روزنامه جوان/ زنبارگي و مردبارگي از سنن غالب در خاندان پهلوي، به ويژه در ميان درباريان و کارگزاران حکومت پهلوي دوم بوده است.
ميتوان ادعا کرد که پهلويها در زن بارگي، گوي سبقت را از پيشينيان خويش ربوده و رکورد زدهاند! رضا پهلوي وليعهد خودخوانده محمدرضا پهلوي نيز در طول چهار دهه اخير که با اموال ملت ايران در خارج از کشور روزگار ميگذراند، از زنبارگان شاخص خاندان خويش است و نزديکان وي در اين فقره روايتها دارند...
شناخت حالات و روحيات خانواده محمدرضا پهلوي، از رهيافتهاي مهم به تحليل علل و زمينههاي انقلاب اسلامي به شمار ميرود. از جمله منابع اين شناخت، رجوع به روايات و خاطرات افرادي است که روزگاري با اين جماعت به سر بردهاند و خلقيات و منش ايشان را از نزديک روايت کردهاند. احمدعلي مسعود انصاري (پسرخاله فرح ديبا) از جمله چهرههايي است که از سربند ايجاد اين رابطه فاميلي، به دربار راه يافت و تا اواخر دهه ۶۰، با خاندان سلطنت ارتباط نزديک داشت.
او پس از مرگ شاه، تا مدتها با رضا پهلوي نيز همکار بود تا اينکه بر اثر يک اختلاف مالي از وي جدا شد. در نزديک به سه دههاي که از انتشار خاطرات احمدعلي مسعود انصاري ميگذرد، جماعت موسوم به سلطنتطلب سعي کردهاند تا افشاگريهاي وي درباره خاندان پهلوي را به حساب يک اختلاف شخصي بگذارند و از اهميت اين روايات بکاهند، حال آنکه اگر بنا شود با چنين منطقي با روايات تاريخي مواجه شويم، قطعاً بايد در تاريخپژوهي را تخته کنيم! چراکه در اين صورت با استناد به اينگونه بهانهها، هيچ يک از متون روايي قابليت استناد نخواهند داشت! اميد ميبريم که انتشار اين مقال تاريخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفيد و مقبول آيد.
رابطه جنسي ربع پهلوي با دوست دختر برادرش!
زنبارگي و مردبارگي از سنن غالب در خاندان پهلوي، به ويژه در ميان درباريان و کارگزاران حکومت پهلوي دوم بوده است. اين موضوع، اما اختصاص به اين خاندان سلطنتي نيز ندارد و هماره در طول تاريخ، ردي از اينگونه کردارها در دربار سلاطين وجود داشته است. با اين همه ميتوان ادعا کرد که پهلويها در اين فقره، گوي سبقت را از پيشينيان خويش ربوده و رکورد زدهاند! رضا پهلوي وليعهد خودخوانده محمدرضا پهلوي نيز در طول چهار دهه اخير که با اموال ملت ايران در خارج از کشور روزگار ميگذراند، از زنبارگان شاخص خاندان خويش است و نزديکان وي در اين فقره روايتها دارند. احمدعلي مسعود انصاري که مدتها در دفتر وي همکار او بوده، درباره تجاوز وليعهد متوهم به دوستدختر برادرش چنين ميگويد:
«يک روز عليرضا برادرش با دوستدخترش به نام شاهپري- ز- که دختر بسيار زيبا و خوشاندامي بود- به ديدار رضا آمد. آن روزها عليرضا دانشجوي رشته موسيقي در دانشگاه پرينستون بود و با آنچه پدر برايش به جاي گذاشته بود، روزگار خوشي ميگذراند. به هر حال من و رضا و شاهپري ياد شده نشسته بوديم و به موسيقي ملايمي گوش ميداديم و از هر دري حرفي ميزديم که در اين اثنا متوجه شدم شاهپري بدجوري به رضا نگاه ميکند و رضا هم از اين دلبري استقبال ميکند و به قول معروف اشارات نامهرسان شدهاند.
پيش از آنکه کار خرابتر شود در فرصتي به رضا گفتم اين کار خوبي نيست، درست است که دختر زيبا و آزادي است، اما دوستدختر برادر توست و ظاهراً هم عليرضا از او خوشش ميآيد. رضا گفت بسيار خُب ميروم و نظر عليرضا را در اين مورد ميپرسم. بعد هم گفت با عليرضا صحبت کرده و او گفته است که اين مسئله او نيست و مطلبي است ميان رضا و آن دختر که خودشان بايد راه خودشان را انتخاب کنند. فرداي آن روز که عليرضا را ديدم، او را خشمگين و ناراحت يافتم. ميگفت: از پشت به او خنجر زده شده و در حق او سخت نامردي شده است. با او به صحبت نشستم و سعي کردم کمي آرامش کنم. گفت: سخت دختر را دوست دارد و عاشق اوست. و، چون به مسئله رضايت خود به رابطه آن دو اشاره کردم، و حرفي را که به رضا زده بود يادآور شدم، گفت: من راضي نبودم، مسئله را به خود رضا و شاهپري واگذار کردم، زيرا هرگز فکر نميکردم رضا در حق من چنين کند يا آن دختر چنين بيوفا باشد. البته دختر هم اصرار داشت که هر دوي آنها را دوست دارد. به هر حال رابطه رضا و شاهپري ادامه يافت و اين امر چنان عليرضا را ناراحت کرد که گويا اقدام به خودکشي هم کرد که به خير گذشت. از آن طرف اين شيريني به دهن رضا سخت مزه کرده بود و حتي ميخواست با دختر ازدواج کند و هر چه به او ميگفتم که درست نيست با دختري ازدواج کند که مدتها معشوقه و همبستر برادرش بوده گوشش بدهکار نبود و ميگفت آن همبستري براي او مهم نيست و به اين حرفها اهميت نميدهد و همچنان بر تمناي دل از دست رفتهاش پاي ميفشرد. تا بالاخره پس از دو ماهي که شعله تمنا کمي فروکش کرد علياحضرت دخالت کرد و به هر زباني بود، او را از اين کار منصرف نمود.»
تصميم رضا پهلوي براي تجاوز به دختر ميزبان!
مسعود انصاري در ادامه نقل خاطرات خود از زنبارگي مخدوم سابق خويش، از ماجرايي ديگر پرده برميدارد. وي روزي را به ياد ميآورد که همراه با رضا پهلوي به هتلي متعلق به يکي از آشنايان رفته بود و همراهِ او شباهنگام، تصميم داشته به دختر ميزبان تجاوز کند:
«رضا در مورد زن اين ضعف را دارد و از اين نعمت به آساني نميتواند چشم بردارد. در اين مورد ماجراها بسيار است. از جمله چند ماهي بعد از ماجراي شاهپري به هتلي رفتيم که با صاحب آن - که يک شخص امريکايي بود- دوست بوديم. دختر خانواده بدجوري به رضا چشم دوخته بود و من سخت مراقب بودم که آتشي در خرمن نگيرد که بالاخره مهمان پدر دختر بوديم و اين کار خلاف اخلاق بود و خيانت در اعتمادي که پدر به ما کرده بود. ساعتي بعد به سوي اتاقهايمان رفتيم تا استراحت کنيم و من خوشحال که مانع آن ارتباط نادرست شدهام. اما پس از مدتي يکي از خدمه به اتاقم آمد و خبر داد که رضا به سراغ دختر رفته است و کار دارد از دست ميرود. بلافاصله لباس پوشيده و با عجله خود را به آنها رساندم و پيش از جاري شدن سيل، به هر زباني بود رضا را قانع کردم که از شکستن سد دست بردارد و به پاس محبتهاي پدر حرمت ميزباني او را نگه دارد و به اتاق خود بازگردد و شب را تنها به سر آرد.»
رديف کردن زنان شوهردار
روانشناسي زنبارگان نشان ميدهد که آنان براي نيل به مطلوب خويش، معمولاً حاضر به رعايت هيچ قاعده اخلاقي و انسانياي نيستند. هم از اين روي تجاوز به زنان شوهردار، رويهاي رايج در خاندان پهلوي به شمار ميرفت و آنان در ارتباط با جنس لطيف، خود را پايبند هيچ اصلي نميکردند! روايت احمدعلي مسعود انصاري از زندگي جنسي رضا پهلوي شاهدي بر اين مدعاست:
«بايد توجه داشت که رضا جوان بود و پرتمنا و با زندگياي که او داشت برعکس تصور عموم دسترسي به دختر براي او در امريکا مشکل بود، زيرا در اين ديار بايد خود به دنبال دختري ميرفت و دل او را به دست ميآورد که با موقعيتي که او داشت بسيار سخت بود و هر ماجرايي ميتوانست به صفحه اول جرايد کشيده شود. در حالي که در ايران و در مراکش اين مشکلات نبود و کسان ديگري اين مهم را بر عهده ميگرفتند. مثلاً همين اواخر و پس از بالا گرفتن اختلاف من و شاهزاده يکي از نزديکان رضا تعريف ميکرد يک بار در ايران رضا چشم به راه لعبتي بود ـ که از معرفياش به ملاحظاتي درميگذرمـ که قرار بود به ديدارش بياورند.
دختر دير کرده بود و رضا بيصبرانه مرتب به ساعتش نگاه ميکرد تا اينکه زنگ زد و احمد اويسي از آن سوي خط خبر داد که خاطر عزيزشان نگران نشود علت تأخير شوهر خانم بوده که برعکس معهود کمي در رفتن تأخير کرده بوده و همان لحظه از منزل خارج شده و به زودي يار براي وصال خواهد آمد. در دوران حضور رضا در مراکش تقريباً از اين بابت مشکلي نبود، همان سنت ديرينه خوشخدمتيها برقرار بود. به علاوه که تشريفات چنداني هم نبود و مثل ايران نبود که براي دستيابي به شاهزاده از هفتخان تشريفات، گارد، محافظ و ... بايد ميگذشت؛ لذا از اين بابت وضع رضا از ايران هم بهتر بود. حتي به خاطر دارم يک روز چندين زن زيبا را يکجا آورده بودند که او هر کدام را ميخواهد انتخاب کند.
ميدانستم رضا و ديگران به مسئله شوهر داشتن اين زنان اهميت نميدهند در حالي که طبق دستورات اسلام اين گناهي بزرگ و نابخشودني است و بارها به او گفته بودم من تحمل حضور چنين عمل خلاف مذهبي را ندارم و حتي تذکر داده بودم که حکم کسي که با زنشوهردار رابطه برقرار کند، طبق قوانين اسلام مرگ است؛ لذا بر آن شدم که اگر کسي از آنها شوهر دارد مرخصش کنم. در سر راه به ديدار آن جمع رفتم و پرسيدم کدامين شوهر دارند؟ و با کمال تعجب مطلع شدم که حتي يک دختر بيشوهر در ميانشان نيست. با ناراحتي همه را به خانههايشان فرستادم و آن روز رضا را از کار مورد علاقهاش محروم کردم. در مراکش يکي دو دختر اروپايي و امريکايي هم اين عيش را کامل ميکردند. به جز يول براينر که به او اشاراتي کردم، دختري بود به نامMerrian Erikson که اهل سوئد بود و در سالهاي زندگي در ايران توسط يکي از کساني که از اين گونه خدمتها دريغ ندارند او را براي رضا فرستاده بودند تا خدمتي را که به پدر ميشد از پسر هم دريغ نگردد. اين دختر زيباي بلند قد که چند سالي هم از رضا بزرگتر بود ظاهراً به آساني تسليم نشده بود و به ياد ديدارهايي در ايران، در غربت مراکش چنان رضا را به هيجان آورده بود که روزي که قرار بود فردايش براي ديدار رضا به مراکش بيايد در شهر زيباي آگادير رضا آشفتهخاطر مرتب ميپرسيد: احمد فکر ميکني فردا او با من دست خواهد داد؟ و با من به... موفق خواهم شد؟ و آنقدر اين سؤال را تکرار کرد که در آخر بيحوصله گفتم به درک اينکه اينقدر فکر ندارد يا تو قدرت سوارکاريت را در اين ميدان خواهي آزمود يا اسب رکاب نميدهد و تو فکر ديگري خواهي کرد! البته در امريکا به خصوص اوايل ورود و قبل از ازدواج، معدودي هم بودند که به نوعي در پي جلب توجه رضا از اين راه بودند، ولي اين فرصتها کمياب بود.
