نماد آخرین خبر

آغاز مهر و خاطره‌هایی که قاب شد

منبع
ايرنا
بروزرسانی
آغاز مهر و خاطره‌هایی که قاب شد

ایرنا/ تهران-ایرنا- مهر آمد با هزاران خاطره رنگارنگش، خاطراتی از جنس کودک، کودکانی پر از هیاهو و شادی و یک‌رنگی. در این میان؛ همهمه‌هایی گم شده است، صدای خنده‌هایی که مهر سال گذشته در حیاط مدرسه طنین‌انداز بود و امسال از حضور آن‌ها خالی، کودکانی که قرار بود امسال نیز خاطره ساز شوند اما بال‌هایشان را خیلی زود برای پرواز گشودند.

جنگ به آن‌ها فرصت زندگی نداد، آن‌ها کوله‌هایشان را بستند و مدادرنگی‌ و دفترهایشان را در آسمان شب مشق کردند. همچنان صدای کودکانه‌شان در کالبد مدرسه، طنین‌انداز است، صدای خنده‌هایشان شنیده می‌شود اما نه صدایی زمینی بلکه آسمانی و از دوردست‌ها.

صدای زنگ مدرسه در راهروها پیچیده، بچه‌ها با کیف‌های رنگی و دل‌های پرشور به کلاس‌ها برگشته‌اند اما در این میان نیمکت‌های خالی است، نیمکت‌هایی که مزین شده به گل‌های رنگارنگ. قابی زیبا از چهره‌های معصوم و کودکانه‌شان پشت نیمکت‌ها خودنمایی می‌کند. آن‌ها همچنان می‌خندند اما هم‌کلاسی‌ها و معلم‌ها بی‌صدا می‌گیرند. نیمکت‌های خالی، دفترهای نانوشته، مدادهای بی‌رنگ؛ این‌ها میراثِ تلخِ جنگ برای کودکانی بی‌گناه است، جنگی کوتاه اما ویرانگر، کودکانی که به ناحق قربانی شدند؛ نه سرباز و نه سیاست‌مدار بودند فقط کودکانی بودند با رویاهای ساده. آن‌ها که قرار بود امسال جدول ضرب یاد بگیرند، حالا نام‌شان در قاب‌های خاک‌خورده جا مانده است و مادران‌شان هنوز لباس مدرسه‌شان را تا کرده‌ و پدران‌شان هنوز دفتر مشق‌شان را ورق می‌زنند.

این مرثیه‌ای است برای کودکانی که زودتر از زنگ آخر رفتند، در گوشه‌ای از جهان، هنوز صدای زنگ مدرسه نواخته نشده بود که صدای انفجار، دفترهای مشق را در هوا پخش کرد. کودکانی بودند با چشم‌هایی پر از رویا، با دست‌هایی کوچک که هنوز بلد نبودند مشت شوند، با دل‌هایی که تنها بلد بودند دوست بدارند. جنگ آمد، بی‌دعوت، بی‌رحم، بی‌تفاوت و آن‌ها رفتند؛ نه با بدرقه، نه با خداحافظی، بلکه با بغضی در گلوی جهان. رفتند، بی‌آنکه جدول ضرب را تمام کنند، بی‌آنکه نقاشی خانه‌ آرزوهای‌شان را رنگ بزنند.

مادران‌شان هنوز صدای خنده‌شان را در خانه می‌شنوند. پدران‌شان هنوز منتظرند از مدرسه برگردند. اما آن نیمکت‌ها، آن کیف‌های کوچک، آن دفترهای ناتمام، حالا تنها خاطره‌اند. در تقویم دنیا، ۱۲ روز گذشت اما در دل این خانواده‌ها، هر روز همان روز است. همان روزی که کودک‌شان را از دست دادند، همان روزی که دنیا برای‌شان ایستاد و ما با هر زنگ مدرسه، باید یادشان را زنده نگه داریم. باید بدانیم که صلح، تنها واژه‌ای در کتاب تاریخ نیست؛ باید آن را زندگی کرد، باید آن را برای کودکان ساخت. برای آن‌هایی که رفتند و برای آن‌هایی که هنوز چشم‌به‌راه فردای بی‌انفجارند.

مهر نوید زندگی است

مهر امسال هر چند تلخ است از نبود کودکانی بی‌گناه جنگ تحمیلی 12 روزه اسرائیل به ایران، اما مهر همچنان شور و زندگی را نوید می‌دهد، اینکه زندگی جریان دارد و تا زندگی جاری است باید زندگی کرد. درهای مدرسه که باز می‌شود، انگار جهان نفس تازه‌ای می‌کشد. صدای زنگ اول، مثل طبل شادی، در دل‌ها می‌کوبد. بچه‌ها با کیف‌های رنگی، کفش‌های نو و چشم‌هایی که برق اشتیاق دارند، وارد کلاس‌هایی می‌شوند که دوباره جان گرفته‌اند. راهروها پر می‌شود از خنده‌های زندگی. نیمکت‌ها دیگر تنها نیستند. تخته‌ها منتظرند تا با واژه‌های تازه، پر شوند از کشف و خیال. معلم‌ها با نگاه‌های گرم با آغوشی باز با قلب‌هایی پر از صبر و عشق، به استقبال نسلی می‌روند که آمده تا جهان را از نو معنا کند.

صف صبحگاهی، پر از هیاهوست. دست‌هایی بالا می‌رود برای سلام، برای دوستی، برای شروعی دوباره. زنگ تفریح، میدان بازی لبخندهاست. هر گوشه‌ مدرسه، قصه‌ای تازه دارد؛ قصه‌ دوستی، یادگیری و رویاهایی که در دل کودکانه جوانه می‌زنند. مهر، فقط یک ماه نیست؛ یک حس است. حس شکفتن، حس شروع، حس پرواز.

مهر که می‌رسد، دل مادرها تندتر می‌زند نه از ترس، نه از اضطراب؛ از آن حس غریبی که میان کیف‌های نو، کفش‌های واکس‌خورده و موهای بافته‌شده‌ دخترک‌شان جا خوش کرده است. من مادرِ دهه‌ی ۶۰ هستم اما حالا در سال ۱۴۰۴، دخترم را راهی مدرسه‌ای می‌کنم که با آنچه خودم تجربه کرده‌ام، زمین تا آسمان فرق دارد.در آن سال‌ها، مدرسه یعنی صف‌های صبحگاهی زیر آفتاب، یعنی دفتر مشق‌هایی که با خودکار بیک آبی پر می‌شدند، یعنی زنگ انشا و موضوع تکراری علم بهتر است یا ثروت؟ ما با دلهره‌ امتحان نهایی بزرگ شدیم، با صدای زنگی که گاهی خراب بود، با معلم‌هایی که گچ را مثل شمشیر در هوا می‌چرخاندند اما امروز، مدرسه‌ دخترم پر از رنگ است، پر از تکنولوژی، پر از واژگان تازه‌ای مثل کلاس آنلاین، پلتفرم آموزشی و ارزشیابی توصیفی.

هر صبح که موهایش را می‌بافم، به یاد مادرم می‌افتم که با دست‌های خسته‌اش، موهای مرا می‌بافت و زیر لب می‌گفت: امروز انشا داری، یادت نره بخونی. مدرسه عوض شده اما مهر هنوز همان مهر است. هنوز هم دل مادرها می‌لرزد. هنوز هم بغضی هست که موقع خداحافظی در گلوی‌مان می‌ماند. هنوز هم چشم‌مان دنبال پنجره‌ کلاس است، دنبال دستی که از پشت شیشه برای‌مان تکان بخورد. من مادر دهه ۶۰ هستم، اما دخترم را با امیدی تازه راهی مدرسه می‌کنم. شاید او دیگر علم بهتر است یا ثروت ننویسد، اما من مطمئنم که در دلش، هنوز هم آن سؤال قدیمی زنده است: مدرسه، فقط جای درس است؟ یا جایی برای رؤیا، برای دوست داشتن، برای بزرگ شدن؟





🔹"آخرین خبر" در روبیکا 🔹"آخرین خبر" در ایتا 🔹"آخرین خبر" در بله