نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
سیاسی

یاسر هاشمی: پدرمان می‌خواست مردم ثروتمند باشند

منبع
اعتماد
بروزرسانی
یاسر هاشمی: پدرمان می‌خواست مردم ثروتمند باشند
اعتماد/ فاطمه هاشمي مي‌گويد هيچ وقت مرگ طبيعي «بابا» را قبول نکرده و ياسر هاشمي مي‌خواهد که مسوولان ابهام در پرونده مرگ «آقاي هاشمي» را هرچه زودتر برطرف کنند؛ «شوراي امنيت ملي نامه‌اي درباره پرونده مرگ آيت‌الله هاشمي به آقاي روحاني ارسال کرده است. توقع داريم او پرونده مرگ آيت‌الله هاشمي را پيگيري کند.» براي پسر کوچک خانواده، پدر، «آقاي هاشمي» است و براي دختر بزرگ، «بابا». مي‌گويند «پدرشان» براي کشور يک مصلح بوده و در خانواده، پدري دلسوز. فاطمه بزرگترين دختر خانواده هاشمي و «يار غار پدر بود»؛ ياسر، کوچکترين پسر خانواده اين را مي‌گويد. آن‌ها هنوز هم درباره مرگ پدرشان ابهام دارند؛ « پزشک آقاي هاشمي گفته بود ايشان راحت تا ۱۵ سال ديگر عمر مي‌کند.» فاطمه مي‌گويد هيچ وقت مرگ طبيعي «بابا» را قبول نکرده و ياسر مي‌خواهد که مسوولان ابهام در پرونده مرگ «آقاي هاشمي» را هرچه زودتر برطرف کنند؛ «شوراي امنيت ملي نامه‌اي درباره پرونده مرگ آيت‌الله هاشمي به آقاي روحاني ارسال کرده است. توقع داريم او پرونده مرگ آيت‌الله هاشمي را پيگيري کند.» پسر کوچک و دختر بزرگ خانواده هاشمي دليل تخريب پدرشان حتي بعد از مرگ او را محبوبيت او مي‌دانند؛ ‌«هاشمي هنوز هم بين مردم زنده است.» فاطمه هاشمي از روزهايي مي‌گويد که پدرش به او گفته با مانتو و روسري به دانشگاه برو که بدانند مانتو و روسري هم حجاب است؛ «او معتقد بود در جاهايي به زن‌ها ظلم شده و بايد جلوي آن ظلم‌ها گرفته شود.» ياسر پدرش را شخصيتي جامع‌الاضدادي مي‌داند که در اوج اقتدار دنبال صلح بوده و فاطمه از روزهاي بعد از ردصلاحيت «آيت‌الله» در انتخابات سال ۹۲ مي‌گويد که پدرش بعد از ردصلاحيت نفسي راحت کشيده. «يکي از خوشبخت‌ترين دختران اين دنيا است که پدرم اکبر هاشمي رفسنجاني بود. بدون حضور ايشان زندگي برايم ارزشي ندارد. تنها زندگي روزمره‌ام را مي‌کنم و لذتي ندارم. مادرم که ديگر حتي يک لبخند هم بعد از مرگ پدرم روي لبش نيامده.» اين پاياني براي گفت وگو با دو عضو خانواده هاشمي‌ رفسنجاني در خانه قديمي‌شان در جماران است؛ خانه‌اي که لحظات تلخ و شيرين «آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني» را با تمام بالا و پايين‌هاي زندگي‌اش بعد از انقلاب به خود ديده؛ مادرشان بعد از مرگ پدر، دل از اين خانه کَند و حالا درِ خانه قديمي هاشمي‌ها «به روي همگان باز است.» جملات کليدي اين گفت‌وگو را در زير مي‌خوانيد. ما هنوز هم نمي‌دانيم دليل ايست قلبي پدرمان چه بود. هيچ پزشکي تا به حال دليل مشخص ايست قلبي هاشمي را اعلام نکرده. پلاکاردهاي «استخر فرح» در انتظارت ابهاماتمان را درباره مرگ پدر بيشتر کرد. پزشک آيت‌الله هاشمي گفته بود ايشان راحت تا ۱۵ سال ديگر عمر مي‌کند. شوراي امنيت ملي نامه‌اي درباره پرونده مرگ آيت‌الله هاشمي به روحاني ارسال کرده است. توقع داريم حسن روحاني پرونده مرگ آيت‌الله هاشمي را پيگيري کند. يکي از خوشبخت‌ترين دختران اين دنيا هستم که پدرم هاشمي رفسنجاني بود. پدرمان در اوج اقتدار دنبال صلح بود. آقاي هاشمي اصولگراي اصلاح‌طلب بود. پدرمان مي‌خواست مردم ثروتمند باشند. هاشمي يک مصلح واقعي بود. هاشمي رفسنجاني از شنيدن خبر تسخير سفارت آمريکا تعجب کرد. امام مقداري پول در اختيار پدر گذاشتند تا راديو بخرند و گوش دهند. پدر معتقد بود که در جاهايي به زن‌ها ظلم شده و بايد جلوي آن ظلم‌ها گرفته شود. پدرم به من گفت با مانتو و روسري به دانشگاه برو که بدانند مانتو و روسري هم حجاب است. آيت‌الله هاشمي به شهيد بهشتي نزديک‌تر بود. آيت‌الله هاشمي گفت دوران احمدي‌نژاد سخت‌ترين دوره زندگيم بود. هاشمي سکوت مي‌کرد تا تا جنگ داخلي به پا نشود. هاشمي مخالف حصر بود. اصلاح‌طلبان براي حصر منتظري به هاشمي فشار مي‌آوردند. پدرمان زماني که روحانيون تلويزيون را حرام مي‌دانستند برايمان تلويزيون خريد. دروغ‌ها عليه هاشمي از زمان اصلاحات شروع شد. در ستاد مصطفي معين مي‌گفتند ضد هاشمي کار کنيد. آيت‌الله هاشمي با شهيد باهنر صيغه برادري خوانده بود. هاشمي بعد از مناظره ۸۸ به احمدي‌نژاد گفت برو خودت اين مناظره را جبران کن. آيت الله هاشمي مظلوم بود. هاشمي هنوز هم بين مردم زنده است. آقاي هاشمي، آيت‌الله خامنه‌اي و ميرحسين موسوي مخالف اعدام‌هاي دهه ۶۰ بودند. آيت‌الله بهشتي، آقاي هاشمي و آيت‌الله خامنه‌اي مي‌گفتند اميرانتظام جاسوس نيست. آيت‌الله هاشمي در سال ۹۲ اول تاييد صلاحيت شد اما در جلسه‌اي که حيدر مصلحي و آيت‌الله جنتي حضور داشت تصميم گرفتند پدر را ردصلاحيت کنند. آيت‌الله هاشمي مخالف حصر بود. هاشمي گفت حاضر نشدم حصر آيت‌الله منتظري را در شوراي امنيت تصويب کنم. پدرمان مي‌گفت مي‌توانستيم جنگ را زودتر تمام کنيم. متن کامل گفت‌وگو با فاطمه و ياسر هاشمي رفسنجاني را در زير مي‌خوانيد: *آقاي هاشمي از جايگاه يک مبارز و رجل سياسي در داخل خانواده چگونه بودند؟ فرزندانشان چقدر پدرشان را يک رهبر و مبارز انقلابي و چقدر پدر يک خانواده با وظايف پدري مي‌ديدند؟ فاطمه هاشمي: من به عنوان فرزند آقاي هاشمي اولا بايد بگويم که ايشان با ما رفيق بود. يعني پدري بود که مانند دوست بود و ما به راحتي حرفهايمان را با ايشان مي‌زديم، صحبت و بحث مي‌کرديم. حتي اگر نظر مخالف داشتيم، مي‌داديم، گوش مي‌کردند و جواب ما را مي‌دادند. رفتار پدري‌شان را هم در منزل داشتند. البته زماني که کوچک بوديم با وقتي که بزرگ شديم، فرق مي‌کرديم. در زماني که کوچک بوديم، دوست داشتيم با ايشان بازي کنيم همانطور که هر بچه‌اي دوست دارد با پدر و مادرش همبازي شود. با ما همبازي مي‌شدند و حتي به ياد دارم که با ما يک قل دوقل هم بازي مي‌کردند. پينگ پونگ، واليبال و هر بازي که ما انتخاب مي‌کرديم با ما همراه بودند. با اينکه آن زمان روحانيون سخت پارک مي‌رفتند پدرم ما را به پارک مي‌برد. پدر همه جا جز سينما ما را مي‌برد. در پارک مي‌نشستند، مشغول مطالعه مي‌شدند و به ما مي‌گفتند تا هروقت که دلمان مي‌خواهد بازي کنيم. سفرهاي مختلفي مي‌رفتيم. موقعي که انقلاب شده بود شايد بيش از نيمي از استان‌هاي ايران را رفته بوديم. اگر نياز بود که با ما درس کار کنند، مي‌خواندند و به ما درس ياد مي‌دادند. رفتارشان در خانه مثل پدرهاي ديگر و خيلي هم مهربان بود. ولي در زماني که مبارز و انقلابي بودند، فعاليت‌هايشان را هم داشتند. طوري هم رفتار مي‌کردند که ما افتخار مي‌کرديم پدرمان يک مبارز سياسي است. به ياد دارم وقتي مدرسه مي‌رفتم هنوز فرق بين زنداني سياسي و عادي را هم حتي نمي‌دانستم. وقتي در کلاس از من سؤال مي‌کردند که پدرت چکاره است، هنوز هم بعضي از دوستانم مي گويند که من مي‌گفتم پدرم زنداني است. اصلاً اين براي من افتخار بود که شغل ايشان، زنداني بودن است و کم کم که بزرگ شده بودم فرق بين شغل و اين حرکت را مي‌فهميدم. يعني در زماني که ايشان مبارز بودند، براي ما افتخار بودند. زماني که رئيس مجلس شدند، براي ما افتخار بودند. زماني که رئيس جمهور شدند، براي ما افتخار بودند. نه اينکه پُست ايشان براي ما افتخار باشد بلکه شخصيتي که ايشان داشتند براي ما افتخار بود. جالب اين بود که در هر موقعيتي قرار مي‌گرفتند، رفتارشان فرق نمي‌کرد. يعني با خانواده، دوستانشان، اقوامي که رفت و آمد مي‌کردند، با کارگرانشان در رفسنجان. آقاي امير عبدالله که در اين خانه از ايشان پذيرايي مي‌شد با کارگر خودشان هم که از شهرستان مي‌آمد، هيچ فرقي نداشت. به خاطر همين هنوز هم که هنوز است فکر مي‌کنم که پدرم آقاي هاشمي بوده، مي گويم يکي از خوشبخت‌ترين دختران اين دنيا هستم که چنين پدري داشتم. ياسر هاشمي: من خودم پارسال مقاله‌‌اي نوشتم و واقعاً به صورت عمقي به اين موضوع رسيدم که آقاي هاشمي يک شخصيت جامع الاضداد داشت. جامع الاضداد در تعريف علمي و اسلامي خودش خيلي گفته شده ولي آقاي هاشمي نزد امام يک فرمانده مقتدر جنگ بود که در آخر جانشيني فرماندهي کل قوا را به او سپرده شد اما در آن اقتدار، ايشان دنبال صلح بود. يا مثلاً در حوزه حزب و سياست، ايشان با اينکه اعتقاد جدي به تشکيلات داشت به طوري که به گفته خودشان از سال ۴۸ به کار تشکيلاتي معتقد و دنبال حزب بودند و طوري عمل مي‌کردند که احزاب در ايران قوي باشند، اما خودش هيچ وقت در يک حزب يا جرياني گنجانده نمي‌شد. مثلاً آقاي هاشمي هميشه يک اصولگرايي بود که اصلاحات را هم دنبال مي‌کرد. يا مثلاً در حوزه اقتصادي به رغم شايعاتي که مي‌شود هيچوقت بعد از انقلاب به دنبال مال اندوزي و ثروت نبود. اما آنچه براي مردم مي‌خواست، رفاه و ثروت بود. *بله اتهام اشرافي‌گري به ايشان زياد زده مي‌شد. ياسر هاشمي: ايشان اعتقاد داشت که مردم بايد ثروتمند شوند. من همين دوگانگي را برايتان توضيح مي‌دهم. آقاي هاشمي که يک تفکر سياسي داشت و قدرتمند بود به راحتي در خانه ما برايمان پدر بود و با فاميل همان رابطه عاطفي را داشت و ما واقعاً احساس نمي‌کرديم که در آن فضا شرايط اين رابطه وجود دارد. يعني در عين حال که از بيرون در نگاه مردم شخص اول و دوم مملکت بود اما در کنارش که مي‌ايستاديد يک رابطه خيلي عادي، صميمي و درستي داشت. من همه اينها را در همان ظرفيت جامع الاضدادي و جامع الابعادي آقاي هاشمي مي‌بينم. *خاطره‌اي نقل شده که مادرتان زماني جان آقاي هاشمي را نجات داده بودند. مادرتان سالهاي سال همدم و همراه آقاي هاشمي بودند. ايشان در جهت دادن‌هاي سياسي به پدرتان تاثيرگذار بودند؟ ياسر هاشمي: مادرم خيلي مخالف فعاليت زن‌ها بودند.(خنده) فاطمه هاشمي: مادرم از ابتدا که وارد زندگي پدرم شد، سياسي نبود ولي کم کم سياست در زندگي مادرم هم دخيل شد و ايشان هم يک فرد سياسي شدند. قبل از انقلاب مادرم در کنار پدرم حرکات سياسي زيادي مي‌کردند البته مثل پدرم به زندان نمي‌رفتند. ولي به ياد دارم که به خانواده زندانيان سر مي‌زدند و در تمام مراسم‌هاي هر خانواده زنداني که آن موقع شهيد مي‌شد، شرکت مي‌کردند و گزارشاتي را براي پدرم مي‌آوردند. يا قبل از انقلاب موقعي که شکنجه زياد شده بود و خانواده‌هاي زندانيان در منزل آيت الله شريعتمداري در قم تحصن کرده بودند، مادرم اتفاقاً به قم رفتند تا اخبار را براي پدرم بياورند. البته همانجا دستگير مي‌شوند و شب به اداره ساواک منتقل مي‌شوند. بعد از اينکه مي‌فهمند فاميل آقاي مرعشي نجفي است، به احترام ايشان آزادشان مي‌کنند. در همه اين کارها که پدرم بودند، مادرم هم قسمتي از سياست را دنبال مي‌کرد. در حد همان يک سياستي که معمولاً همسران مردان سياستمدار دارند. نگهداري فرزندان هم بر عهده ايشان بود. براي اينکه پدرم بتواند براحتي مبارزه کند پدرم به مادرم از جهت نگهداري خانه و فرزندان اعتماد داشتند و کمکي براي مبارزه ايشان بود. بعد از انقلاب هم شرايط به گونه‌اي بود که جنگ شده بود. در همان اوايل انقلاب مادرم به خانواده نيازمندان سر مي‌زد و به بيمارستان‌ها مي‌رفت. گزارشاتي از مهاجراني که از شهرهاي جنگ زده آمده بودند به پدرم مي‌دادند و البته نظرات خودشان را هم بيان مي‌کردند. به ياد دارم زماني که بحث تعديل اقتصادي و گراني شده بود، هر وقت که بيرون مي‌رفتند و برمي گشتند براي گراني‌ها معترض بودند. هرچه را هم در جامعه مي‌شنيدند به پدرم انعکاس مي‌دادند که خيلي مهم است اعضاي خانواده واقعيت‌هاي اجتماعي را به يک مسئول بگويند و راه حل ارائه دهند حتي اگر نظر اعتراضي داشته باشند. معمولاً در خانواده‌ها همين الان هم حتي درمورد مسئولاني که سطح بالا هم نيستند، مي‌بينيم که همسرانشان به قدري دفاع مي‌کنند که گويي مسئول مربوطه، خداست! ولي در خانواده ما اينگونه نبود و مخصوصاً مادرم با ديدن مشکلات آنها را با پدرم در ميان گذاشت و نسبت به آن حتي موضع داشتند. *نسل سومي‌هايي که به قدما و پيشقراولان انقلاب نگاه مي‌کنند، معتقدند که قشر روحانيت در آن زمان قشر روشنفکري نبوده. اين ديدگاه در مورد آقاي بهشتي وجود دارد که يک مقدار از بقيه همطرازهاي خودشان روشنفکرتر بودند که شايد به واسطه زندگي در خارج از کشور يا مطالعاتشان بوده است. روند شخصيتي آقاي هاشمي چه از زمان انقلاب و دوران رياست جمهوري‌شان که يک فرد اصولگراي صرف شناخته مي‌شد، رفته رفته از سال ۸۴ و بعد سال ۸۸ تغيير کرد. شما به عنوان فرزندان ايشان، آقاي هاشمي را يک فرد روشنفکر مي‌ديديد يا خير و روند تحولي شخصيتي‌شان را چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟ ياسر هاشمي: به نظرم واقعيت روشنفکري در همان نگاه واقع بيني است. اما آقاي هاشمي را با توجه به شناختي که از زمان کوچکي تا الان داشتيم، نسبت به وقايع اطرافشان يک شخصيت واقع بين مي‌ديديم. اما اينکه ايشان نگاه روشنفکري و آينده نگري نسبت به وقايع داشت در زمان طلبگي و سالهايي که مبارزه مي‌کردند هم وجود دارد. حتي در حوزه‌هاي سازندگي و توسعه از يک طلبه بعيد است که اينگونه فکر کند در زماني که حتي راديو هم ممنوع بوده! وقتي به سفر خارج از کشور مي‌روند از پروژه‌هاي مترو در آمريکا و اروپا بازديد مي‌کنند و توسعه يافتگي آنها برايشان جالب است. هيچوقت شايد آن موقع فکر نمي‌کرده که در آينده قرار است رئيس جمهور ايران شود يا در جايگاهي قرار بگيرد که درباره اين حوزه‌ها تصميم بگيرد اما آن موقع به توسعه ايران فکر مي‌کرده. مخصوصاً پايه توسعه ايران را توسعه علمي مي‌دانسته است که خيلي جالب است. شما کتاب اميرکبير آقاي هاشمي را بخوانيد که ديگر تاريخ نيست بلکه تأليف و تحليل است. وقتي به موضوع دارالفنون مي‌رسد، مي‌گويد اميرکبير فهميد که وقتي مي‌خواهد توسعه عمومي در کشور ايجاد شود بايد از توسعه علمي بگذرد. وقتي آقاي هاشمي در منصب قرار گرفت دانشگاه آزاد را تأسيس کرد. کاري که در دنيا با هفت و نيم ميليون دانشجو بي نظير بود. لذا فکر مي‌کنم ديدگاه آقاي هاشمي صرفاً يک ديدگاه طلبه در قم نبود بلکه ايشان خيلي ذهن بازي داشت. اما من هم قبول دارم بالاخره وقتي فهميد جايي اشتباه و خطا کرده، همانطور که مي‌گويد فردي روستايي بوده که هم خدمت کرده و هم خطا اما آنجايي که فهميد خطا کرده، نسبت به اصلاح رويکرد توجه کرد. فکر مي‌کنم پدرم يک مصلح واقعي بود که بالاخره توانست به نتيجه برسد. *منظورتان از اينکه وقتي ايشان فهميد درجايي اشتباه کرده قبول کرد، کدام زمان است؟ منظورتان حوادث سال ۸۸ است؟ ياسر هاشمي: کلاً مي گويم آدمي نبود که اگر احساس کند اشتباه کرده روي اشتباهش پافشاري کند. اما به نظرم ايشان ديدگاه آينده نگر و واقع بين داشت. بعضي از اشتباهات هم که در کشور صورت مي‌گرفت، دليل تجميع بعضي تصميم گيري‌هايي بود که ايشان هم در همان تصميم گيري‌ها بود. مثلاً آقاي هاشمي در موضوع تسخير سفارت آمريکا با آيت الله خامنه‌اي در سفر عربستان بودند که متوجه و از اين اتفاق متعجب هم شده بودند. اما به هر حال وقتي اين اتفاق افتاد، سعي مي‌کند با يک روند منطقي مشکلات و مسائل را دنبال و حل کند. *خانم هاشمي! شما به عنوان دخترشان شخصيت روشنفکري‌ پدرتان را چطور مي‌ديديد؟ به ويژه نگاهشان درباره موضوعات مختلف درباره چگونه بود؟ فاطمه هاشمي: پدرم همانطور که ياسر هم اشاره کرد يک فرد واقع بين بود. در همان زمان هم که حوزه بودند راديو حرام بود. وقتي بايد راديو را گوش مي‌دادند تا از اخبار مطلع شوند امام مقداري پول در اختيارشان گذاشتند تا راديو بخرند و گوش دهند. يا در همان زمانها (قبل از انقلاب) يادم است که تلويزيون در خانه مذهبي‌ها نبود و اگر مي‌خواستيم تلويزيون تماشا کنيم بايد در خانه دايي و دوستان و همسايه‌ها براي تماشاي بعضي فيلم‌ها مي‌رفتيم. پدرم شبي (سال‌هاي ۵۲، ۵۳) تلويزيون خريد و به خانه آورد و من به خاطر اينکه در خانه‌مان تلويزيون داشتيم، گريه کردم. پدرم گفت تلويزيون بد نيست بلکه استفاده بد يا درست از آن مهم است و من مطمئن هستم که شما از اين تلويزيون استفاده درست خواهيد کرد. او تنها يک کلمه به ما گفته بود که موسيقي و فيلمهاي بد را نبايد تماشا کنيد. الان که دارم فکر مي‌کنم، مي‌بينم فيلم‌هاي آن موقع خيلي بهتر از فيلم‌هاي الان بود! فيلم بدي هم آن موقع نبود. پدر يا مادرمان در خانه بودند يا نبودند محال بود که ما موزيک تلويزيون يا راديو را گوش دهيم. درواقع تربيتش اينگونه بود که فقط به ما مي‌گفت ولي اجبارمان نمي‌کرد. در مورد زنان هم از همان موقع بچگي مي‌ديديم که هيچوقت فرقي بين من و برادرانم نمي‌گذارد. به ياد دارم پدرم ماشين داشت، مي‌خواستيم رانندگي ياد بگيرم و در اروپا هم بوديم. من ۱۴ ساله، محسن ۱۳ سال و فائزه ۱۲ ساله بود. اول محسن در آغوش پدرم نشست و پدرم گفت که من گاز مي‌دهم و تو فرمان را بچرخان. بعد من و فائزه هم گفتيم که ما هم بنشينيم و نشستيم. مادرمان اعتراض مي‌کرد که حالا شما دختران چرا مي‌خواهيد اين کار را بکنيد؟ پدرم گفت حالا چه فرقي مي‌کند؟ هر سه‌شان دوست دارند رانندگي ياد بگيرند. در واقع هيچ فرقي بين من و محسن نمي‌گذاشت و تازه نگاهش نسبت به زنان؛ بهتر، مهربان‌تر و آزادتر هم بود. چون معتقد بود که در جاهايي به زن‌ها ظلم شده و بايد جلوي آن ظلم‌ها گرفته شود. ديدگاه پدرتان درباره موضوع حجاب چگونه بود؟ آيا شده بود به شما در اين زمينه تحکمي کند؟ فاطمه هاشمي: ايشان در رابطه با حجاب اعتقاد به چادر نداشت ولي مي‌گفت که بايد حجابتان با هر لباسي که مي‌پوشيد، درست باشد. ولي ما چون چادر رسم کشور ما و جزو رسوم ايراني- اسلامي ماست، از چادر استفاده مي‌کرديم. من در ابتدا که مي‌خواستم به دانشگاه بروم از پدرم پرسيدم که با چادر بروم يا با مانتو روسري؟ چون من سال ۵۸ وارد دانشگاه شدم و پدرم گفت بابا! با مانتو و روسري برو که بدانند مانتو و روسري هم حجاب است و فقط چادر حجاب نيست. ولي هميشه مي‌گفت که پوشش‌هايتان درست باشد، موهايتان پيدا نباشد و لباسي بپوشيد که در شأن شما باشد. *نظر ايشان درباره حجاب زنان چه بود؟ فاطمه هاشمي: ايشان مي‌گفت که حجاب اجباري نيست ولي چون قانون شده، بايد رعايت کنيم. ايشان خيلي پايبند قانون بود. به ياد دارم چند سال پيش يک ۱۰ هزار توماني به من عيدي داده بودند و گفتم بابا! پشت اين را براي من امضا کنيد. گفت نمي‌کنم! گفتم چرا سالهاي پيش امضا مي‌کرديد و امسال امضا نمي‌کنيد؟ گفت چون امسال در اخبار آمده که کسي روي پولها چيزي ننويسد تا خراب نشوند. يعني حاضر نشد براي من آن امضا را بکند چون گفته‌اند روي پول چيزي نوشته نشود. هميشه هم مي‌گفت قانون حتي اگر بد باشد بايد اجرايش کرد چون عدم تمکين به قانون باعث بي بندوباري و برهم ريختگي در هر جا خواهد شد. مي‌گفت در يک محيط اداري هم بايد قانونتان را رعايت کنيد. معتقد بود از اين نظر خانم‌ها بايد اين قانون را رعايت کنند. *شما شبيه‌ترين فرد در خانواده به پدرتان را چه کسي مي دانيد؟ فاطمه هاشمي: هيچکس. اصلاً در کشورمان هم هيچکس شبيه به ايشان نيست تا ما بچه‌ها. شما فکر کنيد يک پسر جوان ۱۴ ساله از روستا بيايد. اين را با تمام زندگينامه آقايان مقايسه کنيد. پدرم از همان ابتدا که وارد مي‌شود بحث مبارزه سياسي آيت‌الله کاشاني، مصدق و حزب توده را دنبال مي‌کند. اتفاقاً مقاله‌اي از ايشان در زمان فوت آيت الله کاشاني پيدا کردم که نوشته بودند و در روزنامه‌اي هم چاپ شده بود. بعد «مکتب تشيع» را راه اندازي مي‌کنند. مجله‌اي که در حوزه مبارزه و آگاهي دادن در حوزه باشد با توجه به اينکه تا آن زمان کسي دنبال چنين مجله‌اي نبوده است. بعد کتابي مي‌نويسند. کتاب اميرکبير و ترجمه کتاب فلسطين را با ديد استعمار، استبداد و توسعه. اگر مقدمه‌ کتاب‌ها را بخوانيد، درمي يابيد که کتابهاشان هدفدار بوده است. در آن شرايط مي‌بيند مدرسه دخترانه اسلامي به قدر کافي وجود ندارد و تنها مدرسه علوي بود. لذا تصميم مي‌گيرند که يک مدرسه دخترانه را ايجاد کنند. در همان زمان که هيچ روحاني به خارج از کشور نمي‌رفت، دو سه سفر خارج از کشور داشتند با اين ديد که در کشورهاي دنيا چه اتفاقي افتاده که امروز مردم به شاه اعتراض مي‌کنند و در آنجا براي مردم چکار مي‌کنند. اگر لحظه به لحظه زندگي ايشان را بخوانيد، متوجه مي‌شويد. من با خيلي از دوستان ايشان بوده‌ام. در سفرها و به خانه‌هايشان رفت و آمد داشتيم. يک ثانيه پدر من هدر نمي‌رفت. يعني هميشه در حال مطالعه بود. به ياد دارم يک روز از پدرم خواستم که سارا، دخترم را نگه دارد تا به دانشگاه بروم. گفت نگه مي‌دارم تا تو بروي و برگردي. دخترم گفت من پيش بابا نمي‌مانم. پرسيدم چرا؟ گفت براي اينکه باباجون يک کتاب اين دست و يک کتاب هم آن دستش هست و دائم دارد مي‌خواند. پس مرا کي نگه دارد؟! حتي جمعه‌ها که کنار هم جمع بوديم صبحانه، ناهار يا شام مي‌خورديم، به همان اندازه که بايد براي خوردن وقت مي‌گذاشتند براي حرفهاي متفرقه هم وقت گذاشته مي‌شد. حتي ما هم که حرف مي‌زديم مي‌گفتند وقت را بيخود تلف نکنيم. اوايل ما خيلي کتابخوان بوديم و بعد با فضاي مجازي و تلويزيون کتابخواني‌مان هم کمتر شد. مي‌گفتند من ديگر کتاب دست شما نمي‌بينم و چرا مطالعه نمي‌کنيد؟ ولي مي‌ديدم که دوستانشان دور هم جمع مي‌شوند، مي گويند، مي‌خندند و گعده‌هاي رفيقانه دارند ولي ايشان هيچکدام از اين مسائل را نداشتند. *پدرتان نور چشمي در خانواده نداشتند؟ ياسر هاشمي: از لحاظ هوش مهدي خيلي باهوش‌تر از همه ما بود. فاطمه هاشمي: صبرش هم به پدرم رفته و خيلي صبور است. *بين فرزندان فرق مي گذاشتتد؟ فاطمه هاشمي: نه، بين هيچکدام از فرزندانشان فرق نمي‌گذاشتند ولي من به خاطر خودم زيادي با ايشان ارتباط داشتم و اگر هر روز ايشان را نمي‌ديدم، خيلي برايم سخت بود. به خاطر همين هم کمي توجه بيشتر مي‌شد. ياسر هم چون کوچک‌ترين بچه خانواده بود، توجه خاصي از طرف پدرم داشت. *گفتيد که هيچکدام از شخصيت‌هاي نظام شبيه ايشان نبودند و نيستند. ايشان رابطه نزديکي با آيت الله بهشتي و رهبري و آقايان بازرگاني و مطهري و خيلي از روحانيون ديگر داشتند. نوع زندگي يا تفکرات آيت‌الله هاشمي به کدام يک از اين شخصيت‌ها نزديک‌تر است؟ فاطمه هاشمي: به آقاي بهشتي بيشتر نزديک بودند. ما خيلي در زندگي آنها نبوديم و آقاي بهشتي زود رفتند. رفت و آمد خانوادگي داشتيم ولي دسيپلين و رفتارهايمان فرق مي‌کرد. ياسر هاشمي: سؤال سختي است ولي همين که با هم بودند حتماً تفکرات مشترکي داشتند. البته فکر مي‌کنم شرايط آقاي هاشمي به گفته سياسيون يک شخصيت عملگراتر نسبت به سايرين بود که شايد اين آقاي هاشمي را نسبت به بقيه بارزتر مي‌کرد. ممکن است در حوزه و بحث تفکر آقاي هاشمي به مرحوم مطهري که يک نظريه پرداز و متفکر بود، نزديکتر بوده باشد. فاطمه هاشمي: و البته شهيد باهنر. اصلاً پدرم با شهيد باهنر صيغه برادري خوانده بودند و خيلي بهم نزديک بودند. *فکر مي‌کنيد سخت‌ترين دوران زندگي پدرتان چه برهه‌اي بوده؟ ياسر هاشمي: من همين را از ايشان سؤال کردم. چون خاطرات سال ۱۳۶۰ آقاي هاشمي را تنظيم مي‌کردم آن سال، خيلي سال عجيب و غريبي بوده. وقتي در جبهه‌ها مي‌جنگيديم و اتفاقات شهداي ۷۲ تن افتاده و بعد از آن آيت الله خامنه‌اي ترور شد و مدتي در بيمارستان بود. فاطمه هاشمي: آقاي خامنه‌اي زودتر از ۷۲ تن ترور شد. آقايان رجايي و باهنر هم در اثر انفجار نخست وزيري به شهادت رسيدند. ۴ شهيد محراب آن موقع بودند و ترورهاي خياباني و منافقين هم بود. تقريباً مي‌توانم بگويم که آقاي هاشمي خيلي تنها شده بود. يکبار سؤال کردم بعيد مي دانم مثل اين سال سخت‌تر هم بوده باشد. اما ايشان گفت که اتفاقاً چون آن سالها خيلي وحدت داشتيم و با هم خوب بوديم و با مردم يکي بوديم، اخلاق حاکم بود و هدف مشترک بود، اصلاً دوران سختي نبود. درنهايت دوران احمدي نژاد را سخت‌تر مي‌دانستند که نفاق و رفتارهاي غيراخلاقي، دروغ، تهمت و فاصله با مردم شرايط را سخت‌تر کرده بود تا آن موقع که بين ما و مردم و مسئولين همدلي وجود داشت. فاطمه هاشمي: کار نکردن در کشور و از بين بردن کشور در زمان احمدي‌نژاد خيلي انتقاد داشت. *محبوبيت بيشتر ايشان از نظر من و هم نسلي‌هاي من از سال ۸۸ اتفاق افتاد. ايشان گويي از بين ديگر شخصيت‌ها حق طلب‌تر بود و حرفش را رک و راست مي‌زد. در آن سال‌ها چه مکالماتي با شما داشت؟ به نظر شما هم محبوبيت ايشان از اين سال شروع شد؟ فاطمه هاشمي: نه، قبلش بود. اصلاً چرا آقاي خاتمي انتخاب شد؟ براي اينکه همه فکر مي‌کردند آقاي هاشمي از آقاي خاتمي حمايت مي‌کند که انتخاب شد. ولي در دوره اصلاحات، اصلاح طلبان شروع به برخورد شديد با آقاي هاشمي کردند. اصلاً اين دروغ‌ها و تهمت‌ها از دوران اصلاحات عليه ايشان شروع شد. دروغ‌هايي که درباره اشرافي گري بود ولي آنها شدت دادند. دروغ‌هاي زيادي گفتند که خيلي‌ها خودشان پشيمان هستند و حرفهاي ضد حرفهايشان را مي‌زنند. حتي در انتخابات ۸۴ هم ستادهاي اصلاح طلبان هم براي آقاي معين کار نمي‌کردند و خودشان مي‌گفتند که عليه آقاي هاشمي صحبت مي‌کردند. بعدها که چند نفرشان نزد من آمدند، مي‌گفتند که به آنها گفته مي‌شد اصلاً نمي‌خواهد براي آقاي معين تبليغ کنيد فقط ضد آقاي هاشمي تبليغ کنيد. اين بي‌مهري‌ها از ناحيه افرادي بود که به خاطر خود ايشان به قدرت رسيده بودند. البته پدرم سر بي مهري‌ها آنقدر ناراحت نبود که براي کم کاري در کشور ناراحت مي‌شد. در دولت‌هاي نهم و دهم که اصلاً کشور به قهقرا رفت و هرچه درست شده بود به عقب برگشت. از اين ناراحت بودند که مي‌گفتند جوي در کشور درست شده که همه با هم بد هستند و همه مسئولان عليه هم صحبت مي‌کنند و از آن طرف هم براي مردم کاري انجام نمي‌شود. *مکالمه خصوصي بين ايشان و آقاي احمدي نژاد هيچوقت شکل گرفته بود که به آقاي احمدي نژاد راهکار ارائه دهند؟ فاطمه هاشمي: نه، هيچوقت. *يعني هيچوقت هيچ ملاقاتي با آقاي احمدي‌نژاد نداشتند؟ ياسر هاشمي: البته گفتند که در مرقد امام به ايشان تذکر داده‌اند. فاطمه هاشمي: پدر در مرقد امام به خاطر صحبت‌هايي که احمدي‌نژاد در مناظره زده و دروغ گفته بود، گفتند که خودت برو يک جوري اين را جبران کن. ياسر هاشمي: اتفاقاً وقتي احمدي‌نژاد رئيس جمهور شد خيلي از وزرا و کساني که براي آقاي هاشمي کار مي‌کردند به دولت دعوت شدند و ايشان هم گفت برويد. وقتي از آقاي هاشمي کسب تکليف کردند با اينکه فکر مي‌کردند آقاي هاشمي ضد تفکر احمدي‌نژاد است، آقاي هاشمي گفت که برويد و با تمام قدرت کمک کنيد براي اينکه اين دولت جلو برود. درواقع ايشان عقب نکشيد و آمادگي داشت که اگر لازم است به دولت احمدي‌نژاد کمک کند. درحقيقت اين فاصله‌اي بود که آن‌ها از آقاي هاشمي مي‌گرفتند. فاطمه هاشمي: اصلاً سياستشان مبارزه با تفکر آقاي هاشمي بود که آمدند که هرکاري آقاي هاشمي کرده را اشتباه بدانند. *آقا ياسر، شما گفتيد که تنظيم کننده بخشي از خاطرات پدرتان و کتابهايي که منتشر شد، بوديد. آيت الله هاشمي را از نظر فرزندانش و شخص خودتان شخصيتي مظلوم مي‌دانيد؟ ياسر هاشمي: صد درصد. فاطمه هاشمي: خيلي هم مظلوم. *از چه جهت؟ ياسر هاشمي: حتي همين روزها هم مظلوم است. فاطمه هاشمي: ديگر مظلوميت از اين بيشتر که واقعيت درمورد ايشان گفته نمي‌شود که دروغ هم درباره ايشان مي‌گويند؟ ياسر هاشمي: همين روزها با اينکه ايشان نيست و حضور ندارد اما مخالفان سعي مي‌کنند که ايشان را بکوبند، نقد کنند، تخريب و بي‌اخلاقي کنند. آقاي هاشمي توان اين را داشت که در مقابل خيلي از مخالفان حرف‌هاي صريح، جدي و موثري بزند اما چون احساس مي‌کرد خيلي از حرف‌ها مي‌تواند به جامعه و خود افراد ضربه بزند و از آنجا که اخلاق مدارانه در جامعه سياسي رفتار مي‌کرد بسياري از حرف ها را نمي‌زد. ابزارهايي که او براي مقابله با عناصر سياسي داشت با بقيه متفاوت بود و به همين خاطر در معرض خيلي از تهمت‌ها قرار مي‌گرفت که واقعيت نداشت. فاطمه هاشمي: درباره مظلوميت پدرم خاطره‌اي دارم. يک شب به پدرم گفتم چرا امشب انقدر خوشحاليد؟ گفتند يک حرفي که تا اينجا مانده بود در مصاحبه‌هايم بگويم چندبار به خاطر مصالح نگفته بودم حالا خود فرد مصاحبه کرده و گفته است. درمورد وزيري که در مصاحبه‌اي عنوان کرده آقاي هاشمي دور دوم مرا نمي‌خواستند و تحميل شده‌ام. تا اين حد همه هجمه‌ها را تحمل مي‌کردند که شايد آسيبي به کسي ديگر نرسد. يک بار که خاطرات سال ۶۱ ايشان را تنظيم مي‌کردم و موضوع درمورد برخي افراد بود. از ايشان پرسيدم چکار کنم اينها را بنويسم يا ننويسم؟ گفت از خودشان سؤال کن. اگر خودشان راضي هستند، بنويس و اگر ناراضي هستند، حذف کن. يعني انقدر اين مسائل را رعايت مي‌کردند. *حتي چند روز پيش در راهپيمايي روز ۹ دي در گچساران مرگ بر هاشمي مي‌گفتند! ياسر هاشمي: اين يعني که آقاي هاشمي زنده است. کساني که تقاضاي مرگ هاشمي را دارند يعني آقاي هاشمي زنده است. اتفاقاً پيام بهتري دارد و خودشان نمي‌فهمند چه مي‌گويند. همين اتفاقي که در دانشگاه آزاد افتاد از آنجا که من اواخر در دانشگاه آزاد بيشتر کار مي‌کردم برخي از من مي‌خواستند که ضمن تسليت مطلبي هم بگويم و نقد کنم. اما من فقط يک تسليت گفتم آن هم به خاطر درسي که از پدر داشتم. به ياد دارم يک بار براي سقوط يک هواپيما و آسيبي که به مردم رسيده بود، بهترين فضا براي تاختن سياسيون به يکديگر فراهم بود اما ايشان خيلي ناراحت مي‌شد و مي‌گفت که اينها دارند از جان انسان‌ها براي پلکان خودشان استفاده مي‌کنند و هيچوقت علاقه نداشت از اين فضاها، استفاده سياسي استفاده کند. اکنون هم به جاي اينکه همديگر را نقد کنيم بيشتر بحث راهکار را دنبال کنيم و ببينيم مشکل کجاست. لذا متاسفانه باز هم که يک اتفاق بد مي افتد، مسئولان ما سياسي‌تر مي‌شوند و سوءاستفاده مي‌کنند. آقاي هاشمي هميشه حساس بود که هيچوقت سوءاستفاده نکنيم و روي اين مسائل سوار نشويم. *شما سال‌هاي سال در دانشگاه آزاد فعاليت کرديد و بعد از اينکه آقاي هاشمي فوت شدند و آقاي ولايتي رئيس هيات امناي دانشگاه آزاد شدند. نظرتان درباره اين اتفاق اخير و انتقادهايي که به چند شغله بودن آقاي ولايتي مي شود چيست؟ ياسر هاشمي: به همين دليلي که به شما گفتم خيلي علاقه‌مند نيستم الان که فضاي جان انسان‌ها مطرح است دراينباره حرفي بزنم. *تابحال شده به عنوان فرزندان آقاي هاشمي نتوانيد در مقابل نقدهايي که به پدرتان مي‌شود، پاسخگو باشيد يا نتوانيد دفاع کنيد؟ فاطمه هاشمي: اصلاً اعدام‌هاي دهه ۶۰ به ايشان ارتباطي نداشته و حتي بعد از اينکه فهميدند در جلسه اعتراض کرده‌اند. اتفاقاً گروه‌هاي تند آن موقع چپ‌ها و ارزشي‌ها بودند که اين کار را کردند. پدرم و آقاي خامنه‌اي و آقاي موسوي، نخست وزير بعداً در يک جلسه متوجه اين قضيه شدند و اعتراض داشتند. *يعني خودسرانه بوده است؟ فاطمه هاشمي: نه از جاي ديگري دستور داشتند ولي اين‌ها اصلاً در جريان نبوده‌اند. مثل لانه جاسوسي که اصلاً خبر نداشتند. اگر مصاحبه‌هاي آن زمان را بخوانيد، مي‌بينيد که مي‌گفتند اميرانتظام جاسوس آمريکاست. ولي آقاي بهشتي، بابا، آقاي خامنه‌اي و همه مي‌گفتند که اميرانتظام از نظر ما جاسوس نيست. اما جوي ايجاد شده بود. به تازگي يکي از مصاحبه‌هاي ايشان را مي‌ديدم که از رابطه‌شان با امام مي‌پرسيدند، مي‌گفتند من نظرم را به امام مي‌گفتم و اگر مورد پذيرش ايشان قرار مي‌گرفت که مي‌گرفت و در غير اينصورت حرف امام را گوش مي‌دادم. مثال زدند که سرپرست وزارت کشور بوده‌اند. آن موقع جلال الدين فارسي را براي رياست جمهوري کانديدا کرده بوديم. شبهه‌اي درست کردند که ايشان افغاني است و نمي‌تواند کانديدا شود. من نظرم را به امام گفتم که با اين صحبت مخالفم. ايشان افغاني نيست و ايراني است و مي‌تواند کانديد شود ولي امام گفتند که نبايد کانديد شوند و ما هم گفتيم چشم! درواقع هر اتفاقي افتاده به خاطر مصالح نظام بوده يا دستوري از جايي صادر شده. *تاکنون در اين دو سال خواب پدرتان را ديده‌ايد؟ فاطمه هاشمي: فراوان. ياسر هاشمي: حاج آقا فقط در خواب فاطي مي‌آيد، نمي‌دانم چرا. (خنده) فاطمه هاشمي: حتي شب همين حادثه دانشگاه آزاد پدرم به خوابم آمد. در جلسه سمينار تعريف مي‌کردم که شب خواب پدرم را ديدم که خيلي ناراحت بود و بلوز سفيد با يک پليور سرمه‌اي را که هميشه مي‌پوشيد، پوشيده بود. من و بابام روي نيمکت کنار هم نشسته بوديم. گفت بابا! اعتبار دانشگاه آزاد را دارند از بين مي‌برند. يعني با يک عمق ناراحتي و با قيافه غمگين. حتي به من گفت که بابا تو چکار کردي که بيرونت کردند؟ گفتم بيرونم کردند، من کاري نمي‌توانم بکنم. گفت برو هر کاري مي‌تواني بکن به دانشگاه آزاد برگرد. من از خواب بيدار شدم و صبح هم در جلسه سمينارمان تعريف کردم. ظهر فهميديم که يک چنين اتفاقي در آنجا افتاده. حتي شب اول عين يک زنده خوابشان را ديدم که اينجا ايستاده بودند. *در اين دو سال که فوت کرده‌اند، ديداري با رهبري و خانواده‌شان داشته‌ايد؟ ياسر هاشمي: به تنهايي نه بصورت گروهي بعد از فوت حاج آقا، مردهاي خانواده آقاي هاشمي، اخوي‌ها، عموها و پسرعموها ملاقاتي يک ساعته به خاطر تشکر و مراسمي که گرفته بودند، داشتيم. *ايشان در آن جلسه چه چيزي گفتند؟ ياسر هاشمي: ايشان سفارشاتي کردند که الان آقاي هاشمي آن دنيا هستند و نياز دارند که قرآن خوانده شود، فراموش نکنيد، وقت بگذاريد و توجه کنيد که مرتب سر بزنيد و برايشان قرآن بخوانيد. يک ملاقات صميمانه‌اي بود. *فکر مي‌کنيد با فقدان آقاي هاشمي به عنوان يکي از بزرگترين حاميان آقاي روحاني، دولت و شخص آقاي روحاني را دچار چه گرفتاري‌اي کرد که اگر آقاي هاشمي زنده بودند، ممکن بود که بتوانند اين گرفتاري‌ها را رفع کنند؟ فاطمه هاشمي: به نظرم يک گرفتاري، گرفتاري ظاهري است چون بالاخره تمام مدت از دولت آقاي روحاني دفاع مي‌کردند. حتي وزراي دولت روحاني از او دفاع نمي‌کردند. *شما درمورد مرگ پدرتان پيش از اين شبهه‌هايي را مطرح کرده بوديد. هنوز هم پيگير اين موضوع از شوراي عالي امنيت ملي هستيد؟ ياسر هاشمي: ما هنوز هم ابهام داريم. توقع داريم مراجع رسمي درباره يک شخصيت طراز بالا که چنين اتفاقي افتاده، دليل قانع کننده‌اي داشته باشند. ايشان دائماً محافظ و همراه داشتند و ما هنوز نمي‌دانيم دليل ايست قبلي که پزشکان گفته‌اند، چيست. هيچ پزشکي هم تابحال مشخصاً دليل ايست قبلي ايشان را نگفته است. توقع داشتيم که بيشتر از اين نسبت به آن اتفاقي که در آن محل افتاد و فوري بايد مي‌آمدند و بررسي‌ها شروع مي‌شد اما روند کندي داشت و تابحال هيچ دليل و نتيجه‌اي هم به خانواده نگفته‌اند. بالاخره شما مي دانيد در جامعه يک ابهام جدي هست و لازم است مقامات کمک کنند تا اين ابهام در جامعه رفع شود. اتفاقاتي هم که مي‌افتد و پلاکارهايي حمل مي‌کنند و شعارهايي که سر مي‌دهند گويي مي‌خواهند بگويند که موضوعي بوده و يک عده هم از اين حرفها ابا ندارند. همين موضوع ابهامات را هزار برابر کرده است. *موضوع وصيتنامه ايشان به کجا رسيد؟ فاطمه هاشمي: بله من مطمئنم که ايشان وصيتانه‌ ديگري دارند. به ياد دارم سالي که به عراق مي‌رفتيم، من خودم وصيتنامه‌اي نوشتم چون خوابي ديده بودم و به شوخي گفتم نکند مي‌خواهيم در آنجا کشته شويم! درواقع بابا داشت وصيتنامه مي‌نوشت، من گفتم که من هم وصيتنامه‌ام را قبل از سفر عراق بنويسم. حتي به شوخي به مادر و پدرم گفتم براي ما چه مي‌گذاريد و چکار مي‌خواهيد بکنيد؟ خنديد و گفت تو که همراه ما هستي. دو، سه سال قبل از اين اتفاق هم ديدم که مادرم مي‌خواست در وصيتنامه اش تغييري دهد که همراه پدرم درمورد وصيتنامه هايشان صحبت مي‌کردند. اما اين وصيتنامه اي که بعد از مرگ پدرم پيدا شد مربوط به سال ۷۹ بود. *يعني فکر مي‌کنيد همان شبي که اين اتفاق افتاده آمدند و اين وصيتانه را بردند؟ فاطمه هاشمي: در خانه که نبوده و احتمالاً در مجمع بوده. در مجمع هم مي‌دانم که قطعاً آمدند و وسايل را برده‌اند. چون يکي از آقايان آنجا هم به من گفت که يکي از آقايان گفته بوده که آقاي هاشمي اسناد خيلي مهمي داشته، ببينيد کجاست؟ محسن در مراسم جماران به من گفت که دنبال وصيتنامه بابا مي‌گردد و گفتم که شايد در گاوصندق بابا باشد ولي در گاوصندوق نبوده است. گفتم بابا هم گاوصندوق و هم دو تا کشو داشت که مطالبي را مي‌گذاشت. حتي شنبه ظهر روز قبل از فوت همه اينها در کشوي بابا بود ولي شب که رفته بودند هيچکدام نبوده است. *در اين زمينه همچنان پيگيري مي‌کنيد؟ فاطمه هاشمي: من خودم پيگير شدم که دوربين‌ها را نشان دهند تا رفت و آمدها را ببينيم ولي گفتند که عکس دوربين‌ها پاک شده است. اين‌ها همه ابهام است! خودشان هم مي‌دانند. يکي از آقايان مي‌گفت يک پرونده هم از او دست آقاي هاشمي بوده است که نگه داشته بودند. *فاطمه خانم، شما در مورد مرگ ايشان و حوله آغشته به راديواکتيو مصاحبه‌اي کرديد که خيلي هم بازتاب داشت. بعد از اينکه اين صحبت را کرديد، تذکراتي هم به شما داده شد؟ فاطمه هاشمي: نه چون را خودشان رسماً گفته بودند. قضيه اين بود که همه مرگ طبيعي پدر را قبول کرده بودند اما من قبول نکردم. من مطمئن بودم. آدم خدا را نديده ولي در اطرافش اتفاقاتي مي افتد که پي به وجود خدا مي‌برد. آيا غير از اين است؟ من با پدرم تا بعدازظهر حرف زدم درحالي که هيچوقت به من نمي‌گفت که روز يکشنبه به استخر بيا! آن روز به من زنگ زد و گفت که امروز مادرت را به استخر بياور. گفتم امروز جايي مهمان هستند و نمي‌توانند بيايند. گفت خودت بيا درحالي که هيچوقت اينطوري نمي‌گفت. گفتم من هم وقت دندانپزشکي دارم اگر کاري داريد من بيايم؟ گفت نه، نمي‌خواهد بيايي. من مطمئن بودم چون پدرم سالم بود و هفته قبل نزد پزشک چکاپ کرده بودند و گفته بودند که آقاي هاشمي براحتي تا ۱۵ سال ديگر عمر مي‌کنند و هيچ مشکل و ناراحتي ندارند. همه چيز طبيعي بود. شب و ظهر قبل پيششان بودم و صبح همان روز تلفني با من حرف زدند. من و پدرم يک قرص معده مشترک مي‌خورديم و فکر کرد که من قرصش را برده‌ام و از من سراغ قرصش را مي‌گرفت که گفتم در يخچال گذاشته‌ام. يک حسي به من مي‌گفت که مرگ طبيعي نيست. جالب است که هيچکدام پيگيري نکردند. با يک بيوپسي ساده از کبد مي‌توانستند متوجه شوند که چه اتفاقي افتاده اما هيچکدام از اين کارها درمورد ايشان انجام نشد. شوراي امنيت با اعتراض من شروع به پيگيري کردند و بعد از يک ماه که هر هفته براي پيگيري مراجعه مي‌کردم گفتند که به سرنخ رسيده‌اند. *آقاي شمخاني به شما گفتند که به سرنخ‌هايي رسيده‌اند؟ فاطمه هاشمي: بله خود آقاي شمخاني به من گفتند و من با آقاي شمخاني ملاقات مي‌کردم. *آقاي سيف اللهي را نمي‌ديديد؟ فاطمه هاشمي: در جلسات مي‌آمدند ولي در اصل جلساتم را با آقاي شمخاني مي‌گذاشتم. گفتند در ادرارشان سرنخ پيدا کرده‌اند. تعجب کردم که ادرار ايشان را از کجا آورده‌اند! گفتند سوندي که در بيمارستان به ايشان زده‌اند را باز کرده و آزمايش کرده‌اند. از من خواستند که اين حرف را به کسي نزنم. گفتند راديواکتيو آلفا با ۱۰ برابر حد مجاز در ادرارشان بوده است. بعد از آن خودشان مرا مي‌خواستند و مي‌پرسيدند که چه کسي بيشتر با ايشان بوده و همراهشان غذا مي‌خورده است؟ پاسدارها مي‌گفتند هميشه از غذايي که براي حاج آقا مي‌آمده، مي‌خورده‌اند. ولي هيچکس را انجام ندادند و فقط از من و مادرم آزمايش کردند. به مادرم گفتند که سه برابر حد مجاز دارد و من هم کمي که البته خيلي مهم نيست. اما هرچه مي‌گفتيم جواب آزمايش‌ها را بدهيد تا اگر مادرم آلوده است معالجه کنند. مردادماه سال گذشته هم همه خانواده را در شوراي امنيت جمع کردند و گفتند که ديگر نمي‌توانند پرونده را ادامه دهند و بايد مختومه شود. آنجا براي اولين بار گفتند که حوله هم آلوده بوده است. اين درحالي است که در ابتد از ادرار آلوده صحبت کرده بودند. گفتند حوله زير پايشان بوده و ادرار روي آن ريخته شده. در آنجا چيزي نگفتم و بلافاصله به محافظينشان که بالاي سر پدرم بودند، زنگ زدم. به دکتر هاشمي، وزير و از عمويم پرسيدم که گفتند اصلاً حوله‌اي زير پاي ايشان نبوده است. نمي‌دانم چرا اين حرف را به ما زدند اما به نظر مي‌رسد که بيشتر مي‌خواستند اينگونه بگويند که در آن محيط اتفاقي نيفتاده است. اگر هم بوده از قبل بوده و ما هم نمي‌دانيم اين راديواکتيو از کجا آمده است. مي‌گفتند شايد تنهايي مي‌رفته است. درحالي که پدرم هيچوقت تنهايي بيرون نمي‌رفت و محافظان نمي‌گذاشتند يک دقيقه هم جايي برود. اما گفتند که بيشتر از اين نمي‌توانند ادامه دهند و پرونده را نيز مختومه کردند. *بعد از آن ديگر پيگيري نکرديد؟ فاطمه هاشمي: چرا مي‌کنيم، ما از رئيس جمهور توقع داريم که جزو وظايفشان است که به طور جدي اين قضيه را پيگيري کنند. *به شخصه به ايشان گفته‌ايد که پيگيري کنند؟ فاطمه هاشمي: نه، از شوراي امنيت نامه برايشان رفته است ولي نمي‌دانم چه جوابي داده‌اند. ما خواستيم که اين قضيه جدي پيگيري شود. * اخيراً آقاي کدخدايي مسئله رد صلاحيت را مطرح کردند و فائزه خانم و آقا ياسر هم درباره‌اش صحبت کردند، نظر شخصي خود آقاي هاشمي درباره رد صلاحيتي که سال ۹۲ انجام شد و بعد از آن حرف و حديث زيادي بوجود آمد، چه بود؟ فاطمه هاشمي: من در ملاقاتي بودم که يکي از افرادي که با شوراي نگهبان در ارتباط است چنين گزارشي را به پدرم داد. گفتند اول شما را تائيد کرده بودند، بعد وزير اطلاعات آقاي مصلحي تقاضا مي‌کند که در جلسه گزارش دهد و به رغم اينکه در ابتدا مخالفت مي‌شود ولي با اصرار آقاي جنتي موافقت مي‌شود که در آن جلسه گزارش دهند. در آن جلسه هم گفته‌اند که آراي آقاي هاشمي روز به روز بالاتر مي‌رود. در ابتدا ۷۵ درصد بوده و الان به حدود ۹۰ رسيده است و اگر همينطور پيش رويم آرا بالاتر مي‌رود بنابراين مناسب نيست که ايشان رئيس جمهور شوند. يا اينکه ايشان انصراف دهند و يا اينکه اجازه کانديداتوري به ايشان ندهيم. آقايان روحاني و لاريجاني را براي انصراف پدرم مي‌فرستند که ايشان قبول نمي‌کنند و گفتند که مگر مي‌توانم به مردم دروغ بگويم يا با مردم بازي کنم؟ من به خواست مردم آمدم و با خواست مردم هم مي‌مانم. گفتند اگر انصراف ندهيد، رد صلاحيت مي‌شويد و بابا گفتند که رد صلاحيت کنيد. اتفاقاً وقتي از جلسه با آقاي دکتر لاريجاني بيرون آمدند، من در اتاق وسط بودم، همراهشان شدم و گفتند اگر اين اتفاق بيفتد بهترين اتفاق براي من خواهد بود. مسئوليتم را در قبال مردم و خداوند انجام داده‌ام و اينها مانع شده‌اند. من از اين مسئوليت سنگين راحت مي‌شوم. ايشان از رد صلاحيتشان خوشحال شدند. فرداي روزي که ثبت نام کردند نزد ايشان رفتم که سر سجده بودند. سجده طولاني داشتند بعد از اينکه نماز تمام شد گفتم بابا! کمي گرفته‌ايد، از اينکه ثبت نام کرده‌ايد، ناراحتيد؟ گفت بابا! در طول مدت زندگي‌ام اينقدر اين بار سنگين را روي دوشم احساس نکرده بودم. من براي اولين بار ديشب با قرص خواب خوابيدم. خيلي نگرانم که مي‌توانم با اين هجمه‌هايي که عليه من است و موانعي که جلوي پايم هست، کاري کنم يا نمي‌توانم کاري انجام دهم. شبي هم که اينجا خبر آمد که ايشان رد صلاحيت شدند و هنوز اخبار اعلام نکرده بود، پدرم آن بالا روي تشک نشسته بود و خيلي خوشحال بود. دائم مي‌خنديد و مي‌گفت چرا اعلام نمي‌کنند؟ ما هم هرچه منتظر شديم اعلام تلويزيون نشد و به خانه رفتيم. در راه به ما زنگ زدند که الان تلويزيون اعلام کرد که صلاحيت ايشان تائيد نشده و من مي‌دانستم که آن لحظه چقدر بابا خوشحال است. * بعد از حوادث دي‌ماه پارسال فضاي نااميدي و بي‌اعتمادي بيشتر از گذشته در کشور رواج پيدا کرد. علاوه بر اين از دست رفتن آقاي هاشمي در روند کار آقاي روحاني تاثيرگذار بود. شما اين يکسال اخير را چطور تحليل مي‌کنيد؟ فاطمه هاشمي: به ياد دارم از زماني که بابا فوت کردند، هر گروه و دسته‌اي که به اينجا مي‌آمد، مي‌گفتند که اميدمان را در کشور از دست داده‌ايم. از زماني که ايشان فوت کردند دائم مي‌گفتند آقاي هاشمي که نيست ما انقدر اطمينان نداريم که آقاي روحاني بتواند کشور را از مشکلاتي که هست، نجات دهد. اين اتفاق هم دارد مي‌افتد. يکسري مسائل بين المللي و داخلي وجود دارد. هرچند مسائل داخلي خودمان از مسائل خارجي بيشتر است به گونه‌اي که اگر بين خودمان وحدت داشتيم خارجي‌ها انقدر نمي‌توانستند فشار را روي ما زياد کنند. متاسفانه الان به زماني رسيده‌ايم که اختلافات خيلي زياد شده و اين اختلافات در بالا به مردم آسيب مي‌زند و مردم را نسبت به زندگي آينده‌شان نااميد مي‌کند و اين چيزي نيست که بگوييم نااميدي وجود ندارد چون واقعاً نااميدي وجود دارد. تا اصولگرايان به قدرت نرسند، همين طور مقابل آقاي روحاني مي‌ايستند تا زماني که خودشان سر کار بيايند. *يعني فکر مي‌کنيد سال ۱۴۰۰ يک رئيس جمهور اصولگرا خواهيم داشت؟ فاطمه هاشمي: به نظرم الان نمي‌توانيم پيش بيني کنيم. به اتفاقات بين المللي که مي افتد، بستگي دارد به اضافه اينکه آقاي روحاني در اين دو سال آينده چکار خواهد کرد. *با توجه به اينکه آقاي هاشمي در زماني که رئيس جمهور بودند رابطه بسيار نزديکي با آقاي موسوي داشتند و بعد از آن در سال ۸۸ هم که کانديدا شدند از حاميانشان بودند و درواقع بدشان نمي‌آمد که وارد اين عرصه شوند. نظر شخصي‌شان در مورد حصر و رفع حصر چه بود؟ فاطمه هاشمي: مخالف حصر بودند. اصلاً ايشان با اين تفکرات مخالفند. يادم است تعريف مي‌کردند زماني که امام استعفاي آقاي منتظري را پذيرفتند، گروه اصلاح طلبان به پدرم فشار مي‌آوردند که حصر آقاي منتظري را در شوراي امنيت تصويب کنند و خودشان هم حرکت ايذايي داشتند. آن زمان آقاي نوري در وزارت کشور بود و حرکاتي مي‌کردند که پدرم با آن مخالف بود و چندين بار تذکر داد. گفت من حاضر نشدم حصر آقاي منتظري را در شوراي امنيت تصويب کنم و مخالف بودم ولي بعداً آقاي خاتمي در شوراي امنيت در دوران رياست جمهوري خودشان حصر آقاي منتظري را تصويب کردند. درواقع پدرم با اين روش مخالف بود. مي‌گفتند اگر کسي کار بدي کرده او را به دادگاه ببرند و محاکمه کنند. کل اين روش‌ها را اصلاً قبول نداشت. *در مورد حصر آقاي منتظري با رهبري صحبتي کرده بودند؟ فاطمه هاشمي: يک بار آقاي مطهري اعلام کردند که آقاي هاشمي با آقاي خامنه‌اي صحبت کردند. هميشه صحبت مي‌کردند. * آيا شده بود پدرتان از موضوعي ابراز پشيماني کنند و بگويند که اين کار را نبايد مي‌کرديم شايد وضعيت مملکت بهتر بود؟ فاطمه هاشمي: يکي، دو مورد را گفته‌اند ولي من نمي‌توانم الان بگويم! در زمان خودش مي گويم ولي الان نمي‌توانم بگويم. *به زمانش هم نمي‌توانيد اشاره کنيد؟ فاطمه هاشمي: هيچي نمي‌توانم بگويم. درواقع موضوعي که اتفاق افتاده را قبول داشتند اما مي‌گفتند اگر اين روش در کنارش انجام مي‌گرفت، بهتر بود. نمي‌توانم موضوع را باز کنم ولي با نفس موضوع مخالفتي نداشتند. مي‌گفتند خيلي زودتر از اين‌ها مي‌توانستيم جنگ را تمام کنيم. حتي گفتم چه شد که فرماندهي جنگ را قبول کرديد با اينکه شما اصلاً جنگ را دوست نداشتيد. روحيه پدرم اصلاً با جنگ و دعوا سازگاري نداشت. به گونه‌اي که اگر در خانه دوبار سر موضوعي با پدرم بحث مي‌کردم مي‌گفت چرا انقدر بحث مي‌کني؟ همان کاري که دوست داري را انجام بده. يعني اصلاً آدمي نبود که اهل جدل و بحث و دعوا باشد. مي‌گفتم من مي‌خواهم شما را راضي کنم و اگر راضي هستيد من بروم انجام دهم. مي‌گفت من ناراضي نيستم، هرچه نظر خودت هست را انجام بده. در پاسخ به اينکه چه شد فرماندهي جنگ را قبول کرده، گفت موقعي که امام به من پيشنهاد دادند، نمي‌توانستم رد کنم يا شرط بگذارم، گفتم من اين کار را مي‌کنم ولي به صلح فکر مي‌کنم و نه به ادامه جنگ. *خبرنگاران معمولاً در خانواده آقاي هاشمي، آقاي محسن هاشمي را از همه محافظه کارتر مي‌دانند و خانم فائزه هاشمي را تندروتر. برخورد پدر و مادرتان درباره فعاليت‌ها يا مصاحبه‌هايتان چگونه بود؟ فاطمه هاشمي: تذکر خيلي مي‌دانند. به همه ما در کارهاي مختلف. البته کار من به تذکر نمي‌رسيد. هر مصاحبه‌اي که مي‌کردم در ابتدا به بابا نشان مي‌دادم و مي‌گفتم اين را چاپ کنم يا نکنم؟ معمولاً در انجام هر کاري نظر ايشان را جويا مي‌شدم و بعد کار را انجام مي‌دادم. ولي چندين بار ديدم که به فائزه تذکر دادند. شايد به محسن هم داده باشند ولي اخلاق بابا اينطوري نبود که جلوي همه هرچه را بگويد. اگر خود طرف را مي‌ديد، چيزي مي‌گفت. اما يک آزادي هم براي ما قائل بودند و مي‌گفتند که کار درستي نبوده که کرده‌اي اما حالا کرده‌اي ديگر! *از آقا مهدي خبر داريد؟ به مرخصي مي‌آيند؟ فاطمه هاشمي: بله، مي‌آيند. گاهي يک ماه يکبار و گاهي هر دو هفته يکبار دو روز هست و مي‌رود. *برايتان تعريف مي‌کنند که زندانيان چه مواجهه‌اي با ايشان دارند؟ فاطمه هاشمي: خيلي نسبت به او محبت دارند و دوستش دارند. ارتباط خوبي با زندانيان دارد چون براي آنها در زندان خيلي کار کرد. از تعمير و بازسازي ساختمان گرفته تا آزادي زندانيان. از آنجا که غذاي زندان چندان خوب نيست معمولاً به آنها هم کمک مي‌کند که لااقل يک وعده غذاي خوب داشته باشند. *شما از دانشگاه آزاد اخراج شديد. حس شخصي خودتان نسبت به اخراج از دانشگاهي که بنيانگذارش پدرتان بوده و سالها در اين زمينه خدمت کرده است، چيست؟ آيا بعد از اين قضيه تعاملي کرديد که بازگرديد؟ فاطمه هاشمي: اين طبيعي است. در زمان حيات پدرم سعي داشتند که دانشگاه را از ايشان بگيرند. با اينکه وقفنامه اي درست کرده بودند و نگذاشتند اجرايي شود. رئيس دانشگاه را بدون نظر ايشان منصوب کردند. تا زماني که پدرم زنده بود مي‌گفت که اين رياست را از نظر شرعي و قانوني قبول ندارد چون اصلاً انتخابات درستي هم انجام نگرفته. ولي وقتي با پدرم در دانشگاه آزاد اين رفتار را مي‌کنند براي ما طبيعي است. هيچ دليلي هم نياوردند فقط به من زنگ زدند و گفتند که ديگر به دانشگاه نيا! من هم گفتم چشم، ولي بايد به من مکتوب اعلام کنيد. البته مکتوب اعلام نکردند و من به رئيس گروه دانشگاه نامه دادم. او هم آدم ترسويي است و به زور نامه را گرفت و رسيدي هم نداد. گفتم بايد امضا کنيد که نامه را تحويل گرفته‌ايد. يک نامه هم براي آقاي علمايي رئيس دانشگاه تهران جنوب دادم ولي حتي ثبت نکردند. تنها يک رسيد دادند که نامه را تحويل گرفته‌اند. گفتم به من اعلام کنيد که چرا برکنار شده‌ام. ولي مي دانم. چون واقعيت‌ها را سر کلاس به دانشجويان مي‌گفتم. من استاد علوم سياسي هستم و نبايد دروغ بگويم بلکه بايد واقعيت‌هايي که اتفاق افتاده را بگويم. برخي احتمالاً از گفتن واقعيت‌ها خوششان نمي‌آمد. اين برداشت خودم است. *شما به عنوان بزرگترين دختر ايشان و نزديکترين فرزند به ايشان، چقدر جاي خالي ايشان را براي خانواده و کل کشور احساس مي‌کنيد؟ فاطمه هاشمي: خيلي خيلي. براي خودم که واقعاً بدون حضور ايشان زندگي برايم ارزشي ندارد و تنها زندگي روزمره‌ام را مي‌کنم و لذتي ندارم. مادرم که ديگر حتي يک لبخند هم بعد از پدرم روي لبش نيامده، يعني انقدر ناراحت است. جامعه هم که مي‌بينيد به چه روزي افتاده. حداقل ايشان يک وزنه تعادلي بودند، اميد مردم بودند. من بارها در جامعه مي‌رفتم، مردم مي‌گفتند به پدرتان بگوييد ما اميدمان به شماست. من هم مي‌گفتم بابا مردم به شما اميد دارند ولي مي‌گفت من چيزي دستم نيست ولي هر کاري بتوانم براي مردم مي‌کنم. ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد