فرارو/ صادق زيباکلام گفت: من از ايراني بودن خودم بيزار نيستم ولي به ايراني بودنم افتخار هم نميکنم. من معقتدم شما بايد به چيزهايي افتخار کنيد که آنها را به دست آوردهايد. من اگر آمريکايي يا عرب هم بودم، به آمريکايي يا عرب بودنم افتخار نميکردم.
«دکتر صادق زيباکلام، چنان که از نوشتهها و گفتههايش برميآيد، هميشه منتظر باخت تيم ملي فوتبال ايران در مسابقات گوناگون است و اخيراً هم براي تيم ملي ايران در جام جهاني ۲۰۱۸، آرزوي ناکامي کرد؛ چرا که شادي ملي ناشي از پيروزي ايران در جام جهاني را ناشي از «نژادپرستي ما ايرانيان» ميداند. اين که آيا اين تلقي موسع از نژادپرستي، تلقي دقيقي است يا نه، سوالي جدي است که در جاي ديگري بايد مفصلاً به آن پرداخت. نقداً در اين گفتوگو، دلايل صادق زيباکلام در ضرورت ناخوشحالي فوتبالي ما ايرانيان به چالش کشيده شده است.
شما هميشه نوشتهايد که از باخت تيم ملي فوتبال ايران خوشحال ميشويد. اخيراً هم دوباره اين حرف را تکرار کرديد. البته دلايلتان را هم کموبيش توضيح دادهايد ولي يک بار ديگر مختصراً دلايلتان را بفرماييد تا برويم سر اصل مطلب.
اين که چرا من به پيروزي تيم فوتبال ايران افتخار نميکنم، طبيعتاً علتش اين نيست که من ساديسم دارم و از ناراحتي مردم ايران خوشحال ميشوم. دليلش اين است که من معتقدم رگههايي از شوونيسم و نژادپرستي در ميان ما ايرانيان وجود دارد. همچنين معتقدم بخشي از حاکميت جمهوري اسلامي هم، خودآگاه يا ناخودآگاه، به اين روحيۀ شوونيستي پروبال ميدهد. شما اگر برنامههاي صداوسيما را در طول فقط يک هفته رصد کنيد، ميبينيد که بارها از عباراتي مثل "مردم قهرمان ايران"، "مردم سرافراز ايران"، "اين ملت رشيد"، "اين ملت آزاده" و ... استفاده ميشود. اين نوع نگاه، به نظر من، نگاه سالمي نيست که شما اين قدر روحيۀ شوونيستي و نژادپرستانه را در مردم کشورتان بدميد. ما وقتي در بازي فوتبال برنده ميشويم، درست مثل اينکه جايي آتش گرفته باشد و باد بيايد، به اين روحيۀ شوونيستي توسط رسانههاي ما دامن زده ميشود. من يادم است روزي که با يک بازي خوب به آرژانتين باختيم، تلويزيون چه کارها که نکرد! ترانهاي را دائماً پخش ميکردند که از فردوسي و رستم و کاوه آهنگر و ... ميگفت. من به شدت با اين کارها مخالفم و فکر نميکنم در هند و فرانسه و آلمان، وقتي که تيمشان يک بازي فوتبال را ميبرد، هيتلر و قهرمانان و اساطيرشان را بزرگ کنند. نه، فقط يک بازي فوتبال را بردهاند ولي ما خودآگاه يا ناخودآگاه، از يک بازي فوتبال بهرهبرداري سياسي ميکنند براي دميدن در کورۀ شوونيسم و نژادپرستي ايراني.
مفروض شما اين است که مردم ايران به شدت تحت تأثير تلويزيون قرار ميگيرند در حالي که مردم آنقدرها هم بينندۀ تلويزيون خودمان نيستند. شايد خودتان بيشتر تحت تأثير تلويزيون قرار ميگيريد. البته تأثيرپذيري شما منفي است ولي تصور ميکنيد که تلويزيون به مردم خط داد و مردم هم شوونيست شدند.
نه، من نميگويم تلويزيون باعث و باني روحيۀ ناسيوناليستي مردم بوده است. تلويزيون مثل همان بادي است که به آتش شوونيسم ما دامن ميزند. از واقعيات نبايد فرار کرد.
قبول. ولي شما هيتلر و رستم را مثال زديد. وضعيت رستم و هيتلر در افکار عمومي مردم ايران و آلمان يکسان نيست.
مقصودم دميدن در روحيۀ ناسيوناليستي است. براي شماري از مردم آلمان، هيتلر همچنان يک قهرمان است. مقصود من قهرمانپروري و اسطورهسازي است. من اگر جاي مسئولين بودم، سعي ميکردم از ابعاد اين روحيۀ ناسيوناليستي ايرانيان کاسته شود. کسر قابل توجهي از مردم ما از عربها متنفرند. اين واقعيت را که ديگر نميتوانيد انکار کنيد. حالا ممکن است شما بگوييد عربها هم از ما متنفرند. قبول دارم. ولي اين متنفر بودن از اعراب، حتي از مليتهاي ديگر، مثلاً افغانستانيها، و يا ناسيوناليسم فارسي ما عليه ترکها، اينها فيالواقع وجود دارند.
ولي مردم ما از رفتارهاي ايرانيان و از فرهنگ ايراني هم انتقاد ميکنند. فقط از اعراب انتقاد نميکنند. شما چرا اين خودانتقادي ملي را نميبينيد؟
ممکن است يک جامعهشناس يا يک روزنامهنگار يا يک روحاني ما، از بعضي خلقيات ما ايرانيان انتقاد بکند ...
منظورم فلان جامعهشناس نبود. آن جوان بيست ساله را ميگويم که در اينستاگرامش از فرهنگ خودمان انتقاد ميکند.
من هم اين واقعيت را انکار نميکنم ولي روحيۀ ناسيوناليستي بالاي ايرانيان، براي من پديدۀ چندان جالبي نيست.
اگر انتقاد از اعراب نشانۀ نژادپرستي ما ايرانيان است، انتقاد ما از خودمان نشانۀ چيست؟ نشانۀ اين است که ما با نژاد خودمان هم ضديت داريم؟
آن چه در کلام ماست، انتقاد از اعراب نيست. خودمان را گول نزنيم.
ميخواهيد بگوييد تمسخر اعراب است؟ قبول. اگر تمسخر اعراب نشانۀ نژادپرستي ماست، با توجه به اين که ما رفتارها و فرهنگ خودمان را در فضاي مجازي مسخره ميکنيم، اين نشانۀ چيست؟
نه، ما نسبت به اعراب بغض و کينه و نفرت داريم. وقتي اعراب به خليج فارس ميگويند خليج عربي، شما ببينيد چه موجي راه ميافتد و چقدر گفته ميشود "عربهاي سوسمارخور". محال است کسي در ايران زندگي کرده باشد و اين چيزها را نديده باشد.
با توجه به منطق استدلال شما، اين افراد هم ميتوانند به شما بگويند اگر بغض و کينۀ ما نسبت به اعراب نشانۀ نژادپرستي است، پس بغض و کينۀ شما هم نسبت به برخي رفتارهاي ما ايرانيان، نشانۀ نژادپرستي شماست ولي نژادپرستي شما نه بر ضد اعراب که بر ضد ايرانيان است. يعني ميگويند تا ما ميخواهيم به گذشتهمان افتخار کنيم، آقاي زيباکلام ناراحت ميشوند؛ چون نسبت به گذشتۀ تاريخي دور ما، بغض و کينه دارد.
اگر شما به گذشتهتان افتخار کنيد و اين افتخار را در جهت بالاتر دانستن ايرانيها نسبت به ديگران به کار ببريد، بله، من با اين مخالفم. شما ميتوانيد بگوييد ما سعدي و حافظ داريم ولي نبايد خودتان را برتر از ديگران بدانيد.
اگر بگوييم ما ايرانيها نسبت به اماراتيها فضل تقدم داريم و زماني که ما کوروش داشتيم اصلاً اماراتي در کار نبود، اين حرف که فينفسه درست و مطابق با واقع است. دروغ که نگفتهايم. چرا حرف راست شما را ناراحت ميکند؟
براي اينکه در چارچوب يک بحث تاريخي و از منظر فکر تاريخي مطرح نميشود. زماني که اعراب باديهنشين بودند، ما کوروش و داريوش داشتيم. گاهي شما اين واقعيت را به عنوان يک روايت تاريخي مطرح ميکنيد، گاهي هم اين واقعيت را به عنوان ابزاري براي تحقير عربها به کار ميبريد.
شايد هم صرفاً براي افتخار به گذشتۀ خودمان اين واقعيت را مطرح کنيم. اين که فينفسه اشکالي ندارد؟
شما هر وقت پاي گذشته را ميکشيد وسط، انگار تفنگي را برميداريد و آن را پر از فشنگ ميکنيد. وقتي که گلنگدن را ميکشي، من ميپرسم به کجا ميخواهي شليک کني؟ شما وقتي ميرويد سراغ گذشته، من بلافاصله ميپرسم آيا ميخواهي يک روايت تاريخي ارائه کني يا ميخواهي اين گذشته را مثل يک ابزار شوونيستي بکوبي بر سر عربها؟
ممکن است کسي که اين کار را ميکند، به شما بگويد من ميخواهم با اين تفنگ به ناآگاهي تاريخيمان شليک کنم؛ چونکه تاريخ ما به تاراج رفته و رابطۀ فرهنگي و هويتي ما با ايران باستان تقريباً قطع شده است. هگل ميگويد "تفکر جهاني"، به اين معنا که بخواهيم همۀ جهان را تحت حاکميت ارزشهاي انساني و جهانشمول درآوريم، با کوروش آغاز شد. هگل هم نژادپرست بوده به نفع ما ايرانيها و عليه اعراب؟
حالا شما از هگل يا ديگران مثال بياوريد ولي سوال اين است که رجعت شما به گذشته و فشنگ گذاشتن شما در تفنگتان براي چيست؟ براي اينکه ميخواهيد يک گراز وحشي را شکار کنيد يا اين که ميخواهيد با يک انسان، که با او خردهحساب داريد، تسويه حساب کنيد.
براي اين است که فقط ابوذر و سلمان را نبينيم؛ کوروش و فرهنگ قبل از اسلام را هم ببينيم.
من اين را قبول دارم که بخشي از اين بازگشت به گذشته، که من اسمش را گذاشتهام پارسيگرايي و در دورۀ مشروطه توسط برخي از فرهيختگان مشروطهخواه به وجود آمد و در زمان رضاشاه دنبال شد و الان هم به شدت احيا شده، واکنشي نسبت به نظام جمهوري اسلامي است که ميخواهد ايران قبل از اسلام را ناديده بگيرد.
در زمان رضاشاه که جمهوري اسلامي وجود نداشت. اين گرايش به ايران باستان، تلاشي است براي حداقل ايجاد موازنه بين بعد ايراني و بعد اسلامي فرهنگ ما.
من قبول دارم که اين پارسيگرايي، با اين که در چهل سال گذشته فقط اسلام و فرهنگ اسلامي تبليغ شده، امروز به مراتب پررنگتر از اول انقلاب است. براي اين که اين پارسيگرايي، واکنش طبيعي بسياري از ايرانيان بوده است به تلاش براي محو گذشتۀ باستاني ايران در دوران جمهوري اسلامي.
شما ميفرماييد کساني که از موفقيت احتمالي ايران در جام جهاني ۲۰۱۸ خوشحال ميشوند، ولو ناخودآگاه، شوونيستاند. اين افراد هم متقابلاً ميتوانند بگويند صادق زيباکلام که از اين شادي ملي ناراحت ميشود، ولو ناخودآگاه، دچار ازخودبيزاري است؛ به اين معنا که از ايراني بودن خودش بيزار است. به اين انتقاد چه پاسخي داريد؟
من از ايراني بودن خودم بيزار نيستم ولي به ايراني بودنم افتخار هم نميکنم. من معقتدم شما بايد به چيزهايي افتخار کنيد که آنها را به دست آوردهايد. من اگر آمريکايي يا عرب هم بودم، به آمريکايي يا عرب بودنم افتخار نميکردم.
ما ايرانيها سههزار سال پيش که چيزي نداشتيم. اين ملت به مرور زمان حافظ و سعدي توليد کرده. حافظ و سعدي در اثر فرهنگ ايراني بدست آمدهاند.
همۀ اينها را قبول دارم ولي اين که شما به مليت خودتان افتخار و مباهات کنيد، اين شروع نژادپرستي است؛ براي اين که همانطور که تو به خودت حق ميدهي به ايراني بودنت افتخار کني، آلماني هم به آلماني بودنش افتخار ميکند و از دل اين تفاخر هيتلر درميآيد. آمريکايي هم به آمريکايي بودنش افتخار ميکند و از دل اين تفاخر ترامپ نژادپرست بيرون ميآيد.
ولي شما در دوره احمدينژاد، هميشه ميگفتيد دولت احمدينژاد به جاي اينکه با کشورهاي غربي، با آلمان و فرانسه، رابطه داشته داشته باشد، با گينه بيسائو رابطه دارد. بنابراين در ذهن شما هم تفاوتي بين آلمان و گينه بيسائو وجود دارد.
آن فرق ميکرد. براي اين که آقاي احمدينژاد و آن نحلۀ فکري، به دليل بغض و کينۀ ايدئولوژيکي که نسبت به غرب دارند، ميگفتند به جاي اينکه با آلمان همکاري کنيم، با گينه بيسائو همکاري ميکنيم.
قبول داريد بين آلماني که کانت و هگل و گوته و هايدگر و کلي فيلسوف و اديب برجسته در طول تاريخ داشته، تفاوتي با گينه بيسائو وجود دارد؟
قطعاً تفاوت وجود دارد ...
حالا اگر يک آلماني بگويد من بابت همين کانت و هگل و گوته به آلماني بودنم مفتخرم، ما بايد به او بگوييم تو نژادپرستي؟
بله. براي من فرقي نميکند يک ايراني به ايراني بودنش مفتخر باشد يا يک آلماني. چون اين گرايش را شروع نژادپرستي ميدانم. در اين صورت هنديها و نروژيها هم چيزهايي براي افتخار کردن به مليت خودشان پيدا ميکنند.
شما دموکراسيخواهيد. اگر کسي بگويد من مفتخرم در يک سرزمين دموکراتيک زندگي ميکنم نه در سرزميني تحت حاکميت توتاليتريسم استالينيستي، اين حرف به معناي نژادپرست بودن اين آدم دموکرات فرضي است؟
شما ميتوانيد بگوييد نظام سياسي کشور من، نظام سياسي خوبي است. من با اين مخالف نيستم. افتخار هم ميکنم. چرا؟ چون اين نظام سياسي دموکراتيک را انسانها در سايۀ مبارزات سياسي و اجتماعيشان بدست آوردهاند.
اگر کسي بگويد من مفتخرم که بزرگان کشورم آبراهام لينکلن و جرج واشنگتن و توماس جفرسون بودهاند نه استالين و امثال استالين، اين حرف چه اشکالي دارد؟
اشکالي ندارد ولي بين افتخار سالم و طبيعي با افتخاري که به سرعت ميتواند به نژادپرستي منجر شود، مرز نازک و باريکي وجود دارد.
پس ميپذيريد نوعي "افتخار روا" وجود دارد. يعني هر افتخاري به گذشتۀ خودمان، ناروا نيست.
بله. ببينيد شکل ديگري از اين روحيۀ اولتراناسيوناليستي ما در اينجا تجلي ميکند که هر کارخانهاي افتتاح ميکنيم، فوري ميگوييم در خاورميانه اول است. يا اگر وزراي خارجه دو کشور همزمان به ايران بيايند، فوري ميگوييم ايران شد مرکز تبادل خاورميانه. شما ميتوانيد به گذشتهتان مباهات کنيد مشروط بر اين که اين مباهات تبديل نشود به خودبرتربيني.
شما پذيرفتيد که نوعي افتخار روا نسبت به گذشته وجود دارد ولي اکثر ايرانيان مفتخر به گذشته ملت ايران را نژادپرست ميدانيد. با اين استدلال، حالا بفرماييد آيا از نظر شما عبدالحسين زرينکوب و فريدون آدميت نژادپرست بودند؟
نه. اين آقايان از نظر من نژادپرست نيستند. از نظر من هر کس که به گذشتهاش ببالد تا خودش را برتر از ديگران بداند، وارد فضاي نژادپرستي شده است.
شما نوشتهايد که در ايام جواني، در جام جهاني ۱۹۶۶، طرفدار کره شمالي بوديد. الان که نسبت به خوشحالي جوانان ايراني در قبال پيروزي تيم ملي ايران حساسيت داريد، انگار داريد با گذشتۀ خودتان تسويه حساب ميکنيد.
ما در آن مقطع تفکرات ستيزهجويانه عليه رژيم شاه داشتيم و رژيم شاه را عامل غرب ميدانستيم. بنابراين شوروي و کره شمالي و کوبا و فلسطينيها و جمال عبدالناصر و چهگوارا و مائو را دوست داشتيم. اينها براي ما به نوعي قهرمان بودند.
الان از آن دورۀ فکريتان و از چنان تعلقاتي بيزاريد و اگر کسي را شبيه آن زمان خودتان ببينيد، از او خوشتان نميآيد.
آن گرايشات و تعلقات ما ايدئولوژيک بود ...
و شما الان از آن گرايش ايدئولوژيک بيزاريد و چون خودتان زماني چنان گرايش غير نرمالي داشتيد، الان از اين حالت نرمال که يک ايراني از پيروزي تيم کشورش خوشحال شود، خوشتان نميآيد.
فرق من که پنجاه سال پيش از پيروزي کرۀ شمالي خوشحال ميشدم، اين بود که مبناي خوشحالي من ايدئولوژيک بود. چون نظام کرۀ شمالي را يک نظام برتر و دموکراتيک ميدانستم، خوشحال ميشدم که توانسته است يک کشور سرمايهداري را در فوتبال شکست دهد. ولي با چيزي که الان در جامعۀ خودمان ميبينم، چون آغشته شده به روايتهايي نژادپرستانه، مخالفم و بين خوشحالي خودم از پيروزي تيمهاي کرۀ شمالي و شوروي و کوبا و آلمان شرقي با خوشحالي آغشته به نژادپرستي بسياري از ايرانيان کنوني، تفاوت قائلم.
شما گفتيد از ايراني بودن خودتان بدتان نميآيد ولي از ايدئولوژيک بودن ذهنيت خودتان در گذشته، ظاهراً بدتان ميآيد.
حالا به هر حال، بايد بگويم که فقط من آنطور نبودم. جماعت زيادي مثل من بودند. چپها، روشنفکران، مبارزين هم اينطور بودند. در دهههاي ۵۰ و ۶۰ چه کسي ملهم از اين افکار و عقايد نبود؟
آن افراد امروزه به دو دسته تقسيم ميشوند. برخي هنوز همان نگاه را دارند و در تعطيلات به سر ميبرند، برخي هم از نگاه ديروزشان بيزار شدهاند.
قبول دارم هنوز هم عدهاي مثل صادق زيباکلام پنجاهسال پيش، کرۀ شمالي را روي سرشان ميگذارند و حلواحلوا ميکنند.
پس منصفانهاش اين است که شما از بخشي از گذشتۀ خودتان، حداقل در مواجهه با فوتبال، بيزاريد.
ببينيد باز هم بايد عرض کنم که اين دو رويکرد با هم فرق دارند ...
شما ميفرماييد جوانان امروزي نژادپرستند و خودتان در جواني، نه نژادپرست، که ايدئولوژيک بوديد.
بله، من طرفدار کشوري بودم که نظام سياسياش را برتر ميدانستم و به همين دليل از پيروزي تيم فوتبال آن کشور خوشحال ميشدم اما کسي که امروز از پيروزي ايران شاد ميشود، اتفاقاً ممکن است مخالف نظام حاکم بر ايران باشد.
اگر ايران در جام جهاني ۲۰۱۸ هر سه بازياش را ببازد، اينطور نميشود که ما از خواب غفلت بيدار شويم و برويم سراغ حل مشکلات سياسي اجتماعي خودمان. اين سه شکست فقط موجب اندوه مردم ايران ميشود و شادي کم آنها را کمتر ميکند.
موفقيت ما در جام جهاني، فقط نوعي نشاط کاذب ايجاد ميکند ...
کاذب نيست؛ واقعي است. فلان جوان به فوتبال علاقه دارد و تيم محبوبش برده و خوشحال است.
بله، ولي موفقيت ما در جام جهاني، نوعي خودبزرگبيني کاذب در ما ايجاد ميکند که من با اين خودبزرگبيني مشکل دارم.
با اين واقعيت که مردم ايران، که اينقدر امکان شادي برايشان کم است، در اثر سه شکست تيم ملي کشورشان در جام جهاني، غمگينتر هم ميشوند مشکلي نداريد؟
نه، مشکلي ندارم چون معتقدم مردم به زودي آن غم را فراموش ميکنند. چه ببريم چه ببازيم، غم و شادياش به زودي فراموش ميشود.
ولي شادي پيروزي ايران مقابل استراليا در سال ۷۶، هنوز زير پوست جامعه وجود دارد و مردم از يادآورياش خوشحال ميشوند.
چون دستاورد ديگري نداريم، هنوز آن پيروزي اينقدر برايمان اهميت دارد.
شما که با دستاوردهاي ديگر هم مخالفيد. يعني مخالف بوديد آرژانتين را ببريم.
دستاوردهاي غير فوتبالي را ميگويم. ما اگر جاي ايتالياييها بوديم، يعني چنان موقعيتي در فوتبال جهان داشتيم و به جام جهاني نميرسيديم، عزاداري ميکرديم.
ولي مردم ايتاليا هم خيلي ناراحت شدند.
نه، ايتالياييها ککشان هم نميگزد! چون براي آنها فوتبال فوتبال است ولي ما چون ميخواهيم از فوتبال بهرهبرداريهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و نژادي بکنيم، برد و باخت در فوتبال اينقدر برايمان اهميت دارد.
فوتبال در اکثر کشورهاي دنيا جنبههاي فرافوتبالي دارد. آرژانتينيها جنگ فالکلند را به انگليسيها باخته بودند و از پيروزي تيمشان در برابر انگليس در جام ۱۹۸۶، غرور مليشان احيا شد.
قبول دارم که استثنائاً، در مقاطعي، ممکن است مردم يک کشور از پيروزي تيم کشورشان، احساسي وراي يک پيروزي عادي در بازي فوتبال پيدا کنند.
خيلي هم استثنايي نيست اين وضع. در همان اسکاتلند که از کشورهاي محبوب شماست، طرفداران گلاسکورنجرز پروتستان هستند و طرفداران سلتيک کاتوليکاند.
من خودم قبول دارم که اينجور چيزها در فوتبال وجود دارد ...
پس چرا وقتي ميبينيد يک مسابقۀ فوتبال براي هموطنان خودتان اهميت فرافوتبالي هم دارد، متهمشان ميکنيد به نژادپرستي و از شادي آنها ناراحت ميشويد؟
براي اينکه کاتوليکها و پروتستانها خودشان را برتر از ديگران نميبينند. آنها فقط به تيمشان علاقه دارند.
ولي ليگ اسکاتلند آغشته است به تسويه حساب مذهبي کاتوليکها و پروتستانها!
نه، مسئلۀ اصلي اين است که شما خودتان را برتر از ديگران ميبينيد!
فکر نميکنيد اگر اين رويکردتان را کمي تعديل کنيد و از ناراحتي مردم ايران در جام جهاني خوشحال نشويد، بهتر باشد؟
من فکر ميکنم اين بحث يک پنالتيِ کاشته است از طرف من براي اصولگراها؛ براي اين که رسانههاي اصولگرا دائماً به اين مسئله دامن ميزنند. جور ديگري نميتوانند مرا بکوبند و تلافي خيلي چيزهاي ديگر را سر من درآورند، بنابراين از اين طريق دارند با من تسويه حساب ميکنند ولي اشکالي ندارد. مردم مرا ميشناسند.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار