روایت تنفر زن از مردی که عاشقش بود!

اعتماد/ زن جوان گفت: مچ شوهرم را در یک شرایط بسیار تلخ و دردناک گرفتم و در حالی به خانهام بازگشتم که تازه متوجه شدم او به موادمخدر از نوع حشیش و بنگ نیز معتاد شده است.
در یک خانواده پرجمعیت و در یکی از شهرکهای حاشیه شهر به دنیا آمدم. با آن که تهتغاری خانواده بودم ولی احساس میکردم مورد توجه اطرافیانم نیستم. در همین حال یک روز زمانی که از مدرسه به خانه بازمیگشتم متوجه جوان سیاه چهرهای شدم که چشم به من دوخته بود و تعقیبم میکرد. او روز بعد هم در مسیرم قرار گرفت و شماره تلفنش را به من داد.
زن جوان درباره داستان زندگیاش گفت: این گونه بود که وقتی فهمیدم«کمال»در سال اول دانشگاه تحصیل میکند، دیگر من هم به او علاقهمند شدم چرا که آن زمان ۱۵ سال بیشتر نداشتم و کلمه «دانشجو» برایم غرورانگیز بود.
خلاصه ارتباط تلفنی من و کمال خیلی زود به دیدارهای حضوری و پنهانی کشید و من به بهانههای مختلف از خانه بیرون میرفتم و سر قرار با «کمال» حاضر میشدم. ۶ ماه بعد از این رابطه غیراخلاقی او به خواستگاریام آمد. با وجود آن که «کمال» فقط یک دانشجو بود و شغل و درآمدی هم نداشت اما من درآن سن هیجانی، به هیچ چیزی جز ازدواج با او فکر نمیکردم به همین دلیل هم به نصیحتهای دیگران گوش نمیدادم تا این که پای سفره عقد نشستم و با کمال ازدواج کردم. در این شرایط وقتی او از دانشگاه به خانه میآمد با یکدیگر سبزی و زعفران پاک میکردیم و درآمد آن را برای مخارج زندگی استفاده میکردیم.
اما سیهروزیهای من زمانی آغاز شد که در همان دوران نامزدی یک روز «کمال» لپ تاپ خودش را خاموش نکرده بود. من هم که در حال جمعآوری لوازم اضافی و تمیزکاری خانه بودم در یک لحظه روی فیلمی کلیک کردم که در صفحه نمایش قرارداشت. اما از آن چه میدیدم وحشتزده و مضطرب شدم چرا که کمال در حال برقراری روابط نامتعارف با یکی از دوستانش بود. خیلی نگران شدم اما «کمال» دربرابر اعتراض و اشکهای من ادعا کرد آن فیلم فقط فتوشاپ و ساختگی است! با آن که خیلی از این ماجرا روح و روانم به هم ریخته بود ولی حرفهای شوهرم را پذیرفتم.
بالاخره تحصیلات دانشگاهی «کمال»به پایان رسید و او در یکی از مراکز نیمهدولتی استخدام شد. حالا دیگر وضعیت مالی ما با حقوقی که شوهرم میگرفت روند عادی داشت و دیگر به سختی زندگی نمیکردیم ولی بعد از آن که دخترم به دنیا آمد زمزمههای خیانت و ارتباطهای نامشروع شوهرم از گوشه و کنار به گوشم میرسید تا این که به این موضوع حساس شدم و رفتارهای شوهرم را زیر نظر گرفتم. در همین حال برادرم نیز همسرش را که از بستگان نزدیک شوهر من بود، طلاق داد چرا که او نیز ادعا میکرد همسرش روابط ناسالم دارد به گونهای که او دیگر نمیتواند این شرایط را در خانواده آنها تحمل کند. من هم وقتی یک روز شوهرم را در وضعیت بسیار نامناسبی دیدم که با یکی از بستگانش خلوت کرده بود، دیگر یقین داشتم او هم به من خیانت میکند! ولی بازهم شوهرم سوگند خورد که توبه میکند! از سوی دیگر من هم نمیتوانستم از دخترم جدا شوم چرا که او قلب و روح من بود. به همین خاطر دوباره به زندگی مشترکم بازگشتم ولی هنوز یک ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که به پیشنهاد شوهرم به یک مسافرت دوستانه و خانوادگی با دو تن از دوستانش رفتیم اما آن جا بود که فهمیدم شوهرم بیماری جنسی دارد و نمیتواند از رفتارهای شرمآور خود دست بردارد. بازهم مچ او را در یک شرایط بسیار تلخ و دردناک گرفتم و در حالی به خانهام بازگشتم که تازه متوجه شدم او به موادمخدر از نوع حشیش و بنگ نیز معتاد شده است! حالا شوهرم نه تنها مرا کتک میزند بلکه حاضر نیست رفتارهای شرمآور خود را کنار بگذارد. من هم که روزی عاشق او بودم اکنون جز نفرت، چیزی در قلبم وجود ندارد.
با صدوردستوری از سوی رئیس کلانتری اقدامات قانونی و بررسیهای روان شناختی درباره این ماجرای تاسف باردر دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.