نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
سیاسی

تاجیک: "پخمگان سیاسی" جای نخبگان را گرفته اند

منبع
ايسنا
بروزرسانی
تاجیک: "پخمگان سیاسی" جای نخبگان را گرفته اند

ايسنا/ استاد علوم سياسي دانشگاه شهيد بهشتي گفت: دولت‌هاي ما در آيينه نقد خود را ببينند و محاسبه نفس داشته باشند و ببينند کجا راه را غلط رفتند. تا دير نشده اگر اين امکان را دارند، دوباره به مسير برگردند و اگر مي‌توانند دولت متفاوت و کارآمدي و طرح نويي در عرضه سياست‌ورزي دراندازند. تا دير نشده و طبيعت جامعه عوض نشده است، دولت‌ها به مسير اصلي برگردند و اين ممکن نمي‌شود مگر اينکه خود دولت‌ها تلاش کنند که کمتر حکومت کنند و به کمتر حکومت‌کردن راضي شوند.

محمدرضا تاجيک، استاد علوم سياسي دانشگاه شهيد بهشتي با بيان اين‌که دولت چيزي نيست جز کارکرد و کارويژه‌اش و اين کارکرد و کارويژه بايد کارآمد باشد و گرنه ما با يک نام مواجه هستيم نه بيشتر، اظهار کرد: دولتي کارآمد است که امکان و استعداد اين را دارد که منطقه‌الفراغي ايجاد کند براي بازي و بازيگري سوژه‌هاي متفاوت و متکثر سياسي. اين دولت مي‌تواند دامن خود را جمع کرده و فضاهايي ايجاد کند که ديگر کنشگران سياسي بتوانند هم‌عرض او وارد فعاليت شوند. دولت کارآمد، تکثر و بازي در ميان نيروهاي متکثر، منطق مناسبات ميان نيروهاي متکثر و رقابت و چالش اين نيروها با هم را مي‌داند.

وي در ادامه افزود:  پذيرفته شده است که خود دولت‌ها يک نوع اليگارشي بسته ايجاد و نوعي توتاليتارسيم و استبداد را جاري مي‌کنند و حياتي مستقل از انسان‌ها پيدا کرده و به قول هانا آرنت خشونت مشروع را ايجاد مي‌کنند. همه اين‌ها پذيرفته شده است به اين اميد که اين «شر کوچک»  و «ديگري کوچک»، «شر ديگري بزرگي» را از سر مردم رفع کند ولي چه بايد کرد زماني که دولت در هيبت «ديگري بزرگ» ظاهر شده و «شر بزرگ‌تر»  تبديل مي‌شود  و در اين شرايط ديگر با يک دولت مواجه نيستيم و بحث کارآمدي ديگر مطرح نيست.

متن کامل گفت وگوي ايسنا با محمدرضا تاجيک درباره عوامل ايجاد ناکارآمدي و دلايل کارآمدي دولت‌ها به شرح زير است:

کارآمدي يکي از اصلي‌ترين انتظارات جامعه از دولت‌ها است. علم سياست چه تعريفي از دولت کارآمد دارد و چه مشخصه‌هايي براي اين دولت در نظر مي‌گيرد؟

من صحبت خودم را با اين گفته بنيامين شروع مي‌کنم، که مي‌گويد بسياري از شواهد، قرائن و مدارکي که مبتني بر تمدن هستند، در عين حال مدارک و شواهد توحش هم هستند. من از اين گفته بنيامن اين استفاده را مي‌کنم که بسياري از شواهد و مدارکي که ما را به يک دولت به‌ويژه در جامعه و تاريخ ايران دلالت مي‌دهند، شواهد و مدارک ناکارآمدي، بدکارکردي و کژکارکردي دولت هم هستند. اگر بخواهم فوکويي صحبت کنم، دولت يک مقوله و امري است که ذاتي ندارد و يک کليت و تماميتي نيست که قدرت در درون خودش انسجام گرفته باشد. به قول فوکو دولت عمدتا چيزي نيست جز يک اثر، يک نيم‌رخ و يک تصوير متحرک از دولتي‌سازي‌هاي مداوم، و به بيان ديگر، دولت قلبي ندارد چون يک منطق ثابت دروني ندارد و به يک معنا يک انگاره توخالي است و اگر بخواهيم درباره دولت سخن بگوييم بايد در يک مناسبات پيچيده نيروها و در کارکردهاي اجتماعي دولت صحبت کنيم و دولت چيزي نيست به جز مناسبات مختلف نيروها.

با اين مقدمه مي‌خواهم بگويم که دولت چيزي نيست جز کارکرد و کارويژه‌اش و اين کارکرد و کارويژه بايد کارآمد باشد و گرنه ما با يک نام مواجه هستيم نه بيشتر و به تعبيري با يک دولت بدون دولت مواجه هستيم مثل کافدئين بدون کافئين و يوگاي بدون يوگا. آن چيزي که به دولت هويت و فلسفه وجودي مي‌دهد کارکرد و کارآمدي‌اش است. جامعه انساني دولت (اين امري که ذاتي و عام نيست) را براساس قراردادي خلق کرده است و يک «شر کوچک» ايجاد کرده تا آنقدر کارآمد باشد تا سايه «شرهاي بزرگ» را از جامعه برطرف کند.

پذيرفته شده است که خود دولت‌ها يک نوع اليگارشي بسته ايجاد و نوعي توتاليتارسيم و استبداد را جاري مي‌کنند و حياتي مستقل از انسان‌ها پيدا کرده و به قول هانا آرنت خشونت مشروع را ايجاد مي‌کنند. همه اين‌ها پذيرفته شده است به اين اميد که اين «شر کوچک»  و «ديگري کوچک»، «شر ديگري بزرگي» را از سر مردم رفع کند، ولي چه بايد کرد زماني که دولت در هيبت «ديگري بزرگ» ظاهر شده و «شر بزرگ‌تر»  تبديل مي‌شود  و در اين شرايط ديگر با يک دولت مواجه نيستيم و بحث کارآمدي ديگر مطرح نيست.

در جواب به پرسش شما درباره کارآمدي دولت خيلي مايل نيستم آن چيزي که در ادبيات مرسوم دانشگاهي به‌عنوان خوشه توصيفات کارآمدي دولت‌ها در نظر گرفته شده است را دوباره مورد بحث قرار دهم. از نظر من دولتي کارآمد است که امکان و استعداد اين را دارد که منطقه‌الفراغي ايجاد کند براي بازي و بازيگري سوژه‌هاي متفاوت و متکثر سياسي. اين دولت مي‌تواند دامن خود را جمع کرده و فضاهايي ايجاد کند که ديگر کنشگران سياسي بتوانند هم‌عرض او وارد فعاليت شوند و بنابراين بحث من درباره دولت‌هاي نوپاتريمونياليستي نيست که در طول خود شرايط بازيگري را ايجاد مي‌کنند. من از دولتي صحبت مي‌کنم که قدرت خود را در تمام ساحت‌ها گسترش نمي‌دهد و برخي ساحت‌ها را براي بازيگري ساير کنشگران سياسي آزاد نگه مي‌دارد.

دولتي کارآمد است که اجازه مي‌دهد انسان‌ها تبديل به سوژه سياسي شوند نه ابژه سياسي و نه اينکه انسان‌ها ادامه و پژواک صداي او باشند، بلکه اجازه مي‌دهد سوژه‌هاي خودآييني شکل گيرند نه سوژه‌هاي دگرآييني که فقط نگاهشان به دولت‌ها است به‌عنوان کساني که تدبيرگر منزل و تدبيرگر جامعه هستند و سياست‌ها و تدبيرهاي کلان از آنِ  دولت است و آن‌ها فقط بايد منتظر تصميم دولت باشند. دولت‌هايي کارآمد هستند که اجازه مي‌دهند سوژه متولد شود. سوژه‌اي که به تعبير زيباي فوکويي از اين هنر برخوردار مي‌شود که کمتر حکومت بشود و مي‌تواند امتناع و تخطي کند از آنچه قدرت‌ها مي‌خواهند که او آنگونه  باشد و تلاش مي‌کند که هم در درون خود تغيير ايجاد کند و هم در درون جامعه. اين سوژه مي‌داند اگر نتواند در درون خود تغييري ايجاد کند، نمي‌تواند در جامعه هم تغيير ايجاد کند و نمي‌تواند موجب تغيير در دولتمردان وسياستمدارانش شود.

دولت کارآمد اين فضا را ايجاد مي‌کند که سوژه متولد شود و تکثر و سوژه را سرکوب نمي‌کند. دولت کارآمد بدون آنکه تفاوت‌ها و تکثرها را در هم مستحيل کند، مي‌تواند نظم، انتظام  و قاعده‌اي را در پراکندگي ايجاد کند و اين واقعيت را مي‌پذيرد که طبيعت جامعه متکثر و متنوع است و مي‌پذيرد در جامعه قوميت‌ها، زبان‌ها، هويت‌ها و خرده‌فرهنگ‌هاي مختلف وجود دارد و قرار نيست که جامعه تبديل شود به يک کليت واحد با يک زبان، منش و خوي واحد. چنين چيزي وجود ندارد.

دولت کارآمد، تکثر و بازي در ميان نيروهاي متکثر، منطق مناسبات ميان نيروهاي متکثر و رقابت و چالش اين نيروها با هم را مي‌داند. دولت کارآمد اجازه مي‌دهد انسان‌ها رابطه شبانکارگي را به‌هم بريزند. در تاريخ ما دولت‌ها به تعبير فوکو رابطه شبانکارگي با انسان‌ها داشته‌اند و انسان‌ها را سوژه منقاد خود مي‌پذيرفتند و شبان تشخيص مي‌داد که با «رمه» چگونه رفتار کند. به تعبيري دولتي کارآمد است که حداکثري نباشد و در قد و قامت «ديگري بزرگ» جلوه نکند و به تعبير آلتوسر از قانون، اخلاق  و دين  «آپارتوس» نسازد و قانون را ابزار اعمال قدرت خود تبديل نکند و رفتار قانوني، اخلاقي و انساني داشته باشد و بتواند ارزش‌ها و امکانات را در جامعه مقتدرانه و عادلانه توزيع کند و اجازه دهد چرخش نخبگان صورت گيرد و از تمرکزگرايي فاصله بگيرد.

ما کمتر به اين مسائل توجه کرده‌ايم و در تعريف دولت کارآمد عمدتا به سمت معيارهاي کمي رفته‌ايم که مثلا دولت کارآمد بايد تورم را کاهش دهد که البته اين‌ها هم جزئي از کارآمدي دولت است اما تا چنين جامعه آزاد، چنين شهروند و چنين دولتي ايجاد نشود، اصلا با چيزي به اسم دولت مواجه نيستيم و فقط با يک نام تهي روبرو هستيم که دولت بدون دولت است و تنها خشم و شرّش نصيب جامعه مي‌شود و آنجا که بايد در و روزنه‌اي را بگشايد، خبري از دولت نيست. چنين دولت‌هايي به طور فزاينده‌اي وقتي نمي‌توانند به بخشي از راه‌حل تبديل شوند به بخشي از مشکل تبديل و درد بي‌درمان مي‌شوند. دولت ناکارآمد دولتي است که نمي‌تواند بخشي از راه‌حل‌هاي مشکلات جامعه خود باشد و به قسمتي از مشکل تبديل مي‌شود و طبيعي است در اين شرايط شکاف ميان مردم و دولت‌ها عميق و عميق‌تر مي‌شود و چنين جامعه‌اي به دليل همين ناکارآمدي دچار تشتت شده و مستعد شورش‌ها و خيزش‌هاي مختلف مي‌شود.

 شما اشاره کرديد که دولت‌ها مايل به ايجاد رابطه شبانکارگي هستند. با اين حال ما مشاهده مي‌کنيم که بعضا جامعه در مقابل تصميمات دولت به خصوص در زمينه مسائل اقتصادي مقاومت مي‌کند و راه خود را مي‌رود. آيا اکنون مي‌توان گفت دولت‌هاي ما موفق شده‌اند که رابطه شبانکارگي با جامعه داشته باشند؟

دولت‌ها در ايران هميشه رابطه شبانکارگي با مردم داشته‌اند حتي دولت‌هاي پساانقلابي تعريفي که از مردم مي‌کنند عمدتا تعريف خاصي است و شامل مردمي که عاصي و ناقد دولت‌ها هستند، نمي‌شود بلکه مردم شامل کساني است که رام‌شده و تاييدگر اقدامات دولت‌ها بوده و نسبت به قدرت دولت‌ها منفعل هستند و ساير مردم خيلي مردم محسوب نمي‌ شوند. به قول بزرگي ما در جامعه ايراني همواره دولت‌ داشته‌ايم و دولت پديده قديمي است اما دولت درهيبت يک «ديگري بزرگ» ظاهر شده است يعني گفتمانش در شکل ايدئولوژي ظاهر و تصميماتش به صورت آيات محکم نازل شده است و عمدتا توليد نص کرده نه توليد متن.

جامعه هم در واکنش به دولت حرکت‌هايي بروز مي‌دهد که در طول تاريخ به اشکال مختلف و پس از انقلاب هم اين واکنش‌ها را به اشکال گوناگون ديده‌ايم. جامعه از رمه‌بودن خسته شده و به اشکال مختلف نشان مي‌دهد که اين نوع رابطه قدرت را نمي‌پذيرد و اين موجب شده که سرمايه اجتماعي دولت‌ها هر روز ضعيف‌تر شود و چون دولت‌ها به تعبير فوکويي حکومت‌مندي نمي‌دانند، هيچ تدبيري براي اين مساله در نظر نمي‌گيرند. اين دولت‌ها  اينگونه هستند که هرکس قضيبش بزرگ‌تر باشد، قدرت‌اش بيشتر مي‌شود نه اينکه هر دولتي که دانش، تجربه، علم و تدبير منزلش بيشتر باشد، قدرتش بيشتر باشد.

دولت‌ها  به يک معناي عاميانه بسياري از آنان در نقش «گنده‌لات‌ها» بروز و ظهور مي‌کنند و نه براساس دانش، تجربه و کارآمدي بلکه براساس مناسبات قدرت بر سر کار مي‌آيند و چون دانش و تجربه لازم را ندارند به شکل ديگري مي خواهند مديريت خود را جاري کنند که در نتيجه شکاف، نارضامندي و ناکارآمدي را عميق‌تر مي‌کنند و اکنون تقريبا با بحران سرمايه اجتماعي مواجه هستيم به گونه‌اي که کمتر سراغ داريم که سرمايه اجتماعي يک دولت تا اين حد نزول داشته باشد. اين مساله سايه سنگين خود را بر انتخابات آتي مي‌اندازد و مساله اين است که سرمايه اجتماعي قابل ريکاوري شدن هست؟ و دولتي خواهيم داشت که با کارآمدي خود سرمايه اجتماعي از دست رفته را بازمي‌گرداند يا به سمت انتخاباتي با مشارکت حداقلي مي‌رويم و دولت‌هايي که سر کار مي‌آيند متکي به راي حداقلي خواهند بود؟

چرا دولت‌ها حداکثري شده‌اند؟ دولت حداکثري دچار چه کژکارکردهايي مي‌شود؟

دولت‌هاي ما اگرچه در تاريخ معاصر چهره مدرن گرفته‌اند اما ماهيتي سخت سنتي داشته‌اند و در شکل «ديگري بزرگ» جلوه‌گر شده‌اند و در تمامي ساحت‌هاي زندگي انسان‌ها رسوب کرده‌اند و نه تنها قدرت آنها ناظر بوده است بر ابدان انسان‌ها بلکه بر اذهان انسان‌ها حکومت کرده و خواسته‌اند انسان‌ها به گونه‌اي بينديشند، ببينند و رفتار کنند که آنها مايل هستند. بنابراين دولت‌هاي ما حريم خصوصي و عمومي را در هم نورديده و در عرصه خصوصي هم حضور و فعاليت داشته‌اند و دغدغه اين را داشته‌اند که انسان‌ها نه فقط در جلوت خود بلکه در خلوت خود چه رفتاري دارند. دولت‌ها اين دغدغه را داشته‌اند که آيا مردم در ساعات فراغت خود به گفته‌هاي آنها از طريق رسانه‌ها در منزل گوش مي‌دهند و تحت تاثير آنها قرار مي‌گيرند؟ نگاه دولت‌ها به تعبير فوکو يک نگاه «سراسربيني» بوده است و با اينکه دولت‌ها سنتي بوده‌اند اما نگاه مدرن و پست‌مدرن «سراسربيني» داشته که چشم متکثرش همه جا پخش بوده و همه جا انسان‌ها را تحت کنترل داشته است حتي فضاي فکري و خلوت انسان‌ها را، و از اين رو، مردم مثل رمان 1984 ژرژ اورول احساس وجود يک برادر بزرگ مي‌کنند و وقتي تلويزيون يا موبايل مي‌بينند احساس مي‌کنند تلويزيون و موبايل هم آنها را نگاه مي‌کند و همه چيز انسان‌ها کنترل مي‌شود.

براي دولت‌هاي ما سخت است که حداقلي باشند. با تمام تلاشي‌هايي که شده است، دولت‌هاي ما کارتل و تراست‌هاي بزرگي هستند که تمام نبض اقتصادي جامعه در دست آنها مي‌تپد و حتي بخش‌هايي که خصوصي هستند، در جايي وابسته به دولت‌ها هستند چون دامن دولت همه جا پهن اوست و بي‌اذن او اقتصاد، سياست و فرهنگ جامعه نمي‌تواند به حرکت درآيد. دولت همه جا حضور دارد و به بيان فوکويي قدرت متکثري است که در همه ساحت‌ها  حضور دارد و جايي نمي‌بينيد که او حضور نداشته باشد شايد براي همين باشد که در پس ذهنيت مردم ما اين نشسته است که هر جا مشکلي هست، دولت هم هست و هرجا بخواهد مشکلي حل شود، بايد به دم مسيحايي دولت حل شود. اگر مشکل غدا، آب هوا، آموزش، فيلم و هنر و ورزش داريم بايد دولت آن‌ها را حل کند. دولت چون همه جا حضور داشته است، در پسِ نگاه مردم چه به صورت خودآگاه چه ناخودآگاه نشسته است هرجا مشکلي هست به دولت برمي‌گردد و حتي اگر آب و هوا در حال تغيير است اگر جايي سيل و زلزله مي‌آيد، به دولت برمي‌گردد يعني امر طبيعي به دولت برمي‌گردد چه برسد به امر انساني و اجتماعي.

از ديگر سو ما با نخبگان و به تعبيري با پخمگان سياسي مواجه بوده‌ايم که که به تعبير «رانسير» از سياست چيزي متوجه نبوده و سياست را مترادف با «پليس» مي‌دانسته‌اند. رانسير ميان پليس و سياست تفکيک قائل مي‌شود و سياست را دانش پيچيده بشري مي‌داند. سياست به تعبير زيباي «دريدا»يي هنر تبديل ناممکن به ممکن است. اما وقتي نمي‌توانيم سياست‌ورزي کنيم به سوي سلسله‌مراتبي مي‌رويم که رانسير نام آن را نظم پليسي مي‌گذارد که کنترل فيزيکي جامعه انجام مي‌شود و اينجا ديگر سياست غايب بوده و توزيع و بازتوزيع عدالت وجود ندارد.

دامن دولت همه جا پخش است و هرجا پا مي‌گذاريم دولت وجود دارد و هر اقدامي به نوعي متعرض شدن به دولت است. دولت هم مايل نيست از حالت حداکثري خارج شود چون در آن حالت خود را دولت مقتدر نمي‌بيند. بنابراين دولت حداقلي، پسند دولتمردان ما نيست و آنها دولت حداکثري را مي‌پسندند.

شما اشاره کرديد که دولتمردان ما دولت حداقلي را موجب از بين رفتن اقتدار دولت مي‌دانند. اين در حالي است که لزوما دولت حداکثري، دولت مقتدر نيست به‌خصوص اينکه دچار ناکارآمدي هم بشود. آيا اين برداشت دولتمردان ما از دولت مقتدر، مي‌تواند به خاطر فهم و درک نادرست از علم سياست باشد؟

بسياري دولتمردان ما سياست را علمي و عقلي نمي‌دانند و به صورت کليشه‌اي ياد گرفته‌اند که سياست يعني علم دولت و حکومت که اين تعريف بسيار کلاسيک از علم سياست است که در پشت آن انحلال مردم نهفته است و در نگاهش، جامعه به عنوان سوژه منقاد است چون جامعه تبديل مي‌شود به يک عده‌اي که حکومت مي‌کنند و علم سياست در نزد آنهاست و عده‌اي که حکومت شده و تابع هستند. اين نگاه وجود داشته است که سياست ميان دولت‌ها جاري شده و بيرون از دولت‌ها انسان‌ها سياست مي‌شوند. سياست در ادبيات کلاسيک ما به عنوان «تنبيه» به کار برده شده است يعني دولت‌هايي که با اعمال قدرت و تنبيه جامعه، جامعه را رام مي‌کنند و سوژه مطيع و يکدست ايجاد مي‌کنند که بهنجار و به‌قاعده مي‌شود و آن مي‌کند که دولت مي‌خواهد و پژواک صداي دولت و ابژه ميل او مي‌شود.

دولت‌ها بيشتر به عنوان قوه قهريه بروز و ظهور داشته‌اند نه قوه عاقله و يک نوع سياست ناقصه را در دستور خود داشته‌اند تا سياست فاضله و به قول ادبيات کلاسيک ما دولت‌ها، دولت تغلب و ناقص هستند. ما کمتر تجربه دولت‌هاي فاضله داشته‌ايم که سياست را به معناي دقيق آن مي‌دانند، و مي‌دانند که امر سياسي پخش است و سياست و قدرت امر متمرکزي نيست و در کنار هر قدرتي، مقاومتي وجود دارد و مي‌دانند که سياست وقتي معنا پيدا مي‌کند که انسان‌ها به سوژه سياسي تبديل مي‌شوند و خود مي‌توانند تصميم گرفته و نيک و بد و راه و چاه را خودشان تشخيص دهند نه اينکه کسي همواره آنها را به مسيري هدايت کرده و اگر راه کج رفتند، آنها را  سياست و تنبيه کند.

شهر جايي است که سياست در آن متولد شده است و شهر محل سياست است ولي شهرهاي ما حول «آگورا»ها شکل نگرفته است. آگورا ميدان‌هايي در شهرهاي يونان باستان بود که انسان‌ها به مثابه سوژه‌هاي آزاد در اين ميدان‌ها جمع شده و راجع به سرنوشت خود تصميم مي‌گرفتند ولي شهرهاي ما پيرامون کاخ‌ها و نهادهاي قدرت شکل گرفته‌اند و دولت‌ها اساسا اجازه نمي‌دادند که شهرها پيرامون آگوراها شکل بگيرد تا همه چيز در کاخ‌هاي قدرت متمرکز شود و از آنجا تصميمات استخراج شود نه از جامعه. در اين شرايط نبايد توقع داشته باشيم که با دولت‌هايي مشابه دولت‌هاي غربي با تجربه آگوراها مواجه باشيم.

مشکلات ما از قبيل تورم بالا، رشد اقتصادي منفي، بيکاري، فسادهاي مالي، شکاف دولت و جامعه، آسيب‌هاي اجتماعي يا حتي آلودگي هوا يا ترافيک که هميشه تداوم داشته و هر سال بيشتر هم مي‌شود، ناشي از عملکرد دولت حداکثري است؟

شايد شوخي باشد اما گفتنش لازم است. مثل اين است که از خدا بپرسي علت ضعف تو چيست؟ انتظار داريد خدا بگويد يک مشت انسان‌هاي شيطان هستند که اجازه نمي‌دهند من خدايي کنم؟ عوامل تاريخي و جغرافيايي وجود دارد که اختيار خدايي را از من گرفته‌اند و من ديگر چندان خدا نيستم.

دولت‌ها هم وقتي در شکل ديگري بزرگ جلوه مي‌کنند، منشآ مشکل شده و در واقع از اوست که بر اوست. عمده مشکلات از خود دولت‌ها برمي‌خيزد. دولت‌ها از استعداد زيادي در بازنمايي و فرافکني برخوردار هستند و رسانه‌ها و ابررسانه‌ها در دست آنهاست و رابطه مونولوگي هم با جامعه دارند و تلاش مي‌کنند تا مردم عمده دلايل مشکلات را برون از دولت‌ها مشاهده کنند.

من نمي‌خواهم دولت‌ها را جاي خدا بنشانم و بگويم کسي نمي‌تواند ضعفي را از بيرون به آنها تحميل کنند. به تعبيري دولت‌ها خدايگان کوچک هستند و افزون بر مشکلاتي که از خود آنها برمي‌خيزد و خيانتي که خود به خود مي‌کنند، و افزون بر ناکارآمدي‌هايي که درون‌زاست، يک جبرگونه‌هاي محيطي، تاريخي، جغرافيايي و اقتصادي هم عمل مي‌کنند که آنها را نمي‌شود ناديده گرفت. اينکه يک دولت در چه شرايطي بر سرير قدرت آمده و شرايط اقتصادي چگونه بوده است؟ عوامل خارجي و داخلي چگونه عمل مي‌کنند؟ روحيه مردم چه حالتي دارد؟ شکاف‌هاي قدرت چگونه عمل مي‌کند؟ آيا دولت از سرمايه اجتماعي برخوردار است يا خير؟ همه اين عوامل نقش‌آفريني مي‌کنند تا دولت‌ها ناکارآمد باشند.

با اين حال  در تحليل نهايي همه اين عوامل را به خود دولت‌ها برمي‌گردانم حتي بر اين اعتقادم که عوامل بيروني هم اگر تخريبي و بازدارنده عمل مي‌کنند و جلوي کارآمدي دولت را گرفته و دولت را سترون، اخته، عقيم، لش و کرخت مي‌کنند، آن هم از ناکارآمدي دولت است چون همه دولت‌ها با اين پديده‌ها مواجه هستند و قرار نيست آسمان سوراخ شود،  دفعتا تاريخ ورق بخورد و جامعه حول حالنا الي احسن الحال شود و دولتي بيايد که هيچ مشکلي ندارد و نه ابر و باد و مه و خورشيد در کار باشد، نه «بيم موج و گردابي چنين حايل» و نه «شب تاريک و بيم موج» وجود داشته باشد و دولتي در شرايطي بيايد که «سنگ‌ها آزاد و سگ‌ها بسته باشند»  و همه چيز واضح و مبرهن و مهيا باشد. سياست آنجا معنا پيدا مي‌کند که امکان سياست‌ورزي نيست و فضاي ناممکن وجود دارد و جايي سياست معنا پيدا مي‌کند که «سنگ‌ها را بسته و سگ‌ها را آزاد» کرده‌اند و بحران و سختي وجود دارد و گرنه همگان تدبيرگر هستند.

دولت‌ها مي‌آيند تا مشکلي را مرتفع کنند نه اينکه بگويند تحريم و مشکل وجود دارد. دولت پوزيسيون است نه اپوزيسيون. مشکل دولت‌هاي ما اين بوده است که در صورت اپوزيسيوني نقش‌آفريني کرده‌اند يعني خودشان تورم و تلاطم در بازار بورس و ارز و شکاف‌هاي مختلف ايجاد کرده‌اند اما در نقش اپوزسيون ظاهر شده و همه چيز را به دست‌هاي نهان ارجاع مي‌دهند. اين دولت‌ها نمي‌پذيرند که مشکل هستند و به قول حافظ مشکل تويي، تو از ميان برخيز. ژيژک داستاني از رئيس بزرگي مي‌گويد که دم مرگ بيان مي‌کند که گاهي کارآمدي در اين است که کاري نکنيد تا اوضاع هماني است باقي بماند. من مي‌خواهم به دولت‌ها بگويم که بگذاريد اوضاع همانگونه که هست بماند و کارآمدي شما در اين است که اجازه ندهيد که شرايط بدتر شود. نگذاريد مردم بگويند دريغ از پارسال و چه مي‌خواستيم و چه شد و همواره نسبت به گذشته در حالت نوستالژيک باشند که آن گذشته لزوما هم گذشته خوبي نيست ولي جامعه آن گذشته را يوتوپياي خود مي‌داند. جامعه ايراني يوتوپياي خود را در بازگشت به گذشته جستجو مي‌کند نه در آينده.

گاه کارآمدي در اين است که دولت توليد ناکارآمدي نکرده و براي اينکه يک بحران را حل کند، ده بحران ديگر ايجاد نکند و بگذارد اوضاع همانگونه که هست و طبيعت جامعه همان طبيعت اوليه باقي بماند. ژيژک مي‌گويد طبيعت بعد از جنگ جهاني اول و دوم در سرزمين‌هايي مثل آلمان که زياد در آنجا بمب منفجر شده بود، تغيير کرد و گياهاني جديدي در اروپا روييدند و طبيعتِ طبيعت تغيير کرد. طبيعت جامعه هم در اثر ناکارآمدي‌ها و بحران‌ها که عمدتا توسط قدرت‌ها ايجاد مي‌شود، عوض شده و از طبيعت اوليه به طبيعت ثانويه تغيير مي‌کند و ديگر نمي‌شود آن فرهنگ، عادت‌ها، خوي و منش و رفتار قبلي را به انسان‌ها ديکته کرد. جامعه ما در اثر تجربه دولت‌هايي که هر کدام ترزيق بحران کرده و روح و روان جامعه را به‌هم مي‌ريزند و طبيعت اوليه جامعه را دستخوش تغيير مي‌کنند، دارد دچار يک نوع حالت هيستريک و مازوخيسم و سادمازوخيسممي‌شود و از خودآزاري و ديگرآزاري لذت مي‌برد و قاعده‌مندي را در بي‌قاعدگي جستجو مي‌کند و دنبال لذتي مي‌رود که حتي با درد و رنج همراه باشد. اين يعني وارد طبيعت ثانويه شده است که مشکل برمي‌گردد به کساني که تدبيرگر جامعه هستند و نمي‌توانند از بار مسئوليت شانه خالي کنند.

 چه راهکاري براي حرکت از وضع موجود به سمت وضع قابل قبول وايجاد دولت‌هاي کارآمد وجود دارد؟

شايد راهکار برمي‌گردد به آگاهي و خودآگاهي جامعه. به يک معنا از ماست که بر ماست. يک رابطه معناداري ميان قدرت‌ها و دولت‌ها و مردم وجود دارد و نمي‌شود يک حکومت با فرهنگي متفاوت با فرهنگ جامعه بر آن جامعه حکومت کند بنابراين بايد به سمت و سويي برويم که به تعبيري که کانت به کار مي‌برد و آن را طليعه مدرنيته قرار مي‌داد، از صغارت خودخواسته و ديگر خواسته خارج شويم و به بلوغي برسيم که از بازنمايي‌هاي زيبايي که براي ما ايجاد مي‌شود خود را رها کرده، واقعيات را ببينيم و انتخاب‌هاي آگاهانه و درستي داشته باشيم و اسير پروپاگانداي آستانه انتخابات و اسير ديگري بزرگ نشويم و از اين توانايي و استعداد برخودار شويم که خودمان تاريخ را آگاهانه و مسئولانه ورق بزنيم در غير اين صورت همواره مي‌گوييم آنچه مي‌بينيم را نمي‌خواهيم و آنچه مي‌خواهيم را نمي‌بينيم و هميشه در شرايط نارضايتي به سر مي‌بريم. وقتي جامعه به بلوغ و آگاهي مي‌رسد، سياست و سياستمدارش هم تغيير مي کند.

مشکل جامعه ما اين بوده است که همواره تلاش کرده‌ايم که با تغيير راس جامعه، قاعده هرم جامعه را تغيير دهيم. شايد بايد به اين تجربه سيدجمال‌الدين اسدآبادي يکبار برگرديم که آخر عمر گفت که من همه عمر تلاش کردم تا با اصلاح راس هرم، جامعه را اصلاح کنم اما اگر اين وقت را مصروف مي‌کردم که جامعه را از قاعده تغيير دهم تا الان موفق شده بودم. ما بايد تلاش کنيم که تغيير جامعه را از ريزبدنه‌ها شروع کنيم و مناسبات و رفتارهاي اجتماعي، فرهنگ عمومي و حالات و احوال مردم و خودمان را تغيير دهيم در اين صورت سياست و سياستمداران ما هم تغيير مي‌کنند در غير اين صورت اين توالي را خواهيم داشت زيرا ديگري بزرگ را مي‌طلبيم و وقتي در خيابان جمع مي‌شويم تا تغييري ايجاد کنيم، دست طلب به «ديگري بزرگ ديگر»ي دراز مي‌کنيم تا او مشکل اکنون ما را مرتفع کند.

دنبال يک شاهزاده با اسب سفيد هستيم تا بيايد ما را از اين وضعيت نجات دهد. به محض اينکه ديگري بزرگ ديگري مي‌آيد، دچار نوستالژي مي‌شويم که چه مي‌خواستيم و چه شد و صد رحمت به گذشته. در اين توالي تاريخ ما بايد گسست ايجاد شود. ما بايد تغييرات اجتماعي را معطوف به آگاهي جمعي خود ايجاد کنيم نه اينکه طلب شاهزاده‌اي داشته باشيم که براي ما آزادي بياورد. چنين اتفاقي هيچ گاه براي ما رخ نداده است. ما شش هزار سال سابقه تاريخي داريم و شما يک مقطع خاص تاريخي نشان دهيد که آن شاهزاده‌اي که آمده، توانسته است آنچه مردم مي خواستند را برآورده کند.

من آرزو مي کنم شرايطي فراهم شود که دولت‌هاي ما در آيينه نقد خود را ببينند و محاسبه نفس داشته باشند و ببينند کجا راه را غلط کردند. تا دير نشده اگر اين امکان را دارند، دوباره به مسير برگردند و اگر مي‌توانند دولت متفاوت و کارآمدي و طرح نويي در عرضه سياست‌ورزي دراندازند. تا دير نشده و طبيعت جامعه عوض نشده است، دولت‌ها به مسير اصلي برگردند و اين ممکن نمي‌شود مگر اينکه خود دولت‌ها تلاش کنند که کمتر حکومت کنند و به کمتر حکومت‌کردن راضي شوند. در غير اين صورت در کلام آخر بوي خوشي نمي‌شنوم از اين اوضاع.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar