خبرآنلاين/ عبدي ميگويد: اگر رقابت عادي در عرصه سياسي ايران وجود داشت به احتمال زياد بسياري از نيروهايي که امروز بر مسند کار هستند، جايشان را با جوانترها عوض ميکردند.
تغيير نسلي در عرصه سياسي ايران به کُندي انجام ميشود. نمودار متوسط سن نمايندگان ادوار مختلف مجلس شوراي اسلامي و اعضاي دولت از ابتداي انقلاب تاکنون روند صعودي را نشان مي دهد. برخي اين ويژگي را يک حُسن مي دانند چون حضور افراد با تجربه در عرصه تصميم گيري، کشور را از پرداخت هزينه هاي آزمون و خطا مصون مي دارد اما در مقابل گروهي هم هستند که درباره سايه افکندن کم تحرکي و محافظه کاري بر عرصه سياسي کشور هشدار مي دهند.
اما عباس عبدي تحليلگر مسائل سياسي نگاه ديگري دارد، او مي گويد: قرار نيست به کسي گفته شود، کنار برود تا کس ديگري جاي او بيايد. گردش نخبگان جز با رقابت آزاد و منصفانه در درون احزاب انجام نخواهد شد اما در ايران اين اتفاق نمي افتد. بر همين اساس آينده کشور الله بختکي خواهد بود!
مشروح اين گفت و گو را در ادامه بخوانيد.
***
از اول انقلاب تاکنون متوسط سن نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي هيأت دولت افزايش پيدا کرده است و چرخش نيروها در ارکان حاکميت و آمدن نيروهاي جوان به عرصه مديريت هاي کلان کشوري و کادرسازي براي آينده يک ضرورت محسوب مي شود. به نظر شما امکان دارد که حد و مرزي براي بازنشستگي سياسي در ايران تعريف شود يا خير؟ آيا اين مسئله عرفي پذيرفته شده در دنيا است که مثلا سني براي بازنشستگي سياسي تعيين شود؟
در کشورهاي توسعه يافته فعاليت سياسي بدون سقف سني انجام مي شود و هيچ قاعده اي هم برايش نيست. البته ما دو سطح کنش سياسي يعني «اجرا» و «نظر» را بايد از يکديگر متمايز کنيم. براي نمونه "هنري کسينجر" کسي است که بيش از 90 سال دارد و مي تواند در عرصه سياسي اظهارنظر کند. در واقع فعالان سياسي هيچ وقت بازنشستگي ندارند، هر چه جلوتر مي روند ممکن است اظهارنظرهايشان بيشتر مورد توجه قرار گيرد و اثر هم بر سياست بگذارد. ولي در سطح اجرا، قضيه فرق ميکند و گردش نخبگان ضروري است.
تنها راه چرخش سياستمداران در عرصه اجرا، وجود رقابت در دولت و احزاب است. هيچ قاعده اي نداريم که به کسي گفته شود، کنار برود تا کس ديگري جاي او بيايد. قاعده اين است که نفر ديگر بيايد و در رقابتي آزاد و برابر، نفر حاضر در عرصه سياست را کنار بزند. در عصر اينترنت و کامپيوتر اصولا نيروهاي جوان همه کاره ميدان مي شوند. بنابراين به طور طبيعي نيروهايي که پا به سن مي گذارند کنار مي روند اما در ايران چون رقابت وجود ندارد، طبيعي است که نيروهايي که اول انقلاب 24، 25 سال داشتند و بر سر کار آمدند تا 80 سالگي هم در سرکار خواهند بود.
بازنشستگي سياسي در ايران نداريم، حتي وقتي کساني مثل آقاي ناطق نوري از اين عرصه کنارگيري مي کنند، مورد نقد قرار مي گيرند و بارها و بارها و در هر دوره انتخاباتي به آنها اصرار مي شود که به ميدان اجراي سياسي بازگردند. اين يک حسن است يا عيب؟
اگر آنها کلا سياست را کنار بگذارند، ميتواند عيب تلقي شود. چون قرار نيست کسي از عرصه سياسي کنار برود. در واقع سياستورزي به معناي حضور در فاز عملي نيست. حضور نظري، بيان ايده و عقيده نيز تأثير دارد. اما اينکه از آنها تا 80 سالي و 90 سالگي درخواست شود بيايند کار اجرايي کنند -همچنان که درباره مرحوم آقاي هاشمي نيز همين رفتار وجود داشت-، يک شکست براي جامعه اي محسوب مي شود که نمي تواند يا اجازه نمي دهد که جوانانش بالا بيايند. اگر جوانان بي صلاحيت هستند، باز هم مسئوليتش به کساني بر مي گردد که در سنين بالاتري در قدرت قرار دارند و نتوانستهاند جامعه را طوري طراحي کنند که جوانان با مسئوليت و داراي صلاحيت تربيت شوند. اگر هم جوانان صلاحيت دارند ولي نمي توانند در رقابت بالا بيايند؛ باز هم مسئوليتش به عهده کساني است که در سنين بالاتري در قدرت قرار دارند.
معتقدم اگر رقابت عادي وجود داشت، به احتمال زياد بسياري از نيروهايي که امروز بر مسند کار هستند، جايشان را با جوان ترها عوض مي کردند. حالا اگر هم رقابت باشد و کسي نتواند نيروهاي موجود را در رقابتي آزاد و عادلانه کنار بزند خوب بايد بمانند. ايرادي ندارد. مسئله شبيه ورزشکاران است. يک ورزشکاري ممکن است در 30 سالگي مجبور به بازنشستگي شود چون جوان ها ميآيند و جايش را ميگيرند و او نمي تواند رقابت کند و بدنش کشش ندارد تا خود را با اين رقابت تطبيق دهد يا آنکه دوست دارد عين زيدان در اوج کنار برود. اما يک ورزشکار ديگري ممکن است توانمند باشد و تا 40 سالگي هم ورزش حرفه اي کند و کنار هم نرود و بتواند رقابت کند. ما نبايد به او بگوييم کنار برو! بنابراين مهم آن است که "رقابت" وجود داشته باشد.
به نظر شما با وضعيت کنوني در ايران، نگراني از مديريت کشور در 10- 20 سال آينده محلي از اعراب دارد؟ چون هنوز در دولت شاهد حضور وزيران دهه شصت هستيم!
قطعا اين وضع با بحران مواجه مي شود چون رقابت و گردش نخبگان نداريم. گردش نخبگان جز با رقابت آزاد و منصفانه انجام نخواهد شد. اتفاقا سيستم از اينجا ضربه مي خورد چون در فضاي غيررقابتي نيروهايي سرکار مي آيند که اساسا معلوم نيست که چه رفتاري از خودشان نشان مي دهند. يک بخشي از اين رفتار را در دوره احمدي نژاد ديديم که نيرويي سر کار آمد که سيستم ابتدا در مورد آن فکر ديگري مي کرد و انتظار رفتار ديگري از او داشت اما در عمل با شکل ديگري از رفتار او مواجه شد.
پس ترس و نگراني وجود دارد؟
بله، حتما.
از آنجا که احزاب در کشور نهادينه نشدند بايد چه کاري انجام داد تا اين ترس و نگراني از آينده مديريت کشور رفع شود؟
راهش آزادي رقابت است. سيستم هايي که رقابت در آنها نباشد نمي توانند خودشان را بازسازي کنند و با محيط و مشکلات تطبيق دهند و از بحران بيرون بيايند. حتي حزب کمونيستي چين حداقل اين حسن را دارد که در درون حزب به طور محدودي اين نوع رقابت انجام مي شود. آنجا اين اتفاق مي افتد اما در ايران اين اتفاق هم نمي افتد. يعني حتي يک سيستم نداريم که در درون آن يک نوع رقابت شکل بگيرد و نيروهايي از درون خودش بالا بيايند. بر همين اساس آينده کشور الله بختکي خواهد بود.
امروز بعضي با افتخار مي گويند تحزب در ايران نهادينه نشده است، راهکار جايگزين چنين تفکري چيست؟ آيا راهکار دومي داريم غير از اينکه تحزب در کشور نهادينه شود و کادرسازي از طريق احزاب انجام شود؟
همانطور که گفتم در چين يک حزب واحد وجود دارد ولي در ديگر کشورها محل بروز اين نوع رقابت ها خارج از ساختار رسمي حکومت يعني در درون حزب است. در ساخت سياسي رسمي نمي شود رقابت انجام داد، آنجا بايد عمل کرد و نتيجه رقابت به آن منتقل شود. بنابراين بايد در ساختار سياسي حزبي، رقابت ها و فرود و صعودها انجام شود. يعني يک نخست وزير اول در حزبش است که از قدرت کنار گذاشته مي شود؛ اين ديگر ربطي به ساخت سياسي دولت ندارد و رقابت و جابه جايي نخست وزير در درون حزب بحران ها را به ساخت دولت منتقل نمي کند. چون در حزب است که ابتدا جابه جايي ها صورت مي گيرد و بعد به ساختار دولت منتقل مي شود. اما در ايران همه اين مسائل به ساختار دولت منتقل مي شود و ساختار دولت را ملتهب مي کند و همين مسئله ناکارآمدي و مشکلاتي را که امروز مي بينيم به وجود مي آورد.
آيا غير از نهادينه کردن تحزب براي کادرسازي راهکار ديگري وجود دارد؟
راه ديگري وجود ندارد هر جاي ديگري هم اين کار انجام شود؛ در عمل و نهايت يک نوع حزب نانوشته و غيررسمي است که تعهدات و مسئوليت هاي حزبي را نمي پذيرد ولي مي خواهد از منافع آن بهره مند شود.
با توجه به اينکه مي گويند سابقه حزب در ايران خيلي خوشايند مردم نبود و افکار عمومي از حزب ذهنيت منفي دارد چه کار بايد کرد که اين ذهنيت تغيير کند و راه براي نهادينه سازي تحزب در کشور هموار شود؟
دليلش اين نيست که سابقه حزب در ايران بد بوده است. سابقه چه چيزي در ايران خوب بوده که حالا تحزب بد باشد! مگر سابقه دولت ها خوب بود که حالا سابقه احزاب بد است؟! اين به آن دليل است که احزاب نمي توانستند استقلال نهادينه شده داشته باشند. دولت ها چنين اجازه اي را به آنها نمي دادند. در واقع به دليل اقتدار و استقلال بيش از حد حکومت، اجازه شکل گيري چنين احزابي را نمي دادند بنابراين راهش اين است که حکومت را در درجه اول تا حدي که مي شود مسئول کرد، بعد متناسب با آن احزاب مستقل مدني شکل بگيرند يا همين احزابي که هستند در همين قالب ها فعاليت کنند تا کم کم در فرايند بلندمدت اين وضعيت اصلاح شود. اما قبل از هر چيز فهم اين مشکل اهميت دارد. بايد به يک تفاهم جدي برسيم که اين مسئله ماست و بايد دنبال راه حل باشيم آن زمان طبعا راه حلش هم پيدا مي شود.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار