشتم تا اگر رزمندگان ديگر از آنجا عبور کردند وي را شناسايي کنند، دوباره به عقب رفتم تا کمک بياورم اما زماني که بازگشتم يحيي آشکاران شهيد شده بود.
پيش از آن که وارد آب اروند شويم داخل يکي از کانالها نشسته بوديم که خاجيان، فرمانده گروهان به همه گفت زماني که وارد عمليات شويم هيچ برگشتي وجود ندارد. هر کسي بخواهد ميتواند همين حالا در تاريکي برگردد اما هيچ کدام از رزمنده ها برنگشتند و غيورانه وارد عمليات شدند. زماني که وارد آب شديم عرض اروند حدود 800 تا 1000 متر بود که بايد اين مسير را غواصي ميکرديم و براي اينکه در تاريکي زير آب، غواصان از هم جدا نشوند و همديگر را گم نکنند با يک ريسمان حلقه شده دور دستمان به هم متصل بوديم.
زماني که وارد آب شديم و چند متري را غواصي کرديم اين احساس را داشتم که عراقيها فهميدهاند و عمليات لو رفته است و زماني که نيمي از مسير را شنا کرديم عراقيها تيراندازي را شروع کردند و بعدها چند نفر از اسيرهايي که از عراقيها در آن عمليات گرفتيم اعتراف کردند که از همان ابتدا که نيروهاي ايراني وارد آب شدند ما آنها را ميديدم اما تيراندازي نکرديم تا عقبنشيني نکنيد منتظر مانديم تا نيمي از اروند را شنا کنيد تا راه بازگشت نداشته باشيد.
زماني که تيراندازي شروع شد مانند قطرات باران گلوله از انواع سلاحها به سمت غواصان ايراني در آب تيراندازي ميشد و در واقع اروند گلولهباران شده بود. من به زيرآب رفتم تا گلولهها به من برخورد نکنند زيرا بسياري از گلولهها در برخورد با سطح آب کمانه ميکنند و وارد عمق آب نميشوند؛تقريبا 12 نفر از غواصان موفق شديم به ديواره کانال عراقيها برسيم.دو نفر از پسرعموهايم داخل کانال با نارنجکي که عراقيها پرتاب کردند مجروح شدند و بالاخره توانستيم کانال را پاکسازي کنيم و گروه دوم که شهيد بالويي و رحمت سعيدي هم در آن بودند با قايق به جزيرهام الرصاص رفتند و پس از آن ديگر هيچ خبري از آنها نداشتيم و نميدانستيم که اسير يا شهيد شدند.
گروه اول بايد تا صبح صبر ميکرديم و به عقب برميگشتيم تا لباس غواصي را تعويض کرده و لباس نظامي بپوشيم و دوباره به عمليات برگرديم. صبح روز چهارم دي ماه مشغول جمعآوري پيکرهاي شهدا و انتقال مجروحان شديم و ظهر همان روز که فقط هفت نفر از غواصان گروه اول زنده مانده بوديم به مقر اوليه بازگشتيم و پس از تعويض لباس غواصي،آماده بوديم که دوباره به جلو برويم اما اعلام کردند که عمليات شکست خورده است و دستور عقبنشيني دادند و نيروهاي ايراني جزيره را تخليه کردند و اينگونه در عمليات کربلاي 4 از شهادت جاماندم.
زماني که خبر پيدا کردن بقاياي پيکر شهيد بالويي و ديگر شهداي غواص را شنيدم حالم منقلب و دگرگون شد و همه خاطرات آن روز و شب عمليات کربلاي 4 برايم تداعي شد و در زمان تشييع پيکر شهداي غواص در بهشهر فقط احساس شرمندگي داشتم که از فيض شهادت جاماندهام.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد