روایت تبدیلشدن آواز عشق به فریاد تنفر!

خراسان/ ۱۸سال قبل بود که عاشقانه پای سفره عقد نشستم و در یکی از روستاهای اطراف اسفراین با «فتحالله» ازدواج کردم. او از بستگان مادرم بود و ما در طول یک سال چنان شیفته هم شدیم که صدای عشقمان در روستا پیچید. شوهرم سنگکار ساختمانی بود و در پروژههای بزرگ فعالیت میکرد. دو سال بعد از آغاز زندگی مشترک، شوهرم در یکی از پروژههای ساختمانی مشغول کار شد و بدین ترتیب من و فرزند خردسالم نیز به مشهد آمدیم اما...
زن۳۷ساله با بیان این ماجرا به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: زندگی خوبی داشتیم و روزهای شیرینی را در مشهد سپری میکردیم تا این که شوهرم به خاطر رفیقبازیهایش وهمچنین ارتباطهای نامتعارف با زنان غریبه ورشکست شد و از نظر مالی فرو ریخت. در این شرایط بود که تصمیم گرفتیم به یکی از شهرهای جنوب کشور مهاجرت کنیم شاید درآن جا اوضاع اقتصادیمان بهتر شود. من هم برای آن که شوهرم از دوستانش فاصله بگیرد و ارتباط خود را با آنها قطع کند، خیلی از این مهاجرت خوشحال بودم.
خلاصه هنوز چندماه بیشتر از آغاز زندگیمان در بندرعباس نمیگذشت که دیدم او به طرز مشکوکی فقط با گوشی تلفن همراهش درگیر است. آنجا بود که با بررسیهای پنهانی فهمیدم «فتحالله»با زنی از اتباع خارجی ارتباط دارد و این ارتباط نامتعارف حتی بعد از مهاجرت ما به بندرعباس هم ادامه یافته است. به هر طریقی بود شماره تماس آن زن را پیدا کردم و به مشهد آمدم. حالا هم این زن تبعه خارجی مدعی است من فقط برای گرفتن شناسنامه ایرانی برای فرزندانم با «فتحالله»ازدواج موقت کردهام.
درحالی که او دروغ میگوید من شوهرم خودم را خوب میشناسم. شوهرم مردی تنوعطلب است که مانند پینوکیو دروغ میگوید. این زن فقط برای نیازهای عاطفی خود، زندگی مرا متلاشی کرده است و من اکنون با داشتن دو فرزند، راهی پاسگاه و دادگاه شدهام تا بتوانم حق وحقوق قانونی خودم را بگیرم. اکنون دیگر از آن عشق و علاقههای دوران جوانی خبری نیست و من نمیتوانم شوهرم را ببخشم که با زنان و دختران زیادی ارتباط نامتعارف دارد.
او فقط در سراب فضاهای مجازی پرسه میزند و با هر زن غریبهای که مطلقه باشد وارد گفتوگوهای غیراخلاقی میشود. من هم فقط طلاق میخواهم تا به دنبال سرنوشت خودم بروم.
با دستور رئیس کلانتری بررسیهای کارشناسی و اقدامات قانونی این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.