از آن جمله از حميد لاجوردي ميتوان نام برد. او که در کار بورس و معاملات ارزي بود و رضايت رضا و خانواده برايش سود فراوان داشت، براي جلب نظر اين مشتريان خوب نهايت تلاش خود را ميکرد. حتي نادر معتمدي دوست ديرينه رضا را هم که زماني معشوق فرحناز بود، به استخدام خود درآورد. به هر صورت براي خشنودي رضا در کنتيکت که بوديم يکي از زيبارويان امريکايي را به او معرفي کرد که مدتي خاطر رضا را به خود مشغول داشت. اما از آنجا که رضا توقع دل نازک او را برنميآورد و انتظار ماهرو را براي خريد يک ماشين يا هديهاي گرانقيمت برآورده نميکرد، بالاخره عمر اين رابطه نيز به سر آمد!»
زنذليل!
يک اصل روانشناختي ميگويد: معمولاً آنان که براي خانواده و زوجيت ديگران احترامي قائل نيستند، نميتوانند براي همسر و فرزندان خويش نيز حريمي قائل شوند. در باب خاندان پهلوي به ويژه پهلوي دوم، بر اين نکته بيفزاييد که روحيه ضعف در برابر زنان و به قول ايرانيان «زن ذليلي» را. اين روحيه در زندگي وليعهد متوهم نيز بازتابها و آثار گوناگون يافته که مواردي از آن به شرح ذيل در خاطرات احمدعلي مسعود انصاري آمده است:
«هلاکو رامبد از ضعف شاه فقيد در مقابل همسرهايش مطلع بود. از جمله ديده بود که چگونه در سالهاي آخر حکومت شاه، فرح در عمل حکومت را به دست گرفته و شنيده بود که شاه به علت مخالفت ثريا، به مجلس عروسي دخترش شهناز با اردشير زاهدي نرفته بود. وي با آن که دهها نمونه ديگر از ضعفنفسهاي شاه را در برابر زنانش ميدانست، اما باز هم متوجه اثرات اين ضعف نفس که در رضا شدت بيشتري داشت نميشد و توجه نميکرد که اين ضعف با فرهنگ امريکايي که رضا با آن رشد کرده و در آن زنها بر مردها حاکم هستند، تشديد شده است.
به حدي که مثلاً بارها پيش ميآمد که رضا بيحوصله و از ماندن در خانه خسته شده بود و به من پيشنهاد ميکرد به سينما يا محل تفريحي برويم، اما پس از موافقت من، همين که ميخواستيم برويم ميگفت مثلاً تا نيمساعت ديگر قرار است ياسمين از دانشگاه زنگ بزند. صبر کن به او خبر بدهم کجا ميرويم، ولي گاه ميشد که ياسمين ساعتها زنگ نميزد و رضا جرئت نميکرد از خانه بيرون برود و تمام آن روزمان خراب ميشد، يا مدتي ياسمين براي رضا رژيم غذايي تعيين کرده بود تا او چاق نشود و با آنکه سخت گرسنهاش بود تا ياسمين خانه بود جرئت نميکرد غذا بخورد، اما همين که ياسمين پايش را از خانه بيرون ميگذاشت رضا با عجله ميدويد طرف آشپزخانه يا دستور ميداد فوري براي او غذايي بياورند، و اين رژيم گرفتن او اسباب تفريح خاطر ما و وسيلهاي براي ساختن لطيفههاي گوناگون شده بود.
اين ضعف نفس تا حدي بود که وقتي يکي از ما حتي به دفاع از او در مقابل زنش حرفي ميزديم، او از ترس زنش به ما ميتاخت. از جمله در همان سفري که گفتم به فلوريدا رفته بوديم، رضا مريض شده بود. يک شب که حالش خوب نبود و سخت بيحوصله بود ياسمين پايش را در يک کفش کرده بود که به دانسينگ بروند و رضا نميخواست. بالاخره آنقدر ياسمين يکدندگي کرد که مسعود معاون به او تذکر داد که بهتر است امشب را به خاطر رضا دست بردارد. همين مخالفت مسعود سبب اختلاف آن دو شد و سخن به تلخي کشيد. در بازگشت از سفر رضا به من گفت: به مسعود بگو ديگر با ياسمين به تندي حرف نزند که من ناراحت ميشوم؛ و بالاخره هم، چون مسعود با ياسمين درست کنار نيامد، با وجود علاقه زيادي که رضا به او داشت، و از کودکي با او بزرگ شده بود و از سال ۸۳ هم امور شخصي رضا را اداره کرده بود، او را اخراج کرد.
حال به اين زنِزور، اگر روحيه غيرايراني ياسمين را هم بيفزاييم، غفلت رامبد و استيصال او بهتر معلوم ميشود، زيرا ياسمين که عملاً در امريکا بزرگ شده بود حتي به مراتب از رضا هم با فرهنگ و جامعه ايران بيگانهتر بود. وي به فرهنگ امريکايي و تفريحات آن علاقه بسيار داشت. از جمله مثل بيشتر نوجوانان امريکايي عاشق رقص و رفتن به دانسينگ بود. به همين سبب هم رضا را مجبور ميکرد که آن دانسينگ مجلل را در خانه درست کند، در حالي که رضا به رقص علاقه چنداني نداشت و به همين سبب هم ياسمين که در دانشگاه جرج واشنگتن درس سياست ميخواند با همکلاسي خود تا نيمههاي شب به مجالس رقص ميرفت و توجهي نداشت که اين مسئله چقدر از نظر ايرانيان ناپسند است و کمتر ايرانياي ميپذيرد که همسرش شب تا ديروقت با يک مرد غريبه در خارج از منزل به سر برد.
همين بيتوجهي به اخلاق و فرهنگ ايراني سبب شده بود که گاردها و خدمه ايراني مرتب از رفتار او به خصوص همراهي دائمياش با آن پسر همکلاسياش، اظهار نارضايتي کنند و، چون با من احساس نزديکي ميکردند و مرا به خاطر اعتقادات مذهبيام با نظر خود نزديک ميديدند، نزد من گلايه ميکردند. از جمله ميگفتند روزي رضا موقع خروج از منزل به آنها گفته بود، چون به دنبال کاري منزل را ترک ميکند، مواظب باشند کسي مزاحم ياسمين و دوستپسرش که در استخر شنا ميکردند نشود و آنها هم به سرعت دوربينهاي تلويزيوني را از روي استخر گردانيده بودند و، چون اين حساسيتها را با رضا در ميان گذاشتم و گفتم که ميدانم که بين همسر تو و آن جوان رابطهاي نيست، اما اين مسائل در فرهنگ ما ايرانيان پذيرفته نيست، گفت من ليبرالم و به اين حرفها اهميتي نميدهم. با توجه به اين شرايط بود که آهي که زبان رضا و همسرش را خيلي خوب ميفهميد در مقابله با رامبد موفق بود. معلم خصوصي ياسمين شده بود و براي درس خصوصي به او حتي به اتاق خواب او ميرفت که مورد اعتراض بيحاصل من بود؛ و هر چه به رضا ميگفتم اتاق خواب حريم خانواده است و غير از زن و شوهر کسي نبايد به آن وارد شود و درس را در سالن خانه هم ميتوان خواند، گوش نميداد. بدين ترتيب رامبد سنگر به سنگر عقب رانده ميشد. به طوري که بارها به من که ديگر مدتها بود کمتر به خانه رضا رفت و آمد داشتم و تنها به ضرورت کارهاي مالي با او و اطرافيانش رابطه داشتم، زنگ ميزد و با نهايت تأثر و در حالي که بغض گلويش را ميفشرد، به تلخي ميگفت اين سختترين و بدترين دوران زندگي سياسي اوست. تلخي وي با گذشت زمان بيشتر ميشد و وقت و نيروي او را بيهوده به هدر ميداد و او را به جايي نميرساند.»
بازار