نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
سیاسی

راز قهر هاشمی و روحانی با جامعه روحانیت مبارز فاش شد!

منبع
انتخاب
بروزرسانی
راز قهر هاشمی و روحانی با جامعه روحانیت مبارز فاش شد!
انتخاب/ مسيح مهاجري در گفت‌وگوي تفصيلي راز قهر هاشمي، ناطق و روحاني را از جامعه روحانيت فاش کرد. حجت‌الاسلام و المسلمين مسيح مهاجري، مديرمسئول روزنامه جمهوري اسلامي که مشاور ايشان در دوران رياست‌جمهوري‌شان گفت: مهدوي‌کني هر کسي را دلش خواست به جامعه روحانيت آورد و در نهايت باعث قهر ناطق و عدم شرکت هاشمي و روحاني شد. مشروح گفت و گوي «انتخاب» با مسيح مهاجري را بخوانيد: به نظر شما چقدر خلأ شخصيتي، چون آقاي هاشمي در شرايط کنوني احساس مي‌شود؟ به اعتقاد من اگر ايشان در اين دو سه سال اخير حضور داشتند، ما به چنين بحران‌هايي نمي‌رسيديم؛ نه در مسائل اقتصادي و نه در مسائل اجتماعي. دليلش هم اين است که آقاي هاشمي به‌خصوص در اين در دو دهه اخير به شدت در صدد نزديک کردن مردم و مسئولين بودند؛ يعني اگر گاهي بين نظام و مردم فاصله‌اي مشاهده مي‌شد، ريشه‌يابي مي‌کردند و درصدد از بين بردن فاصله‌ها برمي‌آمدند، حتي به قيمت حملاتي که به ايشان مي‌شد و هزينه‌هاي زيادي که به خاطر اين نوع برخوردشان مي‌پرداختند. آيت‌الله هاشمي با دولت آقاي روحاني هم در تعامل بودند؛ هرچند که گله‌هايي هم از آقاي روحاني داشتند. ايشان تلاش زيادي مي‌کردند که جلوي بعضي کار‌هاي اشتباه اين دولت را بگيرند و مي‌کوشيدند دولت در جهتي حرکت کند که هم بحران اقتصادي پيش نيايد و هم فاصله‌اي بين مسئولين و مردم وجود نداشته باشد. اگر به صحبت‌هاي ايشان در سال‌هاي آخر عمرشان مراجعه کنيم، مي‌بينيم که در اين زمينه‌ها خيلي صحبت مي‌کردند و هرجا احساس مي‌کردند که فاصله دارد زياد مي‌شود، تلاش مي‌کردند با مقابله با روش‌هايي که باعث ايجاد اين فاصله‌ها مي‌شد جلويش را بگيرند؛ بنابراين من معتقدم که اگر ايشان بودند اصلا چنين وضعيتي پيش نمي‌آمد. يعني مهم است که انسان به دنبال پيش‌گيري باشد، نه اين‌که صبر کند اتفاقات بيفتد و بعد در صدد جبران بربيايد. اين، نکته بسيار مهمي است. البته در اين سال‌هاي آخر عمر، آقاي هاشمي کاره‌اي نبودند، يعني تصميم گيري دست‌شان نبود و من شاهد بودم که خيلي وقت‌ها از بعضي از تصميم گيري‌ها و برخورد‌ها ناراحت بودند و تذکر مي‌دادند، اما توجه چنداني به نظرات ايشان نمي‌شد به همين دليل ناچار مي‌شدند مطالب‌شان را در قالب سخنراني و صحبت براي جمع‌هايي که با ايشان ديدار مي‌کردند، بيان کنند يا اگر به جايي سفر مي‌کردند در جمع‌هايي که تشکيل مي‌شد مطالبي را مطرح مي‌کردند و حرف‌هاي‌شان را مي‌زدند. اين سخنان تأثير خود را بر جامعه مي‌گذاشت؛ چراکه به جز رسانه ملي که ايشان را بايکوت کرده بود، بقيه رسانه‌ها سعي مي‌کردند سخنان ايشان را منعکس کنند. اين راهي بود که ايشان براي جلوگيري از به وجود آمدن بعضي از مشکلات انتخاب کرده بودند. علاوه بر آن از صحبت کردن با رئيس‌جمهور و مسئولين هم دريغ نمي‌کردند؛ چون بدنه دولت در زمان ايشان، يعني دولت اول آقاي روحاني، با آقاي هاشمي در تعامل بود و از آقاي هاشمي شنوايي داشت، اگر گاهي خود رئيس‌جمهور در مورد حل مسائل تعامل چنداني نمي‌کرد، اما بدنه با آقاي هاشمي همراهي مي‌کرد و از اين نظر ايشان تأثيرگذاري خوبي داشت. دولت دوم آقاي روحاني که تشکيل شد، ديگر آقاي هاشمي از دنيا رفته بودند. من معتقدم اگر آقاي هاشمي بودند، اين ترکيب فعلي به وجود نمي‌آمد. يکي از مشکلات کنوني ما ترکيب فعلي دولت است. حتي آقاي هاشمي در دولت قبلي هم نسبت به بعضي موارد حرف داشتند که متأسفانه آن بعضي موارد، مثل وزير کشور، هنوز هم باقي مانده و هر قدر هم که از نقاط مختلف براي برکناري اش تلاش مي‌شود، به جايي نمي‌رسد. اگر آقاي هاشمي در قيد حيات بودند، يکي از اقداماتي که حتما براي جلوگيري از اين وضع انجام مي‌دادند، همين بود که مي‌کوشيدند دولت دوم آقاي روحاني ترکيب فعلي را نداشته باشد. ترکيب کابينه يکي از دلايل اصلي به وجود آمدن شرايط فعلي کشور است. آقاي هاشمي از ابتداي انقلاب تا زمان درگذشت‌شان يکي از چهره‌هاي سياسي تأثير گذار در جمهوري اسلامي ايران بودند. به نظر مي‌رسد تلاش‌هاي ايشان بود که موجب شد نقش روحانيت در شاکله سياسي کشور تثبيت شود. آقاي موسوي خوييني در مصاحبه‌اي از آقاي هاشمي نقل کرده‌اند که: «هميشه در نهضت‌ها تا جايي که مبارزه هست، روحانيون جلودار و پيشتازند و همه به آن‌ها نياز دارند، تا روحاني نباشد مردم خيلي حاضر نمي‌شوند جلو بيايند؛ ولي بعد که نهضت‌ها به ثمر مي‌رسند، روحانيون ديگر هيچ‌کاره مي‌شوند گويي از ابتدا آن‌ها نبوده‌اند. در ماجراي مشروطه هم، در نهايت شد آن‌چه همه ديدند.» با توجه به همين پيش‌زمينه در مورد نقش آقاي هاشمي در تشکيل حزب جمهوري اسلامي براي‌مان بگوييد. تجربه مشروطيت و کلا تجربه‌هاي قبل از انقلاب اسلامي نشان مي‌داد که مذهبي‌ها، و نه فقط روحانيت، بي‌تشکيلات بودند. شما تکيه کرديد بر روي روحانيت، اما من اين تعبير را به واژه عام‌تر مذهبي‌ها تغيير مي‌دهم. در تمام دوره‌هاي گذشته اگر حزبي هم تشکيل شده بود، احزاب غيرمذهبي بودند؛ از جمله احزابي با بن‌مايه ملي، کمونيستي، غرب‌گرا و...، اما مذهبي‌ها تشکيلات نداشتند. من از شهيد بهشتي شنيدم که مي‌گفتند: «من فکر تشکيلاتي‌ام از دهه سي و کودتاي ۲۸ مرداد شکل گرفت.» ايشان در آن سال‌ها طلبه جوان و فاضلي بودند. مي‌گفتند [نقل به مضمون]: «من در اصفهان مي‌ديدم که مردم تظاهرات مي‌کنند و شرکت مي‌کردم و به اين فکر مي‌کردم که، چون مذهبي‌ها تشکيلات و حزب ندارند نمي‌توانند کاري بکنند؛ يعني حتي اگر به صحنه بيايند نمي‌توانند کاري از پيش ببرند، اما ديگراني که تشکيلات و حزب دارند ممکن است پيروز شوند، حکومت را به دست بگيرند و بعد هر کاري دل‌شان خواست انجام دهند و نهضت و انقلاب به وجود آمده را منحرف کنند.» اين تفکر را آقاي بهشتي بين دوستان خود مطرح کرد. در واقع فکر اصلي و اساسي تشکيل حزب جمهوري اسلامي از اين‌جا شروع شد. آقاي بهشتي مي‌گفتند «چون در گذشته مذهبي‌ها تشکيلات نداشتند، براي اين‌که در آينده بتوانيم کاري انجام دهيم بايد تشکيلات داشته باشيم.» اين بود که چند نفر همفکر دور هم جمع شدند و اساسنامه حزب جمهوري اسلامي را نوشتند و در بهمن ۱۳۵۷ يک هفته بعد از پيروزي انقلاب آن را اعلام کردند. آقاي هاشمي هم در اين مبحث با آقاي بهشتي هم‌فکر بودند، ايشان هم معتقد بودند از اين طريق مي‌توان مذهبي‌ها را در بدنه حکومت نگه داشت، منظور اين نبود که حتما حکومت به دست مذهبي‌ها باشد، بلکه هدف اين بود که حتما در حکومت نقش داشته باشند. اما نهضت آزادي هم که در سال ۴۰ ايجاد شد، يک تشکيلات مذهبي بود. بله نهضتي‌ها متدين و مذهبي بودند؛ ولي سه تفاوت عمده بين نهضتي‌ها و اعضاي حزب جمهوري اسلامي وجود داشت؛ نخست بحث ملي‌گرايي بود؛ اعضاي حزب جمهوري اسلامي با ملي‌گرايي مخالف نبودند؛ اما آن را مقدم بر مذهب نمي‌دانستند، آن‌ها مي‌گفتند ما اول مسلمانيم و بعد ايراني، عراقي، افغان يا... يعني نخست اسلام را که عامل وحدت همه ملت‌هاي مسلمان است اصل قرار مي‌دادند و سپس مليت را، يعني فرمايش پيامبر: «حب‌الوطن من‌الايمان» را رد نمي‌کردند؛ اما آن را اصل قرار نمي‌دادند؛ اما جبهه ملي و احزابي، چون نهضت آزادي و... اصل را بر مليت قرار مي‌دادند، ضمنا انسان‌هاي با نماز و روزه‌اي هم بودند؛ اما مذهب براي‌شان در مرحله بعدي بود. مصدق و بعضي از آقايان گفته بودند: «ما اول ايراني هستيم بعد مسلمان.» اين يک تفاوت اساسي بينشي و ريشه‌اي مهم بين اين احزاب با حزب جمهوري اسلامي بود. آقاي مصدق هم مسلمان بود؛ البته من از نماز و روزه‌اش خبر ندارم، نه نفي مي‌کنم و نه تصديق. بحثي در اين ندارم؛ اما ايشان مذهبي به معناي پايبند بودن به اصول مذهبي و معيار‌هايي که بايد با آن‌ها عمل کرد و جلو رفت، نبود؛ فلذا ديديد که شکست خورد. بعضي‌ها دنبال اين هستند که بگويند مصدق حق داشت و کاشاني اشتباه کرد و در جهت مقابل آن، بعضي معتقدند کاشاني به مصدق تذکر داد و گفت، بياييد باز با هم کار کنيم؛ اما او گفت: «من مستظهر به ملت هستم.» و به همين دليل جدايي را ادامه داد و بعد هم عليهش کودتا شد. تفاوت ديگر، مسئله گرايش به غرب بود؛ که در نهضت آزادي واقعا يک مصيبت بود. قبل از پيروزي انقلاب اين گرايش بسيار بد که در واقع يک بيماري بود، در برخي احزاب وجود داشت، اما امام با آن مقابله کرد. اين احزاب عقيده داشتند؛ براي مقابله با شرق يا غرب بايد حتما به يکي از اين‌ها تکيه کنيم. چون در ايران توده‌اي‌ها و کمونيست‌ها قدرتي پيدا کرده بودند، احزابي، چون جبهه ملي و نهضت آزادي عقيده داشتند که براي مقابله با تسلط کمونيست‌ها و شوروي بايد با غرب همکاري کنيم، حتي اگر شاه هم نباشد. تفکر «نه شرقي نه غربي» را که امام مطرح کردند، يک تفکر بنيادين بود. امام در مقابل جبهه ملي، نهضت آزادي و کمونيست‌ها مي‌گفتند، ما چه از باب ايراني بودن‌مان و چه از باب مسلمان بودن‌مان يک ملت هستيم و بايد روي پاي خودمان بايستيم. اين تفکر که براي جلوگيري از نفوذ شرق به غرب متکي شويم و يا بالعکس غلط است. عيب ديگر نهضت آزادي و سران آن به ويژه مهندس بازرگان اين بود که در کوران انقلاب عقيده داشتند، شاه بماند ولي سلطنت کند و نه حکومت. مي‌گفتند ما مجلس تشکيل دهيم و حکوت را دست خودمان مي‌گيريم. امام با همه اين‌ها مقابله کرد. يعني سياست «نه شرقي، نه غربي» را دنباله سياست موازنه منفي نمي‌دانيد که براي نخستين بار توسط دکتر مصدق و در جريان درخواست امتياز نفت شمال ازسوي شوروي ارائه شد؟ خير، امام اين تفکر را به وجود آورد، خود مصدق با آمريکا بست. «موازنه منفي» در حد يک شعار بود که به آن عمل هم نکردند؛ اما امام که آمد به شعار «نه شرقي نه غربي» عمل کرد. اتفاقا يکي از انتقاد‌هاي جدي مخالفان مصدق به سياست‌هاي او اين است که هيچ يک از پيشنهادهاي آمريکا را در مذاکرات نفت نپذيرفت. منظورم اين است که اگر مصدق مي‌خواست با آمريکايي‌ها ببندد، حتما يکي از پيشنهادهاي‌شان را مي‌پذيرفت. عامل اصلي شکست مصدق اعتماد به آمريکا بود. اين جزو مسلمات تاريخ معاصر است. او اشتباه کرد، نهضت آزادي هم همين‌طور. ملي کردن نفت يکي از کار‌هاي خوب مصدق بود؛ منتها اين‌که شما مي‌گوييد پيشنهاد‌هاي آمريکا را رد کرد، درست نيست، چون با آمريکا به تفاهم رسيد، بعد خود آمريکا براي اين‌که شاه را براي نوکري بهتر از او مي‌دانست، عليه او کودتا کرد. اعتماد مصدق به آمريکا باعث اين اتفاقات شد. قرار بود حزب جمهوري اسلامي، تشکيلاتي در برابر نهضت آزادي باشد؟ نه، اعضاي حزب جمهوري اسلامي هيچ‌گاه نهضتي‌ها را رقيب خود نمي‌دانستند و اتفاقا مي‌خواستند با آن‌ها کار کنند. آن‌ها هيچ وقت به دنبال حذف نهضت آزادي و احزاب ديگر نبودند؛ دليل اول در اثبات اين سخن اين است که در آستانه پيروزي انقلاب امام خميني به توصيه همين آقاياني که بعدا حزب جمهوري اسلامي را تشکيل دادند، دولت را به آقاي بازرگان سپرد. منتها يک مدت که گذشت ديدند آقاي بازرگان کار‌هايي مي‌کند؛ از جمله مذاکره با غرب و... که با سياست مورد نظر امام منافات داشت. تلاش شد که آن‌ها را به خط بياورند ولي حاضر نشدند، در نتيجه دولت را کنار گذاشتند و کار را شوراي انقلاب به عهده گرفت؛ و اِلا بازرگان، اعضاي ديگر نهضت آزادي و حتي بعضي از اعضاي جبهه ملي، بعد از پيروزي انقلاب در حکومت حضور داشتند. دليل ديگر اين‌که وقتي حزب جمهوري اسلامي در صدد فعاليت براي انتخابات خبرگان قانون اساسي برآمد و خواست کانديدا معرفي کند، اتفاقا از يکي از سران همين احزاب غيرمذهبي يعني آقاي حبيب‌الله پيمان هم براي کانديدا شدن دعوت به عمل آورد؛ چون آقايان هاشمي و بهشتي در جريان مبارزه با ايشان دوست بودند. اما آقاي پيمان نپذيرفت و حاضر نشد که نامش در ليست جمهوري اسلامي باشد. حتي در جلسه شوراي مرکزي حزب زماني که بر سر اين ماجرا تصميم‌گيري مي‌شد، وقتي آقاي بهشتي اين مسئله را مطرح کردند، بعضي اعتراض کردند که ايشان همفکر ما نيستند، اما آقاي بهشتي گفتند: «ايشان اهل اين کشور و مسلمان‌اند، در مبارزه نيز همراه بوديم.» در نتيجه همه تصويب کردند و تصميم به ايشان ابلاغ شد؛ ولي ايشان نپذيرفتند، يعني ايشان حزب را قبول نداشت، اما حزب او را قبول داشت. همه اين‌ها نکاتي بود که نشان مي‌داد اعضاي حزب جمهوري اسلامي مي‌خواستند با احزاب ديگر کار کنند؛ اما بعد‌ها مسائلي پيش آمد که ادامه اين روش ميسر نشد. نمونه ديگر پيشنهاد آقاي رجايي به عنوان نخست‌وزير بود. آقاي رجايي نه عضو حزب جمهوري اسلامي و نه روحاني بود، حتي خيلي وقت‌ها با احزاب ملي همکاري کرده بود. با اين حال وقتي قرار شد بني‌صدر نخست‌وزير انتخاب کند، به دليل اين‌که حزب جمهوري اسلامي در مجلس اول اکثريت داشت طبيعي بود که شخصي را براي احراز اين سمت به بني‌صدر پيشنهاد دهد. در اين زمينه آقاي بهشتي گفتند ما اول بايد معياري را در نظر بگيريم و براساس آن عمل کنيم و اين‌طور نباشد که حتما يک نفر را از ميان خودمان انتخاب کنيم. معياري هم که ايشان مطرح کردند اين بود که شخصي را معرفي کنيم که امتياز بيش‌تري نسبت به ديگران داشته باشد، خواه حزبي باشد، خواه نه. بنا شد اگر در جمع‌بندي‌مان به دو نفر رسيديم که هر دو امتياز مساوي داشتند، شخص حزبي را معرفي کنيم، اما اگر به دو نفر رسيديم که فرد غيرحزبي از فرد حزبي حتي يک امتياز بيش‌تر هم داشت او را معرفي کنيم. پيرو اين تصميم در بحثي که در شوراي مرکزي صورت گرفت اين نتيجه به دست آمد که امتيازات آقاي رجايي بيش از ديگران است؛ بنابراين ايشان در مجلس راي آورد و نخست‌وزير شد. از اين قبيل نمونه‌هايي که ثابت مي‌کند اعضاي حزب جمهوري اسلامي به دنبال اين نبودند که حتما خودشان در مصدر امور باشند، بسيار است. حتي جلوتر بروم؛ تا زماني که هنوز خيانت‌هاي حزب توده آشکار نشده بود، حزب جمهوري اسلامي با اعضاي آن نيز در تعامل بود. تا قبل از روشن شدن خيانت اين حزب آقاي کيانوري دبيرکل آن مرتب پيش آقاي هاشمي که رئيس مجلس بود مي‌رفت و باهم تبادل نظر مي‌کردند. آقاي هاشمي هم او را مثل بقيه تحويل مي‌گرفت. نه امام و نه اعضاي حزب جمهوري اسلامي تفکرشان اين نبود که ديگران نباشند و فقط ما باشيم، ترکيب اعضاي شوراي انقلاب گواه اين سخن بود. البته آن زمان تبليغات شديدي عليه حزب جمهوري اسلامي شکل مي‌گرفت که اين‌ها انحصار طلب‌اند و اين از ظلم‌هايي بود که آن زمان به آقاي بهشتي شد. پيش از مطرح شدن نام آقاي رجايي به عنوان نخست‌وزير، بني‌صدر به عنوان يکي از گزينه‌ها ميرسليم را به مجلس پيشنهاد داد و حتي ميرسليم در مصاحبه‌اي با کيهان، مورخ ۶ مرداد ۵۹، سياست دولت جديد را تشريح کرد. اين بدان معني است که اعضاي شوراي مرکزي حزب به اين نتيجه رسيدند که آقاي رجاييِ غيرحزبي بر آقاي ميرسليم که حزبي بود براي اين پست ارجحيت دارد؟ بله، حزب جهموري اسلامي با او مخالفت کرد؛ چون برآوردشان اين بود که آقاي رجايي امتياز بيش‌تري دارد. امام با ورود روحانيون به نقش‌هاي اجرايي به ويژه رياست‌جمهوري مخالف بودند؛ ولي ظاهرا آقاي هاشمي امام را قانع مي‌کنند که اگر رئيس‌جمهور روحاني هم باشد اشکالي ندارد و اين گفتگو نقش کليدي در کانديدا شدن آيت‌الله خامنه‌اي براي رياست‌جمهوري داشت. بله، بعد از اين‌که آقاي رجايي شهيد شد و بني‌صدر هم آن کار‌ها را کرد، تجربه‌اي پيش آمد. قبلا صحبت اين بود که آقاي بهشتي رئيس‌جمهور شود ولي، چون امام مخالف بودند، ايشان و حزب نظر امام را رعايت کردند؛ اما بعد از شهادت رجايي، تقريبا ديگر کسي که بتوان در آن شرايط بحراني کشور (شورش در مرز‌ها و جنگ با عراق که تازه آغاز شده بود) به عنوان کانديدا معرفي کرد، پيدا نمي‌شد. در جلسه شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي که در دفتر آقاي هاشمي رفسنجاني در مجلس تشکيل شد، نيز افرادي مطرح شدند که مورد توجه قرار نگرفتند. من در آن جلسه حضور داشتم، آقاي هاشمي‌نژاد، دبير حزب جمهوري اسلامي در مشهد، نيز اتفاقا آن روز حضور داشتند. ايشان گفتند: «چرا سراغ آقاي خامنه‌اي نمي‌رويد.» آن زمان آقايان خامنه‌اي و طبسي به عنوان رهبران مبارزه عليه رژيم شاه در خراسان بزرگ بسيار شناخته‌شده بودند. آقاي خامنه‌اي در ششم تير ترور و مجروح شده بودند و نقاهت شديد داشتند، همه گفتند ايشان با اين وضعي که براي‌شان پيش آمده نمي‌تواند رئيس‌جمهور شود. آقاي هاشمي‌نژاد پاسخ دادند: «ايشان که به اين حالت نمي‌ماند، بعد از چند ماه خوب مي‌شود.» بعد مانع ديگري مطرح شد و آن اين بود که آقاي هاشمي رفسنجاني و ديگران گفتند: «امام مخالف‌اند با اين‌که يک نفر روحاني رئيس‌جمهور شود.» در آن‌جا چند نفر به آقاي هاشمي رفسنجاني پيشنهاد کردند که برود با امام صحبت کند تا از اين نظرشان برگردند و اجازه دهند يک روحاني هم بتواند رئيس‌جمهور شود. قرار شد آقاي هاشمي با امام صحبت کند. بعد از مدتي آقاي هاشمي خبر دادند که امام موافقت کردند؛ بنابراين آقاي خامنه‌اي به عنوان کانديداي حزب جمهوري اسلامي معرفي شدند. البته ما اميدي نداشتيم که امام قانع شوند، اما، چون آقاي هاشمي خيلي به امام نزديک بودند توانستند ايشان را قانع کنند، راه باز شد و بعد از آن ديگر منعي براي ورود روحانيت به کار‌هاي اجرايي وجود نداشت. براي نخست‌وزيري هم همين وضعيت به وجود آمد؛ در دوران رياست‌جمهوري آقاي خامنه‌اي صحبت اين بود که چه کسي نخست‌وزير شود. افرادي در مجلس مطرح شدند که راي نياوردند. بعضي آقاي مهندس موسوي را پيشنهاد کردند، آقاي هاشمي گفتند: «امام مخالف‌اند، چون مي‌گويند که در صورت نخست‌وزيري مهندس موسوي راديو‌هاي بيگانه مدام مي‌گويند مسئولين دولتي ايران همه از اعضاي حزب جهموري اسلامي انتخاب شده‌اند و تبليغات عليه ما زياد مي‌شود.» در اين‌جا من گفتم: «آقاي هاشمي شما جواب خود امام را به امام بدهيد. امام هميشه در صحبت‌هاي‌شان مي‌گويند هرچه غربي‌ها گفتند شما عکسش را انجام دهيد، اگر غربي‌ها از شما تعريف کردند شما بفهميد که عيبي در کارتان هست و اگر مخالفت کردند بدانيد که کارتان درست است. حالا که غربي‌ها اين‌طور مي‌گويند معنايش اين است که ما بايد اين کار را بکنيم.» بعد از اين‌که آقاي هاشمي با امام صحبت کردند، امام پذيرفتند که آقاي موسوي نخست‌وزير شود و اين‌گونه در دور اول رياست‌جمهوري آقاي خامنه‌اي، آقاي موسوي نخست‌وزير شد. در دور دوم، آقاي خامنه‌اي مخالف نخست‌وزيري مهندس موسوي بودند، وقتي امام متوجه شدند به ايشان نگفتند که حتما بايد آقاي موسوي نخست‌وزير شود؛ اما وقتي آقاي خامنه‌اي متوجه شدند که نظر امام بر ادامه نخست‌وزيري آقاي موسوي است، به خاطر امام قبول کردند و ايشان را به عنوان گزينه پيشنهادي نخست‌وزيري به مجلس معرفي کردند. مخالفت با مهندس موسوي ناشي از اختلافات و دودستگي‌هاي داخل حزب جمهوري اسلامي بود؟ نه، اتفاقا آقاي خامنه‌اي، مهندس موسوي را خيلي قبول داشت، حتي وقتي قرار بود آقاي موسوي وزير خارجه شود و افرادي مثل آيت مخالفت مي‌کردند، کسي که در مجلس تمام‌قد ايستاد و از مهندس موسوي دفاع کرد، آقاي خامنه‌اي بود. همين هم باعث شد که مهندس موسوي راي بياورد و وزير خارجه شود. بعد از اتمام دوره دوم دولت مهندس موسوي، حتي آقاي خامنه‌اي ايشان را در شوراي عالي انقلاب فرهنگي و مجمع تشخيص مصلحت نظام منصوب کردند. علاوه بر اين از مهندس موسوي براي شرکت در يک شوراي مهم غيررسمي هم دعوت مي‌کردند؛ اين شورا هر چند وقت يک بار تشکيل و در آن مسائل مهم سياسي از جمله مسائل هسته‌اي و... مطرح مي‌شد. آقاي موسوي هميشه مورد علاقه آقاي خامنه‌اي بودند و متقابلا ايشان هم به آقاي خامنه‌اي علاقه‌مند بودند و رهبري ايشان را قبول داشتند. در دور دوم نخست‌وزيري آقاي موسوي هم مخالفت اوليه آقاي خامنه‌اي به اين دليل بود که مهندس موسوي در بحث مديريت‌ها و اداره کشور عقايدي داشت که موجب اختلاف نظر بين ايشان و آقاي خامنه‌اي مي‌شد، در آن اختلاف نظر‌ها مهندس موسوي انعطاف چنداني نشان نمي‌داد. به نظر مي‌رسد آقاي هاشمي بر خلاف ديگران، اگر در موضوعي با ايشان اختلاف داشتند در صدد قانع کردن امام برمي‌آمدند. به جز بحث ورود روحانيون به رياست‌جمهوري مصداق ديگري در اين رابطه به نظرتان مي‌رسد؟ بله، يک مورد آن در مسئله آقاي منتظري بود که خود آقاي هاشمي هم در خاطرات‌شان نوشته‌اند؛ وقتي به پرونده سيد مهدي هاشمي، داماد آقاي منتظري، در دادگاه ويژه رسيدگي مي‌شد، من در آن دادگاه به عنوان مستمع و بيننده حضور داشتم و شاهد بودم. آقاي منتظري در آن ماجرا محکم ايستاد که او را نجات دهد، امام هم گفتند بايد به قانون عمل شود. بعد از آن آقاي منتظري موضع‌گيري‌هاي تندي عليه امام انجام دادند، امام هم نامه‌اي خطاب به آقاي منتظري نوشتند و اين مطلب را مطرح کردند که من به شما علاقه زيادي دارم، اما شما به درد رهبري نمي‌خوريد. نامه بسيار تندي بود؛ آقاي هاشمي وقتي از طريق احمد آقا متوجه ماجرا شدند، سريعا خودشان را به امام رساندند و خواهش کردند که جلوي خواندن اين نامه از صداوسيما را بگيرند، اما امام نمي‌پذيرفتند و اصرار داشتند که بايد اين کار انجام شود، درنهايت آقاي هاشمي به گريه مي‌افتند. آقاي هاشمي معتقد بود که اين نامه به جايگاه آقاي منتظري، به عنوان يکي از مبارزين بزرگ انقلاب که در راه آن به زندان افتاده و شکنجه شده، لطمه زيادي مي‌زند. در مقابل، امام معتقد بودند که آقاي منتظري در مسئله سيد مهدي هاشمي کار خلاف کرده و اين نامه لازم است منتشر شود. اصرار و حتي گريه آقاي هاشمي هرچند بر تصميم امام در آن جلسه تأثيري نگذاشت؛ ولي بعد که آقاي هاشمي به منزل رفتند، امام پيغام دادند که دستور داده‌اند نامه خوانده نشود، و خوانده نشد. در مورد قطعنامه هم چنين اتفاقي تکرار شد. بله، در مورد قطعنامه هم باز از خود آقاي هاشمي شنيدم که با امام در اين مورد صحبت کرده و به امام گفته بودند: «براي اين‌که براي شما مشکلي پيش نيايد، شما من را [به عنوان مسئول جنگ]مطرح و بعد هم دادگاهي کنيد، هر حکمي هم دادگاه بدهد من مي‌پذيرم.» يعني آقاي هاشمي حاضر بودند که در راه سلامت مملکت و امام قرباني شوند. مناسبت قرباني شدن‌شان هم اين بود که ايشان فرمانده جنگ بودند و طبيعي بود که بگويد من مقصرم بنابراين بايد محاکمه شوم. منتها امام قرباني شدن آقاي هاشمي را نپذيرفتند و خودشان مسئوليت پذيرش قطعنامه را بر عهده گرفتند. در زمان تسخير سفارت آمريکا آيت‌الله خامنه‌اي و آيت‌الله هاشمي مکه بودند و در آن‌جا از طريق راديو مطلع مي‌شوند. به نظر شما اگر آقاي هاشمي در آن مقطع در تهران بودند باز هم اين اتفاق رخ مي‌داد؟ چيزي که ما ديديم اين بود که بعدازظهر همان روز هم در مجلس خبرگان قانون اساسي آقاي بهشتي حرکت دانشجويان را تأييد کردند. آقاي خامنه‌اي و آقاي هاشمي هم وقتي به ايران برگشتند، اين حرکت را تأييد و از آن دفاع کردند. من مخالفتي در اين موضوع از جانب آقاي خامنه‌اي يا آقاي هاشمي نديدم. شما يک نکته‌اي در مورد آقاي هاشمي گفتيد که هر وقت مي‌خواست مي‌توانست امام را قانع کند، بنابراين اگر ايشان با تسخير سفارت مخالف بود، امام را قانع مي‌کرد. من مخالفتي از جانب ايشان نشنيدم. آقاي هاشمي در زمان تصدي‌شان بر امور به ويژه در زمان رياست‌شان بر مجلس اقداماتي انجام دادند، که در واقع مي‌توان گفت: ايشان پايه‌گذارش بودند و پس از ايشان باب شد، مثل گرفتن حکم حکومتي براي تصويب مصوبات مجلس. اقداماتي که شايد در آن مقطع درست به نظر مي‌رسيد ولي به هر حال پايه برخي اتفاقات در آينده شد. ديدگاه شما در اين رابطه چيست؟ يک وقت هست شما يک کار خوب انجام مي‌دهيد، عده‌اي از اين کار خوب شما سوءاستفاده مي‌کنند، در اين صورت نبايد آن کار خوب زير سؤال برود. بلکه بايد ديد آيا در آن مقطع اين کار لازم بود يا نه. مثلا شوراي نگهبان در قانون کار، بودجه و... سخت‌گيري‌هايي داشت و بيش‌تر مواقع بي‌دليل مصوبات مجلس را رد مي‌کرد، آقاي هاشمي آن زمان رئيس مجلس بود. ايشان احساس کرد که اصلا مجلس هيچ‌کاره است، چهار نفر آن‌جا [در شوراي نگهبان] نشسته‌اند و جلوي همه مصوبات مجلس را مي‌گيرند. اين کار از نظر ايشان توجيهي نداشت؛ بنابراين با امام صحبت کرد و از ايشان خواست که راهي را پيشنهاد بکنند. البته اين راه طبيعي است و در فقه ما و در کشور‌هاي مختلف نيز وجود دارد که جايي وجود داشته باشد، به اختلافات ورود کند و حرف آخر را بزند. امام فرمودند: جمعي باشند که در اين زمينه مصلحت مملکت را در نظر بگيرند به شرطي که اين مصلحت مخالف قانون اساسي و اسلام نباشد. مگر شوراي نگهبان همين خصوصيات را نداشت؟ بايد ببينيم شوراي نگهبان براساس نظر‌هاي چه کسي اسلام را تفسير مي‌کرد. در فقه، برداشت‌ها نسبت به مسائل مختلف يکسان نيست و اختلاف نظر وجود دارد؛ بنابراين اين جمع مصلحت‌سنج بايد از افرادي تشکيل مي‌شد که هم اهل فقاهت باشند و هم مديريت جامعه تا بتوانند مصلحت را در مجموع به صورتي که مخالف منافع ملي، قانون اساسي و شرع نباشد در نظر بگيرند و نظرشان در نهايت بر نظر مجلس و شوراي نگهبان حاکم باشد. يعني اين‌طور نبود که مجمع تشخيص مصلحت در اختلافات ميان مجلس و شوراي نگهبان به صورت يکپارچه مصوبات مجلس را تأييد کند، بلکه به مصلحت مملکت عمل مي‌کرد. منتها بعد‌ها چيز‌هايي به مجمع تشخيص مصلحت افزوده شده مثل شوراي هيات عالي نظارت که البته قانوني نيست. اين‌ها حق ندارند هيچ قانوني را اين همه مدت نگه دارند، بلکه بايد پس از مدتي که به مقتضاي قانون مورد نظر لازم دارند، نظرشان را اعلام کنند. الان يک سال و اندي است که اف‌اي تي اف را نگه داشته‌اند و جواب نمي‌دهند، اين کار اصلا اصولي نيست. آقاي هاشمي باني مجمع تشخيص مصلحت شد و امام آن را پذيرفت. مجمع تشخيص مصلحت يکي از ارکان قانوني نظام است که در بازنگري قانون اساسي در سال ۶۸ به آن راي داده شد؛ حالا اگر درست عمل نکند و عده‌اي از اعضاي آن اجازه ندهند که به درستي پيش برود، تقصير آقاي هاشمي چيست؟! ايشان براي اين‌که بن‌بست‌شکني کند اين راه را باز کرد. اگر اکنون اعضاي مجمع به وظيفه خودشان درست عمل نمي‌کنند، آن‌ها بايد مواخذه شوند نه آقاي هاشمي. يکي ديگر از سياست‌هاي ايشان که هنوز تبعاتش ادامه دارد، بحث ورود غير سياسي ها به امور اقتصادي است. ايشان در دوره سازندگي اين کار را کردند. هيچ‌کس حق ندارد بگويد آقاي هاشمي بدون اشتباه بود، همه اشتباه مي‌کنند. در زمان حيات آقاي هاشمي هم من در چند مسئله با ايشان اختلاف نظر داشتم و بحث مي‌کردم. گاهي در روزنامه هم خلاف نظر ايشان مطالبي داشتيم. در مسئله ورود نظاميان به عرصه‌هاي اقتصادي آقاي هاشمي خواست از نيرو‌هاي نظامي براي آباداني کشور و ساختن خرابي‌هاي بعد از جنگ استفاده کند. در همه جاي دنيا از ارتش چنين استفاده‌اي مي‌شود. در همين سيلي که اول امسال اتفاق افتاد سپاه و ارتش وارد شدند و بدون مزد و منت خدمت کردند. آقاي هاشمي هم نظرشان اين بود که، چون جنگ تمام شده، حالا نيرو‌هاي نظامي را بياورند در دل مسائل و از وقت و نيروي آن‌ها در آباداني کشور استفاده کنند، منتها بعد همان‌طور که در وازرت اطلاعات هم اين سياست غلط انجام گرفت، اين نيرو‌ها به سمت اقتصادي شدن و پول درآوردن حرکت کردند. يکي از سياست‌هاي آقاي هاشمي در دوره رياست‌جمهوري‌شان، تأکيد ايشان بر درآمدزا شدن وزارتخانه‌هاي مختلف بود. به نظرتان اگر اين سياست ادامه پيدا مي‌کرد، کسري بودجه کشور تا حد زيادي جبران نمي‌شد؟ اتفاقا من معتقدم اين سياست اشتباه است، براي اين‌که مورد سوءاستفاده قرار مي‌گيرد. همان‌طور که در شهرداري و برخي وزارتخانه‌ها هم که اين سياست اجرا شد، سوءاستفاده‌هايي صورت گرفت. اجراي چنين تصميمي بايد با نظارت بسيار قوي همراه باشد تا راه‌هاي سوءاستفاده مسدود شود، اگر هم فاقد چنين نظارتي است اصلا نبايد اجرا شود. فرموديد در زمان رياست‌جمهوري آقاي هاشمي در چند مسئله با ايشان اختلاف نظر داشتيد، به جز مورد قبل اين اختلاف‌ها ديگر در چه مواردي بود؟ در دور دوم انتخابات رياست‌جمهوري آقاي هاشمي؛ پنج ميليون راي ِايشان نسبت به دور قبل کاهش يافت و در سبد نفر دوم ريخته شد. من در نامه‌اي خطاب به آقاي هاشمي نوشتم که دليل پايين آمدن آراي‌شان نسبت به دوره قبل اجراي بسيار تند اصلاحات اقتصادي در دور اول بود و اين‌که اين اصلاحات فوق طاقت مردم بود. روز چهارشنبه نامه را به ايشان دادم، پنجشنبه ايشان از خانه‌شان به من تلفن زد که «نامه شما را خواندم و اصلا قبول ندارم.» من گفتم: «من اتفاقا قبول دارم و همه حرفايم درست است.» ايشان دلايل مخالفتش را گفت. گفتم «من براي همه اين‌ها جواب دارم.» همه جواب‌ها را در نامه ديگري نوشتم و روز شنبه به ايشان تحويل دادم؛ ولي بعد از آن چيزي به من نگفتند که قبول کردند يا نه، اما از نوع رفتارشان در دور دوم پيدا بود که نامه بي‌تأثير نبوده، چون در دور دوم کمي آرام‌تر عمل کردند. البته ديگران هم نکاتي را گفته بودند و در نهايت ايشان با در نظر گرفتن همه اين‌ها و نيز تجربيات گذشته خودشان کمي سياست‌هاي اصلاحات اقتصادي‌شان را تعديل کردند. اما در دور اول خيلي تند رفتند، فکر مي‌کردند بايد در اين هشت سالي که رئيس‌جمهور هستند مملکت را بسازند و ساخته‌شده تحويل رئيس‌جمهور بعدي بدهند. البته سياست بدي هم نبود. بعد که اصلاح‌طلب‌ها دولت را به دست گرفتند، تمام تمرکز خود را بر روي سياست گذاشتند، مسائل اقتصادي را رها کردند و مملکت ضرر کرد؛ چون همان کار‌ها باعث شد فردي مثل احمدي‌نژاد روي کار بيايد. ولي دوران اصلاحات يکي از بهترين دوره‌ها به لحاظ رشد اقتصادي بود. اين به دليل ايجاد زيرساخت‌ها در دوره آقاي هاشمي بود؛ تقريبا مي‌توان گفت: همه چيز آماده بود. مقبوليت آقاي هاشمي در دوره دوم رياست‌جمهوري‌شان در بين مردم کاهش يافت. ايشان توسعه سياسي و فرهنگي را تقريبا ناديده گرفتند و تمام هم خود را بر توسعه اقتصادي گذاشتند. شايد براي همين هم وقتي آقاي خاتمي در رقابت‌هاي انتخاباتي بحث قانون، آزادي و به ويژه توسعه سياسي را مطرح کردند، همه توجه‌ها به سوي‌شان جلب شد. البته اين‌طور نبود که آقاي هاشمي مطلقا به مسائل سياسي بي‌توجه باشد؛ اما به اندازه توجه به مسائل اقتصادي و زير‌ساخت‌ها نبود، به همين دليل هم مقداري لطمه خورد. آقاي هاشمي در آن زمان حرف عجيبي زده بود، گفته بود «فرهنگ بر عهده رهبري و ديگران، ما اهل کار هستيم.» از اين طرف هم در دولت آقاي خاتمي بر سياست تمرکز، و بقيه امور رها شد. من معتقدم هر دو اشتباه است؛ درحالي که همه اين‌ها در شرح وظايف دولت است. الآن هم اشتباه آقاي روحاني اين است که به سياست خارجي چسبيده و امور داخلي را رها کرده است. تک‌بعدي شدن غلط است. منتها يکي از دلايل مهم کاهش مقبوليت آقاي هاشمي در کنار اين مسائل، تبليغات بسيار شديدي بود که عليه ايشان به راه افتاده بود. ببينيد همين اصلاح‌طلب‌ها در انتخابات مجلس ششم با آقاي هاشمي چه کردند! همين کساني که با يک خطبه آقاي هاشمي ورق به نفع‌شان برگشت و راي آوردند. هرچند که خطبه آقاي هاشمي براي سالم برگزار شدن انتخابات بود و نه در حمايت از جرياني. اما اصلاح‌طلبان در آن زمان هرچه توانستند به آقاي هاشمي بد و بيراه گفتند. عجيب اين است که در همه آن مدت آقاي خاتمي يک جمله در حمايت از آقاي هاشمي صبحت نکرد. يکي از گله‌هاي ما از آقاي خاتمي همين بود. من با آقاي خاتمي دوست هستم؛ اما اين کارشان درست نبود. انصاف اين بود که وقتي ايشان مي‌ديد همفکرهايش اين‌طور به آقاي هاشمي حمله مي‌کنند، از ايشان دفاع کنند. مسلم است که انتقاد اشکالي ندارد، اما انتقاد غير از دروغ، تهمت و بدگويي‌هاي نابجاست. اين تبليغات منفي در پايين آوردن مقبوليت آقاي هاشمي تأثير بسياري داشت. به هر حال مردم تابع جو تبليغات هستند. يعني راي بالاي آقاي خاتمي را در واکنش به سياست‌هاي آقاي هاشمي نمي‌دانيد؟ راي آقاي خاتمي در مقابل دولت آقاي هاشمي نبود، بلکه در مقابل آقاي ناطق و جناح مقابل بود. آقاي هاشمي جزو جناح مقابل نبود. آقاي خاتمي رقيب دولت آقاي هاشمي به حساب نمي‌آمد. آن زمان ما مي‌گفتيم: «ابر و باد و مه و رخورشيد و فلک در کارند که آقاي خاتمي راي نياورد.» راديو تلويزيون، بعضي از روزنامه‌هاي وابسته به برخي جا‌ها و... همه دست به دست هم داده بودند که آقاي خاتمي راي نياورد، مردم هم لج کردند و به ايشان راي دادند. شما اين را به حساب کاهش مقبوليت آقاي هاشمي نگذاريد. شما در انتخابات سال ۷۶ به چه کسي راي داديد؟ به خاطر دارم که آن روز جمعه بود و من براي زيارت مرقد امام و شهدا به بهشت‌زهرا رفته بودم، کانکسي آن‌جا بود براي راي‌گيري، رفتم و در برگه راي اسم همه کانديدا‌ها را نوشتم که راي باطل شود؛ چون هيچ‌کدام از کانديدا‌ها را مناسب رياست‌جمهوري نمي‌دانستم؛ آقاي ناطق را مناسب نمي‌دانستم، چون همه برايش به کار افتاده بودند، آقاي خاتمي را به عنوان يک انسان خوب، دوست‌داشتني و صادق قبول داشتم، اما نه به عنوان يک مدير کلان کشور، که بعد هم ثابت شد که مدير کلان نبودند. آقاي هاشمي در خاطرات‌شان آورده‌اند که شما در سال ۷۲ به ايشان پيشنهاد کرديد که به خاطر تند شدن جناح چپ و راست، حزبي تشکيل شود که معتدل‌تر باشد، ۶ سال بعد در سال ۷۸ حزب کارگزاران تشکيل مي‌شود که شما هم جزو موافقان آن بوديد. آيا مي‌توان گفت که تشکيل کارگزران در سال ۷۸ زاييده پيشنهاد شما در شش سال قبل از آن بود؟ نه، پيشنهاد من تشکيل اين‌گونه احزاب نبود. من چند بار به آقاي هاشمي پيشنهاد کردم حزب جمهوري اسلامي دوباره فعال شود، چون اين حزب منحل نشده، بلکه فعاليت‌هايش متوقف شده بود. ايشان در پاسخ مي‌گفتند: «اتخاذ اين تصميم با آقاي خامنه‌اي است؛ چون ايشان عضو موسس و دبيرکل حزب بودند، الان هم رهبر هستند. اگر ايشان بخواهند مي‌توانند اين کار را بکنند. تنها من نمي‌توانم اين تصميم را بگيرم.» بعد به ايشان پيشنهاد کردم که روحانيت مبارز را فعال کنند. پيشنهادم اين بود که «اساسنامه جديدي برايش بنويسيد و افرادي را وارد کنيد که واقعا روحاني مبارز باشند؛ الان بعضي کساني در آن‌جا هستند که سابقه مبارزه ندارند و با اينکه روحاني‌اند، اما از مسائل مبارزه و روحانيت بيگانه‌اند و در عوالم ديگري سير مي‌کنند.» ايشان گفتند: «به آقاي روحاني گفته‌ام که اساسنامه‌اي بنويسد و اين کار را انجام مي‌دهيم.» من خوشحال شدم؛ ولي عملا اين اتفاق نيفتاد، آقاي مهدوي‌کني هر کسي را دلش خواست آورد و به‌گونه‌اي عمل کرد که درنهايت به قهر آقاي ناطق و شرکت نکردن آقاي هاشمي، آقاي امامي و آقاي روحاني در جلسات روحانيت مبارز منجر شد؛ يعني اعضاي اصلي شرکت نکردند و روحانيت مبارز به جايي رسيد که امروز ديگر نفوذي ندارد.
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد